امتحان مبانی آنالیز فردا در جلسات صبح برگزار می شود.
ابن عمیر قاضی القضات کوفه میگه که در قصر کوفه پیش امیر عبدالملک مروان بودم که سر مصعب بن زبیر رو برای عبدالملک آووردن. در این حال من خیلی مضطرب شدم عبدالملک از من پرسید علت این اضطراب چیه گفتم: من تو همین قصر و همین جا پیش ابن زیاد بودم که سر حسین (امام حسین علیه السلام) رو برای ابن زیاد آووردن. و بعد همین جا پیش مختار ثقفی بودم که دیدم سر ابن زیاد رو برای مختار آوردن. و باز همین جا پیش مصعب بودم که دیدم سر مختار رو برای مصعب آووردن و حالا هم همین جا هستم و می بینم که سر مصعب رو برای شما آووردن. عبدالملک وقتی این حرف رو شنید دستور داد تا قصر کوفه رو خراب کنن. (من این مطلب رو سال ها قبل داخل یه مجله خونده بودم).
-------------------------------------------------------------------------
تو جنگ جهانی اول زمانیکه آلمان شکست خورد. تو اطراف پاریس یه واگن قطار بود که داخل اون آلمان قرارداد تسلیم شدن رو امضا کرد. ، ۲۲ سال بعد و پس از شکست فرانسه از آلمان در سال ۱۹۴۰ میلادی ، هیتلر دستور داد قرارداد تسلیم فرانسه به آلمان باید در همان واگن و در همان محل به امضاء برسد.و سربازان آلمانی در میدان کنکورد پاریس همون جایی که فرانسوی ها بعد از جنگ جهانی اول رژه پیروزی رو برگزار کرده بودن, به نشانه پیروزی رژه برگزار کردن. در سال 1944 بعد از نمایان شدن آثار شکست آلمان, هیتلر دستور داد تا این واگن رو منفجر کنن تا مبادا مجبور بشن دوباره داخلش بیانیه تسلیم آلمان رو امضا کنن. هر چند در نهایت این کار سودی نداشت و آلمان تسلیم شد.
چند تا از تمرینات فصل دوم کتاب اصول آنالیز ریاضی رودین رو حل کردم که میتونید از اینجا دانلود کنید. چون تایپ ریاضی وقت گیره امکان حل سوال بیشتر نیست.
بعد از شهادت امام حسین علیهالسلام و یاران باوفای ایشان در عصر عاشورا،
مشکلات و مصیبتهای خاندان امام، صد چندان شد. ماجراهایی اتفاق افتاد که
قلم از نوشتن آن و زبان از گفتنش شرم دارد. چنان سوزناک است که اشک هر
انسان آزادهای را سرازیر و هر جوانمردی را بیتاب میکند. در کتاب «عاشورا
ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها» که زیر نظر حضرت آیتالله ناصر
مکارم شیرازی نوشته شده مطالب ارزندهای در اینباره نقل شده است.
آمدن ذوالجناح به خیام
پس
از شهادت امام، اسب آن حضرت شیههزنان و نالهکنان در حالى که پیشانى
خود را به خون امام علیهالسلام آغشته کرده بود، به جانب خیمهها شتافت.
از
امام باقر علیهالسلام نقل شده است که اسب آن حضرت در شیههاش مىگفت:
«الظَّلیمَةَ الظَّلیمَةَ مِنْ أُمَّةٍ قَتَلَتْ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّها؛
امان از ظلم و ستمِ امتى که فرزند دختر پیامبرشان را کشتند».
زنان و خواهران و دختران امام علیهالسلام با دیدن مرکب بىسوار نالهها سر دادند و زار زار گریستند.
«فَوَضَعَتْ
أُمُّ کُلْثُومٍ یَدَها عَلى امِّ رَأْسِها وَنادَتْ: وامُحَمَّداه!
وَاجَدَّاه! وانَبِیَّاه! وا أَبَاالْقاسِماه! واعَلِیَّاه! واجَعْفَراه!
