شهادت امام حسین علیه السلام
امام حسین (علیه السلام) جهت
وداع با فرزندش على بن الحسین (علیهم السلام) ،
پسر ارشد و وصىّ خود، که در کربلا مریض بود (و ناتوانى جسمى و ضعف عمومى داشت)، به
خیمه او آمد. زین العابدین (علیه السلام) با
کمک عمه گرامى اش از جاى برخاست و نشست و سخنانى میان او با پدرش به رسم وداع به
میان آمد و سرانجام، آن حضرت از پدر اذن جهاد خواست، امام حسین (علیه السلام)
فرمود: «لَیْسَ عَلَیْکَ جِهادٌ وَ أَنْتَ الحُجّةُ وَ الإِمامُ
عَلى شِیعَتی وَ أَنْتَ أَبُو اْلأَئِمّة...».
«شرکت در جهاد، بر شما واجب نیست; زیرا تو امام و حجت خدایى. تو پس از من خلیفه و
ولىّ بر شیعیانى و تفسیر و ترویج حقایق دینى با تو است.»
امام (علیه السلام) وصیت ها
را با فرزندش در میان نهاد و مواریث انبیا را تسلیم او نمود(18)سپس
وداع کرد و از خیمه خارج شد. راوى گوید:
امام (علیه السلام) سرى
به خیمه هاى برادران پدر و عموهاى خود زد و آن ها را خالى یافت. پس از آن، سرى به
خیمه هاى فرزندان عقیل (بنى عقیل) زد و دید آن خیمه ها نیز خالى
است و آنگاه به خیمه یاران رفت و همواره مى گفت: «لا
حَوْلَ وَ لا قُوّةَ إلاّ بِاللهِ العَلِیّ العَظِیمْ».
امام (علیه السلام) سپس
به سوى خیمه هاى اهل حرم رفت و پس از آن دوباره به خیمه حضرت سجاد (علیه السلام)
آمد، در حالى که زینب پرستار ایشان بود: «فَدَخَلَ
عَلَیهِ وَ عِنْدَهُ زَینَب تمرّضه»حضرت سجاد (علیه السلام) نشست
و پرسید: «پدر! با منافقان چه کردى؟» و امام (علیه السلام) پاسخ
داد: «فرزندم ! شیطان بر آنان چیره شده است».(19)
پس پرسید: اى پدر، عمویم عباس کجاست؟ این پرسش، زینب (علیه السلام)
را منقلب کرد و منتظر
بود که امام چه پاسخى مى دهد. امام حسین (علیه السلام) فرمود:
«پسرم ! عمویت را کشتند و دو دست وى را در کنار فرات ازتن جدا کردند»(20)على
بن الحسین (علیهم السلام) گریست
و از هوش رفت.(21)او
را به هوش آوردند. پرسش هایش را ادامه داد و امام حسین (علیه السلام)
در هر مورد پاسخ
مى داد: «قَدْ
قُتِلَ». در این هنگام امام حسین (علیه السلام) فرمود:
«پسرم ! در خیمه، جز من و تو از مردان کسى باقى نیست». حضرت سجاد (علیه السلام)
باز به شدّت گریست(22)و
سپس گفت: «عمه جان، زینب! عصا و شمشیرى بیاور تا در این جهاد شرکت کنم» در این لحظه
امام حسین (علیه السلام) ایشان را از این کار نهى
کردند.(23) مى توان گفت سه مسأله موجب گریه امام سجاد (علیه السلام) شد:
1 ـ بى کسى، تنهایى و غربت پدر (مظلومیت حسین (علیه السلام)
)
2 ـ مصیبت وارده بر یاران، به ویژه داغ عباس
3 ـ نداشتن توان براى
شرکت در جهاد و یارى پدر. * * *
گروهى از مقتل نویسان نوشته اند: امام در آخرین لحظات وداع با اهل حرم، دستور داد
عمود خیمه عباس را کشیدند (شاید امام مى خواست با این کار به اهل حرم بفهماند که
خود را براى اسارت آماده کنند). همچنین در آخرین لحظات، امام به عنوان وداع، در
کنار خیمه ها ایستاد و بانگ برآورد: «یا سُکَینة، یا فاطِمَة، یا زَینَب، یا اُمُّ کُلثوم،
عَلَیکُنَّ مِنِّی السَّلام».
