تو چند روز اخیر که یک مقدار در مورد طب سنتی اینجا کامنت گذاشته شد؛ من باید بگم؛ دست آوردهای طب مدرن فوق العاده بیشتر از طب سنتی هست؛ اما افرادی هم هستن که تونستن به طور تجربی به مهارت های بالایی در بخش هایی از پزشکی برسن. نمونه اش حاج حسین شکسته بند.
زمانیکه من نوجوان بودم تو محله مون یک پیرمردی بود به نام حاج حسین که مغازه لوازم الکتریکی داشت؛ و در زمینه شکسته بندی فوق العاده ماهر بود؛ یک بار من تو فوتبال زمین خوردم هر دو تا آرنجم به شدت درد می کردن؛ رفتم سراغ حاج حسین؛ تو مغازه اش نبود و رفته بود مسجد؛ جلوی در مسجد منتظرش شدم تا بیاد؛ همینکه اومد بیرون تا به آرنج های من نگاه کرد؛ گفت که آرنج چپت از جاش در اومده و جا می ندازمش؛ آرنج راستت چیزیش نیست یه مقدار کوفته شده خودش خوب میشه؛ اومدم خونه و تمام طول شب آرنج راستم درد می کرد، فردا رفتم بیمارستان و بعد از اینکه از آرنجم عکس انداختن دکتر گفت که آرنجت چیزیش نیست و کوفته شده و چند روز دیگه خوب میشه؛ یعنی همون جوابی رو داد که حاج حسین تو همون نگاه اول به آرنجم اونم بدون نیاز به عکس داد. نمی دونم حاج حسین هنوز زنده اس یا نه؟ اگر زنده اس که خدا طول عمر با برکت یهش بده و اگر به احتمال زیاد از این دنیا رفته خدا روحش رو قرین شادی کنه؛ مرد بزرگی بود. (اگر دوست داشتید براش فاتحه ای بخونید؛)
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز ******** مرده آنست که نامش به نکویی نبرند.
حاج حسین همیشه من رو یاد رامانوجان ریاضیدان بزرگ هندی میندازه؛ رامانوجان هم تقریبا آموزش رسمی در زمینه ریاضی ندیده بود ولی می تونست فرمول های خیلی جالبی رو کشف کنه؛ رامانوجان اغلب نمی تونست درستی فرمول هاش رو اثبات کنه ولی واقعا اون فرمول ها درست بودن.
--------
من چند روز پیش تو جواب یک کامنت نوشتم که: دعا نویس ها اغلب به این دلیل می تونستن به نتیجه برسن که بیمارهاشون به خودشون تلقین می کردن این دعا اثر داره و به همین دلیل براساس placebo effect بیمارها خوب می شدن.
اما حالا میخوام یک ماجرای عجیب رو تعریف کنم. من این ماجرا رو از قول یک پیرزن تعریف می کنم که هنوز زنده اس و من در طول این سالیان بارها این ماجرا رو از او شنیدم؛ او همیشه این ماجرا به صورت یکسان تعریف می کنه و چون درغگو بی حافظه میشه و ممکن یک ماجرای دروغ به شکل های مختلف در زمان های مختلف تعریف کنه ولی این پیرزن اصلا اینطور نیست و همیشه ماجرا رو به طور یکسان تعریف می کنه؛ به علاوه من هم بهش در این مورد کاملا اطمینان دارم. البته شما می تونید این ماجرا رو باور نکنید.
این پیرزن تعریف می کنه که زمانی که در روستا زندگی می کردن به پسر کوچیکش می گه بره از طویله تخم مرغ بیاره؛ پسر میره و میاد میگه من تخم مرغ ها رو برداشتم بیارم اما بردار بزرگترم تو طویله بود و تخم مرغ ها رو از دستم گرفت. (در حالیکه تو اون لحظه اصلا بردار بزرگتر خونه نبوده)؛ بعد از این اتفاق این پسر کوچولو به طور مداوم میومده و به مادرش می گفته افراد مختلفی دارن تو رو جلوی در صدا می کنن؛ اما وقتی که مادرش جلو در می رفته کسی رو نمی دیده؛ تو این مدت مادر کاملا از دست پسر کوچکش عاصی شده بود؛ تا اینکه دعانویس معروفی به نام ولی الله که در اون منطقه از شهرت برخوردار بوده به روستا میاد. مادر میره پیش ولی الله و ماجرا رو شرح میده. ولی الله بهش می گه: برو توی طویله یک مرغ سیاه هست که روی تخم مرغی خوابیده مرغ رو کنار بزن و تخم مرغ رو بردار به علاوه وقتی اونجا میری کنار اون مرغ سیاه یک پارچه سفید هم هست اون رو بردار و بیار؛ مادر به ولی الله میگه ما اصلا مرغ سیاه رنگ نداریم که حالا من برم تخمش رو بیارم. ولی الله بهش می گه تو کاریت نباشه و هرچی من می گم رو انجام بده. مادر میره و می بینه در طویله مرغ سیاهی هست که کنارش پارچه سفیدی هست؛ طبق گفته عمل می کنه و تخم مرغ رو برای ولی الله میاره. ولی الله دعا هایی رو بر تخم مرغ می نویسه بعد تخم مرغ رو وسط پارچه سفید میزاره و از درب ورودی خونه آویزون می کنه؛ به مادر می گه من میرم و فردا بر می گردم اگر این تخم مرغ تبدیل به یک تخم مرغ گندیده و مونده شد طوریکه فقط یک پوسته خالی ازش باقی موند در این صورت پسرت خوب میشه والا کاری از دست من ساخته نیست. پیرزن تعریف می کنه فردا رفتم و پارچه رو باز کردم دیدم مقداری فقط پوست تخم مرغ که گویا از هزاران سال پیش مونده اونجا هست و چیز دیگه ای نیست. و از اون روز پسرم خوب شد. من اون پسر رو هم که الآن یک مرد تقریبا 45 ساله هست رو هم می شناسم.
زمانیکه نوجوان بودم خیلی دوست داشتم برم و این ولی الله رو از نزدیک ببینم, ولی عمرش به دنیا باقی نبود و سال ها قبل از دنیا رفت. این ماجرا عجیب ترین حکایتی بوده که من شنیدم و اون رو باور هم کردم. چیزهای عجیب مختلفی شنیدم ولی این یکی تنها موردی بود که من باورش کردم.
ولی واقعا باور اینکه انسان هایی مثل این ولی الله که گفتم وجود دارن خیلی سخته.بنیاد جیمز رندی در امریکا؛ یک میلیون دلار جایزه تعیین کرده برای کسی که بتونه در شرایط کنترل شده یک کار مبتنی بر ماورالطبیعه رو انجام بده ولی تا حالا که نیم قرن از زمان تعیین این جایزه می گذره هیچکس نتونسته این جایزه رو ببره. در واقع اگر افرادی بودن که می تونستن به کمک ماورالطبیعه کارهایی انجام بدن؛ مسلما توسط کشورها به کار گرفته میشدن تا جاسوسی کنن. یا مثلا فرض کنید از این افراد ما در زمان جنگ می تونستیم استفاده کنیم تا به نقشه های جنگی دشمن پی ببریم و یا لا اقل بریم یه گنجی چیزی پیدا کنیم!!! پلیس می تونست از این افراد برای پیدا کردن مجرمین استفاده کنه.