واحَمْزَتاه! واحَسَناه! هذا حُسَیْنٌ بِالْعَراءِ، صَریعٌ بِکَرْبَلاءَ،
مَجْزُورُ الْرِأْسِ مِنَ الْقَفاءِ، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالرِّداءِ،
ثُمَّ غُشِیَ عَلَیْها»
ام کلثوم، دستها را روى سر نهاد و فریاد زد:
وامحمداه! واجدّاه، وانبیاه، وا ابالقاسماه، واعلیّاه، واجعفراه،
واحمزتاه، واحسناه، این حسین است که در خاک کربلا روى زمین افتاده، سرش را
از پشت سر جدا کردند، عبا و عمامهاش را به غارت بردند، این بگفت و بیهوش
بر زمین افتاد».
غارت سلاح و لباسهاى امام علیهالسلام
سپاه
غارتگر ابن سعد، پس از شهادت امام علیهالسلام براى غارت لباسها و سلاح
امام علیهالسلام هجوم آوردند. حتى برخى آنقدر رذالت و پستى به خرج دادند
که پیش از شهادت امام علیهالسلام به این کار اقدام نمودند. در این بخش از
تاریخ کربلا شگفتىهایى در کتب مقاتل نقل شده است که هر یک از دیگرى
عبرتانگیزتر است و ما بخشى از آن را در اینجا مىآوریم از جمله: «مالک
بن بشیر کندى» کلاه آن حضرت را که با ارزش بود به یغما برد و چون آن را به
خانهاش برد، همسرش به وى گفت: «اموال پسر پیغمبر را غارت مىکنى و آن
را به خانه مىآورى؟! از نزد من خارج شو که خدا قبرت را از آتش پر کند»
این مرد تا زنده بود با فقر و تنگدستى دست و پنجه نرم کرد و دستهایش خشک شد
و در زمستان خون و چرک از آن جارى بود.
«بحر بن کعب» جامه آن حضرت
را گرفت و پوشید و به نقل سید بن طاووس پاهاى او خشک شد و زمین گیر گشت.
«اسحاق بن حویّة» پیراهن حضرت را که یکصد و هفده سوراخ از آثار نیزه و
شمشیر و تیر در آن بود، گرفت و پوشید و به برص گرفتار شد. عمامه آن بزرگوار
را «اخنَس بن مَرثَد» گرفت و به سر نهاد و دیوانه شد!
زره مخصوص آن
حضرت را که فقط جلو را مىپوشاند و پشت نداشت «عمر بن سعد» گرفت و زره
دیگر آن امام شهید را «مالک بن نمیر» گرفت و پوشید و بنا به روایتى مجنون
شد. «قیس بن اشعث» حوله مخصوص حضرت را گرفت و پس از آن به «قیس قطیفه»
مشهور شد و بنا به نقل خوارزمى، به مرض جذام گرفتار شد و افراد خانوادهاش
از او کناره گرفتند. «اسود بن خالد» کفشهاى حضرت را برداشت.
«بجدل
بن سلیم کلبى» انگشتر امام علیهالسلام را با قطع انگشت آن حضرت به چنگ
آورد. بنا به نقل سید بن طاووس این انگشتر غیر از آن انگشترى است که از
ذخائر نبوت است و امام آن را به فرزندش على بن الحسین علیهالسلام داده
است. شمشیر حضرت را «جُمیع بن خلق» یا «اسود بن حنظله» گرفت و این شمشیر
غیر از ذوالفقار است که از ذخائر امامت شمرده مىشود.
در واقع هر
کدام به غارت چیزى از مختصات حضرت افتخار مىکردند ولى افتخارى که
سرانجام سبب شرمندگى همه آنها شد. غارت لباسها و سلاحها نسبت به سایر
شهدا نیز اتفاق افتاد. به گونهاى که سپاه کوفه بدنهاى آن عزیزان خدا را
برهنه و عریان روى خاکها رها کردند.
غارت خیمهها
سپاه
روسیاه کوفه به فرماندهى «شمر» خیمهگاه را محاصره کرد. شمر دستور داد
وارد خیمهها شوند، و هر چه به دستشان مىرسد غارت کنند. اراذل و اوباش
کوفه با شنیدن این فرمان بر یکدیگر سبقت گرفتند. دختران رسول خدا و
یادگاران حضرت زهراى اطهر علیهاالسلام از سراپرده بیرون آمدند و همگى
مىگریستند. دشمن هر چه را مىیافت، مىگرفت، حتى گوشواره حضرت ام کلثوم
دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام را از گوشش کشیدند و گوشهاى آن بانوى
بزرگ را پاره کردند.