سکینه (علیه السلام) پرسید: «یا أبَةَ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْت؟»; «پدرم! تسلیم مرگ شده اى؟»
امام (علیه السلام) پاسخ دادند: «کَیْفَ لا یَسْتَسْلِمُ لِلْمَوْتِ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعِین»; «چگونه تسلیم مرگ نشود کسى که یار و یاورى ندارد؟»
سکینه (علیه السلام) گفت: «پدر
جان! پس ما را به مدینه جدّمان بازگردان»; (رُدَّنا إلى حَرَم جَدِّنا).
امام (علیه السلام) فرمود: «لَوْ تُرِکَ القَطا لَنامَ»; «اگر مرغ قطا را به حال خود گذارند آرام مى گیرد و مى خوابد.»(24)
آنگاه امام (علیه السلام) ، سکینه را به آغوش کشید
و فرمود: لا تَحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَةً *** ما دَام
مِنِّی الروحُ فِی جُثْمانی فإذا قُتِلْتُ فَأنْتَ أوْلى بِالَّذی *** تَأتِینَهُ یا خِیْرَةَ النِسْوانِ (25) «با اشک حسرت بارِ خود، دلم را آتش مزن و تا زنده ام چنین نکن.
هنگامى که کشته شدم تو نخستین کسى هستى که بر من اشک خواهى ریخت، اى بهترین
زنان !».
امام (علیه السلام) به اهل خیام توصیه کردند: «چادرها
را به سر کنید»;«وَتَغَطّینَ بِإزارِکُنَّ».(26)
و بار دیگر با اهل بیت خود وداع کرده، فرمودند: «إسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ وَ اعْلَمُوا أنّ اللهَ تعالى
حافظکُمْ وَ حامیکُمْ، وَسَیُنَجّیکُمْ مِنْ شَرِّ الأعْداء... فَلا تَشْکُوا، وَ
لا تَقُولُوا بِألْسِنَتِکُمْ مَا یَنْقُصُ مِنْ قَدْرِکُمْ».(27) «خود را براى رویارویى با مشکلات مهیّا سازید و بدانید که خدا حافظ و یاور شما است
و شما را از شرّ دشمنان نگه مى دارد. هرگز فریاد گله و شکایت سر ندهید و سخنى را بر
زبان نیاورید که از شأن شما کاسته شود.»
به خواهرش زینب (علیه السلام) خطاب
کرد: «یا اُخْتِی لا تَنْسِینِی فِی نَافِلَةِ الَّلیل»;(28) «خواهرم! در نماز شبت فراموشم نکن.»
هنگامى که امام (علیه السلام) عازم
میدان شد، احساس کرد که صداى «مَهْلاً،
مَهْلاً»دخترش به گوش مى رسد،
از اسب پیاده شد و او را تسلّى داد. او با خود مى گفت: «پدر ! آیا بار دیگر به خیمه
باز مى گردى؟»(29)
صدوق در «امالى»(30)آورده
است: روز عاشورا امام حسین (علیه السلام) به
شمشیر خود تکیه کرد و با صدایى رسا خطاب به لشکر دشمن گفت: آیا مى دانید جدم
پیامبر خدا، پدرم على مرتضى، مادرم فاطمه زهرا و جده ام خدیجه، عموى پدرم حمزه و
عمویم جعفر
طیار است؟
همگى پاسخ دادند: آرى.
امام (علیه السلام) افزود:
آیا مى دانید عمامه اى که بر سر دارم، عمامه پیامبر (صلى الله علیه وآله) و شمشیرى که به
دست گرفته ام شمشیر اوست؟
پاسخ دادند: آرى.
امام (علیه السلام) بار
دیگر پرسید: آیا مى دانید که على، نخستین مسلمان است؟ و او عالم ترین، با حلم ترین
و ولىّ همه مؤمنان است؟
گفتند: آرى، مى دانیم.
فرمود: چرا خون مرا مباح مى دانید، در صورتى که در قیامت در کنار حوض کوثر جمع شوید
ولواء الحمد در دست پدر من است؟!
