برداشت های من از جهان پیرامون

بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

نمی دونم چرا دیگه انگیزه چندانی برای نوشتن در وبلاگ ندارم. البته این سرنوشت اغلب وبلاگ هاست که نویسنده هاشون بعد از مدتی نوشتن تو وبلاگ رو؛ رها می کنن،منم تقریبا  دارم به همون حالت می رسم. چون هزینه نوشتن وبلاگ بیش از منافع داشتن وبلاگ هست (البته اگر وبلاگ نوشتن منافعی داشته باشه!!!). فعلا تصمیم دارم برای چند هفته وبلاگ نوشتن رو تعطیل کنم تا بعد ببینم چی میشه.تصمیم بگیرم که  ادامه بدم یا کلا بیخیال وبلاگ نویسی بشم.

فرض کنید یک پیرمرد 80 ساله و یک جوان 20 ساله؛ هر دو بیمار هستن و هم دیگر رو هم نمی شناسن و پیرمرد مقداری پول داره با این پول می تونه دو تا کار کنه:

الف) این پول رو صرف درمان خودش کنه، در این حالت پیرمرد در سن بالا همچنان به زندگی (با کیفیت پایین دوران سالمندی) ادامه میده و جوان هم همچنان بیمار باقی می مونه

ب) پیرمرد حاضر میشه این پول رو صرف درمان اون جوان 20 ساله کنه؛ در این حالت اون جوان حالش خوب میشه و می نونه زندگی با کیفیتی داشته باشه ولی پیرمرد میمیره

به نظر شما کدوم کار درست هست، الف یا ب؟

صرفنظر از پاسخ شما؛ اگر پیرمردی گزینه ب رو انتخاب کنه؛ آیا باید او رو یک فرد فداکار دونست و یا یک فرد که خود کشی کرده؟

آیا کار این پیرمرد خداپسندانه اس و یا موجبت عقوبت برای او خواهد شد؟

----------------------------

اگر شما پیرمرد رو فداکار می دونید؛ حالا به این سوال فکر کنید:

فرض کنید یک پیرمرد بیمار مبتلا به سرطان  پزشکش میگه:" من که می دونم احتمالا ار این بیماری نجات پیدا نکنم؛ و اگرم به احتمال کم نجان پیدا کنم خیلی عمر نمی کنم و زندگی با کیفیتی هم نخواهم داشت؛ من حاضرم تا در یک فرآیند بدون درد من رو بکشی تا امکانات بیمارستان برای مبارزه با سرطان افراد جوانتر خرج بشه"

آیا این پیرمرد رو هم فداکار می دونید؟ (کار این پیرمرد با پیرمرد اول فرقی نداره؛ پیرمرد اول مستقیما پولی که قرار بود برای درمانش خرج کنه رو در اختیار جوان میزاره و پیرمرد دوم هم پولی که قرار بود به اون برسه رو ازش میگذره و میخواد صرف افراد جوانتر بشه)

اگر شما اون پزشکی باشید که پیرمرد این پیشنهاد رو بهتون داده چی کار می کنید؟

-----------------

حالت بعد:

فرض کنید شما یک پزشکید؛ پیرمردی تقریبا 100 ساله به شما مراجعه می کنه و می گه مبتلا به سرطان هست؛ میگه:هزینه درمان من که احتمالا ثمر بخش هم نخواهد بود 10 میلیون هست؛ این پول رو از من بگیر و صرف افراد جوانی کن که مبتلا به سرطان هستن؛ در عوض چون من نمی خوام تو این مدت درد بکشم من رو با تزریق دارو بکش"

شما به عنوان پزشک چه تصمیمی می گیرید؟

-------

فرض کنید شما به عنوان پزشک با درخواست پیرمرد مخالفت می کنید؛ او میره و 10 میلیونش رو به یک  سازمان خیریه که در راستای مبارزه با سرطان کار می کنه اهدا می کنه و بعد خودکشی می کنه. 

آیا این پیرمرد یک فرد فداکار است و یا یک فرد گنهکار که دست به خودکشی زده!!! (فرض کنید که اگر خودکشی نکنه به دلیل درد فراوان بیماری مجبور میشه اون 10 میلیون رو برای خودش خرج کنه)

-----------------------------------

یک موقعیت مشابه دیگه:

فرض کنید یک سرباز و یک فرمانده محاصر شدن؛ سرباز می دونه که فرمانده اطلاعات زیادی داره که به هیچ وجه نباید دست دشمن بیفته و مطمئن هست که فرمانده فردی قرص و محکم هست که می تونه جلوی شکنجه دوام بیاره، سرباز یه شایعه رو هم شنیده اونم اینکه دشمن می تونه به کمک هیپنوتیزم و در حالت غیر ارادی از افراد اطلاعات کسب کنه؛ سرباز نمی دونه این شایعه درست هست یا نه؛ فقط این رو می دونه که اگر این شایعه درست باشه و فرمانده هم دستگیر بشه ممکنه جون چند صد نفر از نیروهای خودی به خطر بیفته؛ سرباز موضوع رو با فرمانده در میان میزاره و فرمانده میگه من اگر دستگیر هم بشم به هیچ وجه اعتراف نمی کنم و به سرباز می گه اون قضیه هیپنوتیزم هم دروغه؛ اما سرباز به هر حال به این فکر میکنه که شاید فرمانده اطلاعاتش در مورد شایعه کافی نباشه و شایعه راست باشه؛ سرباز تصمیم میگیره فرمانده رو بکشه، سرباز جونش رو به خطر میندازه و با فرمانده اش درگیر میشه تا اون رو بکشه. آیا این سرباز یک قاتل است و یا یک قهرمان؟

زمانی دانشجویی داشتم؛ که چند روز قبل از امتحان با من تماس گرفت و گفت که مشکل مهمی براش پیش اومده و اگه میشه چند روز بعد از سایرین بیاد امتحان بده, من هم علی رغم میل باطنی دلم به حالش سوخت به حرفش اعتماد گردم و گفتم چند روز بعد از سایرین بیاد امتحان بده؛ روزی که قرار بود بیاد امتحان بده من کاری داشتم و نمی خواستم دانشگاه برم؛ اما چون می دونستم میخواد بیاد و امتحان بده رفتم دانشگاه؛ اومد وقتی می خواست امتحان بده ازش پرسیدم که سوالاتی رو که سایر دانشجوها چند روز قبل امتحان دادن رو دیدی یا نه؟ گفت: نه!!! من چون فکر می کردم به او خوبی کردم و اون حاضر نمیشه در برابر خوبی من (اجازه برای امتحان دادن دیرتر از سایرین) بدی کنه به حرفش اعتماد کردم و و همون سوالات رو بهش دادم. بعد از امتحان متوجه شدم که او سوالات رو قبل از امتحان دیده بود و پاسخ ها رو هم داشت!!! یاد این حکایت افتادم (نقل به مضمون).

" روزی جوانی اسب سوار؛ کنار جاده پیرمردی  رو دید؛ دلش به حال پیرمرد سوخت و از اسب پیاده شد تا پیرمرد سوار اسبش بشه!!! پیرمرد همین که سوار اسب شد, به سرعت با اسب فرار کرد!!! جوان پیرمرد رو صدا کرد و گفت: اسب رو که بردی و لااقل از این ماجرا با مردم شهر حرف نزن؛ چرا که می ترسم با کاری که تو کردی آئین جوانمردی از بین بره!!!"