مردى پست از سپاه ابن سعد چشمش به خلخال پاى
فاطمه بنت الحسین علیهالسلام افتاد، و در حالى که مىگریست خلخال را از
پایش کشید. دختر امام حسین علیهالسلام با تعجب پرسید: چرا گریه مىکنى؟!
گفت: چرا گریه نکنم در حالى که اموال دختر رسول خدا را غارت مىکنم. فاطمه
بنت الحسین علیهالسلام گفت: خوب، اگر کار بدى است چرا چنین مىکنى؟!
گفت: مىترسم اگر من نکنم دیگرى آن را انجام دهد!
در روایتى
مىخوانیم: هنگامى که سپاه ابن سعد به خیمهها یورش بردند، زینب
علیهاالسلام فریاد زد: عمر سعد! اگر مقصودتان اسباب و زیورآلات است،
خودمان مىدهیم، به سپاهت بگو شتاب نکنند. مگذار دست نامحرمان به سوى
خانواده پیامبر صلى الله علیه و آله دراز شود.
زینب خود لباس مندرس
پوشیده بود به زنان فرمان داد هر چه وسایل و زیورآلات داشتند در گوشهاى
جمع کنند، گوشوارهها را از گوشهایشان درآورند، حتى فاطمه دختر امام حسین
علیه السلام که نوعروس بود و دوست داشت گوشوارههایش را که یادگار پدر
مظلومش بود نگه دارد، عمهاش زینب از ترس آنکه مبادا دست نامحرمى به سویش
دراز شود، اجازه نداد. زنان و کودکان در گوشهاى جمع شدند، آنگاه زینب
فریاد زد: هر کس مىخواهد اسباب و وسایل دختران على علیهالسلام و فاطمه
علیهاالسلام را به یغما ببرد بیاید. عدهاى از سپاه آمدند و هر چه بود را
به غارت بردند.
در این میان، تنها یک زن از قبیله بکر بن وائل که
با شوهرش در سپاه ابن سعد بود این جسارت و بىحرمتى را تحمل نکرد و فریاد
حمایت از دختران و زنان رسول خدا را سر داد، شمشیر گرفت و قبیلهاش را
مخاطب ساخت و گفت: «یا آلَ بَکرٍ أَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللَّهِ! لا
حُکْمَ إلّا لِلَّهِ، یالَثاراتِ رَسُولِ اللَّهِ؛ اى قبیله بکر، دختران
رسول خدا غارت مىشوند و شما نظاره مىکنید؟! هیچ فرمانى جز فرمان خدا
نیست (کنایه از اینکه دیگر نباید از آل امیه اطاعت کرد) به خونخواهى رسول
خدا بپاخیزید».
شوهرش آمد و او را به جایگاهش برگرداند.
این
اولین فریاد خونخواهى از خونهاى به نا حق ریخته مظلومان کربلا بود که از
حلقوم زنى خارج مىشد. از فاطمه بنت الحسین علیهالسلام روایت شده است که
گفت: در جلو خیمه ایستاده بودم و به کشتهها نظاره مىکردم و در این
اندیشه بودم که حال بر سر ما چه خواهد آمد؟ ناگاه متوجه شدم که مردى سوار
بر اسب، زنان را با نیزهاش تعقیب مىکند و زنان در حالى که لباسها و
زینتهایشان به غارت رفته به یکدیگر پناه مىبرند و فریاد بر مىآورند:
واجَدَّاه وا أَبَتاه، وا عَلِیَّاه، واقِلَّةَ ناصِراه واحَسَناه، أَما
مِنْ مُجیرٍ یُجیرُنا، أَما مِنْ زائِدٍ یَذُودُ عنَّا.
تا آنکه آن
مرد متوجه من شد و با نیزه به سویم حمله کرد، من به صورت بر زمین افتادم،
گوشهایم را درید و گوشواره از گوشم خارج کرد و مقنعه از سرم ربود. خون از
گوشها بر گونههایم جارى بود. با سر برهنه بیهوش بر زمین افتادم، چون به
هوش آمدم دیدم عمهام در کنارم نشسته گریه مىکند.