گفتند: هرچه گفتى، صحیح است ولى تا تو را به قتل نرسانیم رهایت نمى سازیم. پیراهن کهنه (قدیمى)
از ودیعه هاى رسالت، که از ابراهیم (علیه السلام) به
خاندان اسماعیل، عبدالمطّلب،
ابوطالب، پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) و
سرانجام به فاطمه (علیه السلام) رسید،
پیراهنى بود که میان بسته اى قرار داشت. فاطمه در آستانه ارتحال، آن را به زینب
سپرد و فرمود:
دخترم ! هرگاه برادرت این پیراهن را از تو طلب کرد، بدان که ساعتى پس از آن کشته
خواهد شد.
سال ها گذشت، (پنجاه سال، از آن وصیت سپرى شد) روز عاشورا فرا رسید، امام چندین
نوبت به میدان رفت تا ناگهان زینب را صدا کرد و فرمود: «إِیتینی
بِثَوب عَتِیق»; «خواهرم !
پیراهنى قدیمى (و به ظاهر کم قیمت، که کسى را بدان رغبتى نباشد) برایم بیاور.»با
شنیدن این سخن، قلب زینب دگرگون شد.
راوى گوید: امام (علیه السلام) آن
را در زیر لباس رزم پوشید; درحالى که از چند جاى بدنش خون جارى بود. آنگاه به زینب
فرمود: خواهرم ! این خون که به زمین ریخته شد، فوران خواهد کرد و زنده خواهد ماند.
هرگز احساس خسارت نمى کنم; زیرا طبق وظیفه ام عمل
کرده ام .(31)شاعر
مى گوید:
لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش *** که تا برون نکند خصم بد منش ز تنش
ولى ز جور عدو کز جفاى سُمّ ستور *** تنى نماند که پوشند خرقه یا کفنش بوسه بر گلوى حسین (علیه السلام) وصیّت مادر
در برخى از تواریخ آمده است: هنگامى که امام حسین (علیه السلام)
چند قدمى از خیمه ها
دور شد، حضرت زینب (علیه السلام) از
خیمه بیرون آمد و صدا زد: «برادرم! لحظه اى درنگ کن تا وصیّت مادرم فاطمه (علیه السلام)
را نسبت به تو عمل
کنم».
امام (علیه السلام) توقّف
کرد و پرسید: آن وصیت چیست؟
زینب (علیه السلام) فرمود:
مادرم به من وصیّت کرده بود: هنگامى که نور چشمم حسین روانه میدان جنگ با دشمن شد،
عوض من گلویش را ببوس. آنگاه زینب گلوى برادر را بوسید و به خیمه بازگشت.(32)
برادر به قربان خُلق نکویت *** اجازه بفرما ببوسم گلویت * * * سکینه در کربلا
سکینه دختر حسین بن على (علیهم السلام) و
مادر ایشان و على اصغر رباب است.(33)سکینه (علیه السلام)
در کربلا شش سال داشته است.
به نوشته برخى از مورخان فاطمه بنت الحسین، همان سکینه است.(34)نام
وى در اصل امینه یا امیمه بود. ابو الفرج اصفهانى نیز نام سکینه را امینه و همچنین
امیمه ثبت کرده است.(35)
روز عاشورا، آنگاه که امام (علیه السلام) چند
قدم به سوى میدان برداشت. ناگاه صداى ضعیفى از پشت سر شنید که کسى مى گوید: اى پدر،
اندکى تأمّل کن، حاجتى دارم.
امام (علیه السلام) وقتى
به پشت سر نگریست، دید سکینه با سرعت مى آید. عنان اسب
را کشید و ایستاد. سکینه سر رسید و رکاب امام را گرفت و گفت: حاجتم این
است که بار دیگر از اسب فرود آیى و مرا در کنار خود بگیرى و مانند یتیمان
نوازشم کنى.
امام (علیه السلام) پیاده
شد و روى خاک نشست و سکینه را کنار خود گرفت و دست نوازش بر سر وى کشید و اشک هایش
را پاک کرد و او را دلدارى داد و به خیمه بازگردانید.(36)
سیدبن طاووس در لهوف مى نویسد: در روز یازدهم عاشورا که کاروان اسیران را به سوى
کوفه حرکت دادند، مسیرشان از قتلگاه بود. خواهران و دختران امام وقتى چشمشان به
قتلگاه افتاد، خود را از بالاى شتر به زمین افکندند. سکینه در قتلگاه جسد پدر را
چنان در آغوش گرفت که هنگام حرکت کاروان، جمعى از ستم پیشگان وى را با ضرب و شتم از
جسد پدر جدا کردند!(37) فاطمه بنت الحسین
فاطمه دختر حسین بن على (علیهم السلام) و
نام مادرش امّ اسحاق دختر طلحة بن عبیدالله بوده است.(38)وى
مى گوید: هنگامى که غارتگران به خیمه ما هجوم آوردند، یکى از آنان، خلخال را که به
عنوان زینت در پایم بود، به زور گرفت. او در آن حال اشک مى ریخت. خطاب به وى گفتم:
چرا اشک مى ریزى؟
گفت: چگونه نگریم که وسایل زینتى دختر پیامبر را به غارت مى برم.
گفتم: پس چنین نکن.
گفت: اگر من غارت نکنم دیگران آن را مى ربانید !(39) مصیبت وداع به سفارش زهرا(علیها السلام)
میرزا یحیى ابهرى مى نویسد: در عالم خواب، علامه مجلسى(رحمه
الله)را دیدم که در صحن مطهّر
سیدالشهدا (علیه السلام) و
در طرف پایین پاى آن حضرت ـ در طاق الصفا ـ نشسته و مشغول تدریس است. علاّمه به
موعظه و پند و اندرز پرداخت و چون خواست مرثیه و مصیبت بخواند، شخصى آمد و گفت:
حضرت زهرا (علیه السلام) مى فرماید: «أذْکُرِ الْمَصائِبَ الْمُشْتَمِلَة عَلى وِداعِ وَلَدی
الشَّهِید»; «مصیبت وداع فرزند شهیدم را بخوان.»
در آن هنگام، علامه مجلسى مصیبت وداع را خواند و شیون از جمعیت برخاست; به طورى که
مانند آن را در عمر خود ندیده بودم و در همان رؤیاست که امام حسین (علیه السلام)
به علامه مجلسى فرمود: «قُولُوا لاَِولِیائِنَا وَ أُمَنائِنا یَهْتَمُّونَ
بِإِقامَةِ مَصائِبِنا»;
«به دوستان ما بگویید که در برپاداشتن جلسه هاى مصیبت براى ما کوشش کنند.»
امام حسین (علیه السلام) پس
از حمله هاى کارى و حماسه اى، لحظاتى به استراحت پرداخت که ناگهان یکى از دشمنان
سنگى به سویش انداخت و به پیشانى مبارکش خورد و خون
بر صورت نازنینش جارى شد. حضرت جامه اى برداشت تا چشم و صورت خود را از
خون پاک کند که تیرى زهرآلود و سه شعبه بر سینه ـ و به گفته اى بر قلب مبارکش ـ
اصابت کرد و از پشت بیرون آمد.(40)در
این حال بود که فرمود: «بِسْمِ
اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ
رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله علیه وآله) ». در آخرین لحظات
امام حسین (علیه السلام) در
آخرین لحظات، آنگاه که تیر سه شعبه بر سینه اش اصابت کرد، بر آسمان نگریست و فرمود:
خداى من! تو مى دانى این گروه مردى را به قتل مى رسانند که برروى زمین پسر پیغمبرى
جز او نیست. سپس با دست خویش آن تیر را از پشت بیرون کشید و از جاى آن تیر، خون
مانند ناودان سرازیر شد. دستش را جاى جراحت گرفت، چون از خون پُر شد، آن را به سوى
آسمان پاشید (و از آن خونِ شریف قطره اى به سوى زمین برنگشت).(41)
کف دستش را بار دیگر پر از خون کرد و به سر و صورت و محاسنش کشید و فرمود: «با سر و
صورت خون آلود، همچنان خواهم ماند تا جدّم پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) را دیدار کنم و
نام قاتلان خود را به او بگویم.»