گفتم: «یا
عَمَّتاه! هَلْ مِنْ خِرْقَةٍ أَسْتُرُ بِها رَأْسِی؛ عمّه جانم! آیا
پارچهاى هست که سرم را با آن بپوشانم؟!» عمهام فرمود: «یا بِنْتاه! وَ
عَمَّتُکِ مِثْلُکِ؛ دخترم! عمّهات نیز مانند تو است» نگاه کردم دیدم
عمهام نیز سر برهنه است و تمام بدنش بر اثر ضربات دشمن سیاه شده است.
یورش به خیمه امام سجاد علیهالسلام
شمر
با گروهى از پیاده نظام به خیمه امام على بن الحسین علیهالسلام آمد، امام
از شدت بیمارى در بسترى آرمیده بود، همراهان شمر گفتند: آیا این بیمار را
نمىکشى؟ حمید بن مسلم- واقعه نگار روز عاشورا- گفت: سبحان اللَّه! آیا
نوجوان بیمار هم کشته مىشود؟! او را همین بیمارى بس است. پس اصرار کرد تا
آنان را از کشتن امام بازداشت.
بنا به نقلى دیگر، زینب دختر
امیرالمؤمنین علیهالسلام چون از قصد شمر و یارانش مطلع شد فرمود: «او هرگز
کشته نمىشود مگر آنکه من کشته شوم» آنان به ناچار دست از او کشیدند.
در
این هنگام عمر سعد نیز آمد. زنان حرم با گریه و خشم بر او اعتراض کردند و
از رفتار بىشرمانه سپاهش شکایت نمودند. عمر سعد گفت: کسى حق ندارد وارد
خیمههاى زنان شود و متعرض این جوان بیمار (امام سجاد علیهالسلام) شود.
زنان از عمر سعد خواستند تا لباسهاى آنان را برگردانند تا خود را
بپوشانند. ابن سعد خطاب به سربازانش گفت: هرکس چیزى از این خیمهها گرفته
است آنها را برگرداند. حمید بن مسلم مىگوید: ولى به خدا سوگند، حتى یک
نفر هم چیزى را بر نگرداند.
آتش زدن خیمهها
از
حوادث بسیار تکان دهنده در غروب عاشورا، سوزاندن خیمههاى آل رسول اللَّه
صلى الله علیه و آله بود. این صحنه جانسوز در شرایطى اتفاق مىافتاد که
بدنهاى پاره پاره امام مظلومان و یاران ایثارگر و شهیدش در بیابان رها شده و
قبل از آن خیمهها غارت شده بود و جامهها و زیورها از زنان پاک دامن
هاشمى ربوده شده بود و آفتاب آن روز که شاهد شگفتآورترین حادثه تاریخ بود
به سرعت رو به غروب مىشتافت و شب سیاه از راه مىرسید. در چنین وضعیت
اسفبارى که غم و اندوه از هر طرف بر ذریه رسول خدا احاطه کرده بود، دشمن به
قصد آتش زدن آشیانههاى آن زنان مصیبت دیده، با شعلههایى از آتش به
خیمهها یورش بردند. در این حال یکى از سپاه ابن سعد فریاد مىزد:
«أَحْرِقُوا بُیُوتَ الظَّالِمینَ!؛ خیمههاى ستمگران را آتش بزنید!».
خیمهها
به سرعت مىسوخت و خاکستر مىشد، دختران رسول خدا سراسیمه از خیمهها
بیرون دویدند و برخى از کودکان یتیم به دامن عمهشان پناه بردند. بعضى
راه بیابان در پیش گرفتند و در آن متوارى شدند. تعدادى نیز به دشمن سنگدل
استغاثه مىکردند و تقاضاى رحم و مروت داشتند.
یادآورى این خاطره
تلخ همواره اشکها را از دیدگان امام سجاد علیهالسلام جارى مىساخت. او
مىفرمود: «بخدا سوگند، من هیچگاه به عمّهها و خواهرانم نظر نمىکنم جز
اینکه گریه گلویم را مىفشارد و یاد مىکنم آن لحظات را که آنها از
خیمهاى به خیمه دیگر مىدویدند و منادى سپاه دشمن فریاد مىزد که:
خیمههاى ستمگران را آتش بزنید!».