در این هنگام ضعف و ناتوانى بر آن حضرت چیره شد و از کارزار باز ایستاد، تا آن که
مالک بن یسر به حضرت دشنام داد و با شمشیر ضربه اى برسر مبارکش زد; چنانکه راوى
مى گوید: «کانَ عَلَیْهِ قُلُنْسُوَةٌ فَقَطَعَها حَتّى وَصَلَ
السَّیْفُ إلى رَأْسِهِ فَأدْماهُ، فَامْتَلاََتْ القُلُنْسُوَةُ دَماً»;
«به گونه اى که کلاه آن حضرت شکافته شد و شمشیر به سر مقدسش رسید و خون از آن جارى
گشت، و آن کلاه پُر از خون شد»
امام (علیه السلام) در
حق او نفرین کرد و سپس آن کلاه پُر از خون را از سر مبارک انداخت و
با دستمالى زخم سر را بست و عمامه اى برآن نهاد.
لشکر دشمن لحظاتى از جنگ با حضرت درنگ نمود، لیکن دوباره پیرامونش را گرفتند. زینب
کبرى وقتى مشاهده کرد که جمعى امام را در میان گرفته اند، به طرف خیمه عمربن سعد
شتافت و به او گفت: «وَیْحَکَ یا عُمَر! أیُقْتَلُ أَبُو عَبْد اللهِ وَ أَنْتَ
تَنْظُرُ إلَیْهِ؟»; «اى عمر(بن سعد)، حسین را مى کشند و تو تماشا مى کنى؟!» * * *
راوى مى گوید: «هنگامى که دشمن دید، امام (علیه السلام) همچنان
حمله مى کند، به گروه تیرانداز دستور دادند تا همگان یکباره به سوى او یورش ببرند و
این دستور عملى شد».(42)
هلال بن نافع مى گوید: در کنار عمربن سعد بودم که ناگهان بانگ برآمد حسین کشته شد،
من به پیش دویدم، دیدم جمال حسین همچون آفتاب، مى درخشد به گونه اى که مجذوب درخشش
سیماى او شدم»; «وَ
لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَجَمالُ هَیْأَتِهِ».(43) سرهاى مبارک شهدا
علاّمه مجلسى در «جلاءالعیون» مى نویسد: «همان روزى که حسین (علیه السلام)
کشته شد، سرهاى شهدا را
از بدن هایشان جدا کردند.(44)
یکى از مورّخان مى نویسد: «هفتاد سر را میان رؤساى قبایل تقسیم کردند (بنا به نقلى
سر حرّ و على اصغر را از بدن جدا نکردند).
یکى دیگر از مورّخان مى نویسد: «تعداد سرها به 78 مى رسید».(45)
همچنین در قمقام آمده است: «نخستین
سرى که در اسلام بر نیزه شد، سر حسین (علیه السلام) بود.»; «أوَّلَ
رَأْس حُمِلَ عَلَى الرُّمْحِ]على
رُمْح[فِی
«اْلإِسْلامِ رَأْسُ الحُسَینِ».(46)
ابن اثیر تعداد سرهاى شهدا را هیجده سر از اهل بیت و شصت سر از دیگر شهدا مى داند.(47) رخدادهاى غم انگیز، پس از شهادت 1 ـ حضور ذوالجناح کنار خیام
آنگاه که حضرت سید الشهد (علیه السلام) به
درجه رفیع شهادت رسید، اسب آن حضرت خود را به خون امام آغشته کرد و به سوى خیمه ها
شتافت. آن حیوان در حالى که شیهه مى کشید، دست هاى خود را بر زمین مى کوبید.