حتى امامان معصوم علیهالسلام دیگر نیز با یادآورى آتش گرفتن خیام امام حسین علیهالسلام به سختى متأثّر مىشدند.
در
روایتى مىخوانیم هنگامى که منصور دوانیقى درِ خانه امام صادق
علیهالسلام را آتش زد، تعدادى از شیعیان خدمت آن حضرت شرفیاب شدند، امام
علیهالسلام را گریان و اندوهگین دیدند، از دلیل آن پرسیدند، فرمود:
«لَمَّا أَخَذَتِ النَّارُ ما فِی الدِّهْلیزِ نَظَرْتُ إلَى نِسائِی
وَبَناتِی یَتَراکَضْنَ فِی صَحْنِ الدَّارِ مِنْ حُجْرَةٍ إلى حُجْرَةٍ
وَمِنْ مَکانٍ إلى مَکانٍ، هذا وَأَنا مَعَهُنَّ فی الدّارِ فَتَذَکَّرْتُ
فِرارَ عِیالِ جَدِّیَ الْحُسَیْنِ علیه السلام یَوْمَ عاشُورا مِنْ
خَیْمَةٍ إلى خَیْمَةٍ وَمِنْ خَباءٍ إلى خَباءٍ؛ گریه من براى آن است که
وقتى آتش در دهلیزخانه زبانه کشید، زنان و دخترانم را دیدم که از این اطاق
به آن اطاق و از این جا به آن جا پناه مىبرند با آنکه (تنها نبودند و)
من نزدشان حضور داشتم، با دیدن این صحنه به یاد بانوان جدّم حسین
علیهالسلام در روز عاشورا افتادم که از خیمهاى به خیمه دیگر و از
پناهگاهى به پناهگاه دیگر فرار مىکردند».
آتش زدن خیمههایى که
زنان و کودکان خردسال در آن بودند، نشان مىدهد که هدف نهایى دشمن این بود
که حتى نسل و ذریه پاک رسول خدا صلى الله علیه و آله را ریشهکن کنند،
این صحنهها نشان از بىرحمى و سنگدلى دشمنان و اوج مظلومیت خاندان
اهلبیت علیهمالسلام دارد. و خدا را شکر که این اعمال وحشیانه و
ددمنشانه پرده از روى نیات شوم آنها برداشت و رسواى خاص و عام شدند.
تاختن اسبها بر پیکر امام علیهالسلام
برابر
فرمانى که ابن زیاد صادر کرده بود، «ابن سعد» مأمور بود پس از شهادت امام
حسین علیهالسلام بدن مبارکش را زیر سمّ اسبان قرار دهد؛ وى که به خاطر
تقرّب به ابن زیاد و در خیال خامش براى رسیدن به حکومت رى از هیچ جنایتى
خوددارى نمىکرد، در میان اصحابش فریاد زد: «مَنْ یَنْتَدِبُ لِلْحُسَیْن
علیه السلام فَیُوطِیَ الْخَیْلَ صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ؛ کیست که داوطلبانه
بر پیکر حسین اسب بتازد تا سینه و پشت وى را زیر سم اسبان پایمال کند؟!»
شمر
که قساوت فوقالعادهاى داشت با شنیدن این فرمان، پیشقدم شد و بر بدن پاک
زاده زهرا علیهاالسلام اسب تاخت. ده نفر دیگر نیز از وى تعبیت کردند که
عبارت بودند از:
۱. اسحاق بن حُویّة. ۲. هانى بن ثُبیت حضرمى. ۳.
واحظ بن ناعم. ۴. اسید بن مالک. ۵. حکیم بن طفیل طائى. ۶. اخنس بن مَرثَد.
۷. عمرو بن صُبیح. ۸. رجاء بن مُنقِذ عبدى. ۹. صالح بن وهب. ۱۰. سالم بن
خثیمه.
اینان آن قدر با اسبان خویش بر پیکر مقدس فرزند پیامبر صلى
الله علیه و آله تاختند که استخوانها را درهم شکستند. آنان نه تنها از
این عمل ننگین خویش پروایى نداشتند که به آن افتخار هم کرده تقاضاى جایزه
نمودند، چنانکه اسید بن مالک- یکى از این افراد- در برابر ابن زیاد چنین
گفت: «ما سینه حسین علیهالسلام را بعد از پشت وى با اسبان قوى هیکل و
نیرومند درهم کوبیدیم!»