وقتى خواهران و دختران و اهل بیت حضرت، صداى این حیوان را شنیدند، از خیمه بیرون
آمدند و آن را بى صاحب و بى سوار و غرق خون دیدند و فهمیدند که امام (علیه السلام)
را کشته اند. در این حال بود که با صوتى حزین، فریاد به گریه و شیون
بلند کردند. امّ کلثوم (علیه السلام) دستانش را بر
سرگذاشت و گفت:
«یا محمدا!، یا جداه! اى پیامبر! اى ابوالقاسم! اى على! اى جعفر! اى حمزه! اى
حسن!... این حسین شماست که در خاک کربلا افتاده و کشته شد. سر او را از پشت گردن
بریدند و عمامه و لباسش را به غارت بردند.»(48) 2 ـ غارت و تاراج خیمه ها
لشکر عمربن سعد براى تاراج خیمه هاى خاندان پیامبر و نور چشم زهرا (علیه السلام)
، بریکدیگر پیشى مى گرفتند. آنان در شقاوت تا آنجا پیش رفتند که حتى
چادرها را از سر
زنان و دختران خاندان حرم پیامبر (صلى الله علیه وآله) کشیدند،
درحالى که آنان در فراق حامیان و عزیزان خود شیون سرداده بودند.(49) 3 ـ خیمه ها در آتش
راوى گوید: بانوان در حالى که حتى جامه هایشان به تاراج رفته، پاهاى مبارکشان برهنه
شده، اشک چشمشان جارى بود، از خیمه ها بیرون شده، با حالت تحقیر به اسارت رفتند.(50) 4 ـ تاخت و تاز بر روى اجساد شهیدان
حدود ده تن از دشمنان، اسب هاى خود را مهیّا کرده، به قولى نعل جدید زدند و روى
اجساد شهدا به اسب تازى پرداختند: به گونه اى که اجساد شریف شهیدان، از پا
در آمدند.
راوى در این باره مى گوید: «...فَداسُوا
الحُسَیْنَ (علیه السلام) بِحَوافِرِ
خَیْلِهِمْ حَتّى رَضُّوا صَدْرَهُ وَظَهْرَهُ...».(51)
این ده تن، پس از اسب تازى، در برابر پسر زیاد ایستادند و از کردار شوم خود
(درکوفه) چنین گزارش دادند: نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ *** بِکُلِّ
یَعْبُوب شَدیدِ الاَْسْرِ(52) «ما همانهاییم که ابتدا پشت حسین و سپس سینه اش را با اسبان تیزرو، بلند قامت و قوى
هیکل در هم شکستیم.» ابوعَمرو زاهدى مى گوید: وقتى در زندگى نامه این ده تن، بررسى کردم، مشخص شد که همه
آنان، زنازاده بوده اند. و همه آنان توسط مختار گرفتار شدند و به کیفر اعمال خود
رسیدند.(53) جانبازان کربلا
این پرسش همواره مطرح است که آیا از میان یاران سید الشهدا و اهل بیت، در روز
عاشورا، کسى یا کسانى بودند که زخمى شده، جان سالم به در برند؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت: نمى توان انکار کرد که بعضى زخمى شدگانِ از یاران
امام حسین (علیه السلام) در
کربلا، شفا یافتند، لیکن اینان از نظر تعداد، مورد اتفاق صاحب نظران نیستند.
در منابع تاریخى آمده است که هفت تن از فرزندان امام مجتبى (علیه السلام)
در رکاب امام حسین (علیه السلام)
در کربلا حضور داشتند
که پنج تن از آنان به شهادت رسیدند و دو تن دیگر در شمار زخمى ها بودند و نجات
یافتند;(54)یکى
از آن دو «حسن مثنّى» است که دایى وى اسماء خارجه (که در میان لشکر یزید بود) او را
از میدان جنگ به کوفه برد، تحت درمان قرار داد و به مدینه روانه ساخت.(55)
پاورقى: 1 . بحارالأنوار، ج45، ص64 . ابن شهرآشوب نیز نامهاى شهداى کربلا را اینگونه
آورده است: منبع این متن (+)
نعیم بن عجلان، عمران بن کعب بن حارث الأشجعى، حنظلة بن عمرو الشیبانى، قاسط بن
زهیر، کنانة بن عتیق، عمرو بن مشیعة، ضرغامة بن مالک، عامر بن مسلم، سیف بن مالک
النمیرى، عبدالرحمن الأرحبى، مجمع العائذى، حباب بن حارث، عمرو الجندى، الجلاس بن
عمرو الراسبى، سواربن أبى حمیر الفهمى، عمار بن أبی سلامة الدالانى، النعمان بن
عمرو الراسبى، زاهر بن عمرو مولى ابن الحمق، جبلة بن على، مسعود بن الحجاج، عبد
الله بن عروة الغفارى، زهیر بن بشیر الخثعمى، عمار بن حسان، عبد الله بن عمیر، مسلم
بن کثیر، زهیر بن سلیم، عبد الله، عبید الله ابنا زید البصرى، عشرة من موالى الحسین
(علیه السلام) ، اثنان من موالى أمیر المؤمنین (علیه السلام) .
2 . اعیان الشیعه، ج 1، ص 602
3 . بلاذرى، انساب الأشراف، ص 193
4 . اللهوف، ص16، چاپ مطبعة الحیدریه، نجف . «...فَعِنْدَها قامَ الحُسَیْنُ (علیه
السلام) فَصَلّى رَکْعَتَیْنِ بَیْنَ الرُّکْنِ وَالمَقامِ وَسَأَلَ اللهَ
الخِیَرَةَ فی ذلِکَ، ثُمَّ طَلِبَ مُسْلِمَ بْنَ عَقیل وَأَطْلَعَهُ عَلى الحالِ
وَکَتَبَ مَعَهُ جَوابَ کُتُبُهِمْ...»
5 . مقتل الحسین، ص 357 . «اِذا دَخَلَ وَقْتُ الصَّلاةِ أذِّنْ وَاَقِمْ، تَعْرِفْ
مِنْ الغالِبُ»
6 . ج 3، ص 39
7 . ج 7، ص 347
8 . «ذَکَرْتَ الصَّلاةَ جَعَلَکَ اللهُ مِنَ المُصَلِّینَ الذّاکِرِینَ. نَعَمْ،
هَذا أوّلُ وَقْتِها، سَلُوهُمْ أنْ یَکُفُّوا عَنّا حَتّى نُصَلِّی»
9 . کامل، ج 4، ص 71 و انساب الأشراف، ص 195
10 . تاریخ طبرى، ج 4، ص 326
11 . نک : علامه حلى، المختلف، ج 3، ص 34 فصل سوم، طبع جدید.
نماز خوف دو رکعت است. در صورتى که نیروهاى اسلام در وقت اداى نماز، در عملیات رزمى
باشند مى توانند «نماز خوف» به جاى آورند و پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) در
برخى از غزوه ها از جمله غزوه «ذى قرد». سال ششم ه (تاریخ پیامبر اسلام، آیتى،
ص400) و غزوه «ذات الرقاع» در سال چهارم هجرى نماز خوف خواند. (مُروج الذهب، ج 2، ص
288)
12 . مواعظ، مجلس ششم.
13 . ذخائر العقبى، طبرى، ص 144. «عن رجل من کلیب قال: صاح الحسین بن على(علیهما
السلام)اسقونا ماءً فرماه رجل بسهم فشقّ شدقه. فقال: لا أرواک الله، فعطش الرجل إلى
أن رمى نفسه فی الفرات حتى مات»، (نک : مجمع الزوائد، هیثمى، ج 9، ص 193). بعضى از
محقّقین بر این عقیده اند که امام حسین (علیه السلام) هرگز از دشمن درخواست آب
نکرده است.
14 . مقرم، مقتل الحسین، ص 271
15 . همان، ص 274
16 . نک : وسایل الشیعه، ج 11، ص 105، موسوعه، ص 497
17 . معالى السبطین، ج 2، ص 17
18 . در برخى از احادیث آمده است که امام وصایاى خود را با زینب (علیه السلام) در
میان نهاد ـ به فصل «زینب کبرى» مراجعه شود.
19 . «یَا وَلَدِی قَدْ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ».
20 . «یَا بُنَیّ إنَّ عَمَّکَ قَدْ قُتِلَ وَ قَطعُوا یَدَیْهِ عَلى شاطِئ
الفُراتِ»
21 . «فَبَکَى عَلِی بن الحسین بکاءً شدیداً حتّى غُشی عَلَیْه».
22 . «فَبَکى عَلیُّ بْنِ الحُسَیْنِ بُکاءً شدیداً».
23 . نک : معالى السبطین، ج 2، صص 12 ـ 10
24 . میان عرب ضرب المثل است.
25 . نفس المهموم، فصل عاشورا، ص 184
26 . مواعظ، مجلس دهم، ص 143
27 . نفس المهموم، ص 246 و 255 ـ مقرم، مقتل الحسین، ص 276
28 . نقدى، زینب کبرى.
29 . مواعظ، علامه شوشترى، مجلس دهم، ص 140
30 . امالى، ص 159
31 . بیرجندى، کبریت احمر، بخش روز عاشورا و نک : در کتاب وقایع الأیام همین فصل.
32 . ملاّ حبیب الله کاشانى، تذکرة الشهدا، ص 311
33 . بحارالأنوار، ج45، ص330 . «...سکینة أمّها رباب بنت إمرئ القیس الکندیة...».
34 . حبیب السیر، ج2، ص61
35 . مقاتل الطالبیین، ص59
36 .
37 . لهوف، ص 59 . «ثُمَّ إِنَّ سُکَیْنَةَ إعتَنَقَتْ جَسَدَ أَبیها الحُسَیْنِ
(علیه السلام) فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأَعْرابِ حَتّى جَرُّوه عَنْهُ».
38 . بحارالأنوار، ج45، ص330 .«...فاطمة أمّها أمّ إسحاق، بنت طلحة بن عبید
الله...»
39 . قالت فاطمة بنت الحسین: دخلت الغارة علینا و أنا جاریة صغیرة و فی رجلی
خلخالان من ذهب، فجعل رجل یفضّ الخلخالین من رجلی و هو یبکی، فقلنا: ما یبکیک یا
عدوّالله؟ فقال: کیف لا أبکی و أنا أسلب بنت رسول الله(صلى الله علیه وآله)فقلت: لا
تسلبنی، قال: أخاف أن یجیء غیری فیأخذه، قالت: وانتهبوا ما فی الأفنیة حتّى کانوا
ینزعون الملاحف عن ظهورنا; (انوار نعمانیه، ج3، ص247، چاپ سوق المسجد الجامع).
40 . «فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَةً وَقَدْ ضَعُفَ عَنِ القِتالِ، فَبَیْنَمَا هُوَ
واقِفٌ إذا أتاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ فی جَبْهَتِهِ، فَأخَذَ الثَّوبُ لِیَمْسح
الدَّمُ عَنْ وَجْهِهِ فَأتَاهُ سَهْمٌ مَحَدَّدٌ مَسْمُومٌ، لَهُ ثَلاثُ شُعَب،
فَوَقَعَ السَّهْمُ فی صَدْرِهِ، وفى بعض الروایات: عَلى قَلْبِهِ...».
41 . «فانْبَعَثَ الدَّمُ کَالمیزابِ، فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَى الجُرْحِ، فَلَمّا
امْتَلاََتْ رَمى بِهِ إلى السَّماء».
42 . انساب الأشراف، ص 203
43 . اعیان الشیعه، ج 1، ص 610
44 . جلاءالعیون، ص 377
45 . قمقام، ج 2، ص 473
46 . همان.
47 . الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 83
48 . نک : منتهى الآمال، ص 468 و 469 و نفس المهموم، ص 375 ـ 372، «وا مُحمّداه! وا
جَدّاه! وا نَبیّاه! وا أب القاسماه! وا عَلیّاه! وا جَعْفراه! وا حمزتاه! وا
حسناه! هذا حُسینٌ بِالْعراء، صَریعٌ بِکَربلاء، مَحْزُوز الرَّأسِ مِنَ القفاء،
مَسْلوبُ العِمامةِ والرّداء».
49 . نک : سید بن طاووس، لهوف 59 ، «تَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بیوتِ آلِ
الرَّسول، وَقُرَّةِ عَیْنِ البَتُولِ، حتّى جَعَلُوا ینزعون مَلْحَفَةَ المَرْأَةَ
عن ظهرها، وخرجْنَ بناتُ آلِ الرسولِ وَحَرِیمُهُ یَتَساعَدْنَ عَلى البُکاءِ،
ویَنْدُبْنَ لِفراقِ الحُماةِ والأحبّاء».
50 . نک : سید بن طاووس، لهوف 59 ، «قال الراوى: ثمّ أَخْرِجُوا النّساء مِنَ
الخَیْمَةِ، وَأَشْعَلوا فِیها النّارَ، فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٌ حافیاتٌ
باکیاتٌ، یَمْشِینَ سَبایَا فی أسْرِ الذلّة».
51 . نک : سید بن طاووس، لهوف 59
52 . نک : سید بن طاووس، لهوف 59
53 . نک : سید بن طاووس، لهوف 59
54 . نک : مبحث حضرت قاسم (علیه السلام) .
55 . نک : خراسانى، منتخب التواریخ، ص382
- ۹۲/۰۸/۲۲