ولى برخلاف انتظارشان ابن زیاد دستور داد به
آنان جایزه ناچیزى دادند. بعدها مختار چون این عده را دستگیر کرد، دست و
پاى آنان را بر زمین میخکوب کرد و اسب بر بدنشان تاخت تا به هلاکت رسیدند.
فرستاده شدن سر امام علیهالسلام به سوى کوفه
«ابن
سعد» براى اینکه خبر پیروزى ظاهرى خویش را هر چه زودتر به عبیداللَّه بن
زیاد برساند در عصر همان روز عاشورا سر امام علیهالسلام را توسط «خولى بن
یزید» و «حمید بن مسلم» به کوفه فرستاد.
خولى که حامل خبرى عظیم بود
خود را با شتاب به کوفه رساند و جلو دارالاماره آمد و چون در قصر را بسته
یافت به ناچار به سوى خانه خود رفت و سرِ امام را زیر طشتى قرار داد و به
نزد همسرش- نوار دختر مالک بن عقرب حضرمى- رفت.
«نوار» از وى سؤال
کرد: چه خبر؟ گفت: «جِئْتُکِ بِغِنَى الدَّهْرِ؛ ثروت دنیا را برایت
آوردهام!» اینک سر حسین علیهالسلام در خانه توست! گفت: شگفتا! مردم زر و
سیم به خانه مىآورند، تو سر پسر دختر پیامبر صلى الله علیه و آله را.
«لا، وَاللَّهِ لا یَجْمَعُ رَأْسِی وَرَأْسُکَ بَیْتٌ أَبَداً؛ نه به خدا
سوگند، هرگز سر من و تو در زیر یک سقف جمع نخواهد شد».
این گفت و از
اتاق بیرون آمد، مشاهده کرد نورى از آسمان تا زیر آن طشت کشیده شده است و
مرغان سفیدى اطراف طشت و در مسیر نور در پروازند. چون صبح شد خولى با عجله
و شتاب سر امام علیهالسلام را نزد عبیداللَّه برد.
تقسیم سرهاى شهدا
«ابن
سعد» تا حدود ظهر روز یازدهم به دفن اجساد پلید کوفیان مشغول بود. پس از
اتمام کار در حالى که پیکر پاک فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و یاران
پاکبازش در زیر آفتاب رها شده بود، دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را
از بدنها جدا کنند و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به
کوفه ببرند.
این سرهاى پاک که مجموع آنها با سر امام علیهالسلام به ۷۲ سر نورانى مىرسید اینگونه بین قبائل تقسیم شد:
۱. قبیله کنده به سرکردگى قیس بن اشعث، سیزده سر!
۲. قبیله هوازن به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن، دوازده سر!
۳. قبیله تمیم، هفده سر!
۴. قبیله بنى اسد، نه سر!
۵. قبیله مذحج، هفت سر!
۶. سایر قبایل، سیزده سر!
* اسارت اهلبیت علیهمالسلام
عمر
سعد پس از دفن اجساد پلید سپاهیانش نزدیک ظهر روز یازدهم دستور حرکت به
سوى کوفه را صادر کرد. با این دستور زنان و دختران و کودکان حرم حسینى را
بر شتران بدون جهاز سوار کردند و همانند اسیران بلاد کفر به سوى کوفه حرکت
دادند.
«ابن عبد ربه» در «عقد الفرید» مىنویسد: در میان اسراء
دوازده پسر بچه و نوجوان از جمله آنها محمد بن الحسین و على بن الحسین
علیهالسلام بودند.
از جمله زنان بزرگوارى که در کربلا به اسارت درآمدند عبارتند از:
زینب
کبرى علیها السلام، ام کلثوم، فاطمه دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام، فاطمه
دختر امام حسین علیهالسلام، سکینه دختر امام حسین علیه السلام ، و دختر
چهارساله امام حسین علیه السلام (رقیه)، و رباب دختر امرء القیس همسر با
وفاى امام حسین علیهالسلام، رمله، مادر حضرت قاسم و همسر امام حسن مجتبى
علیهالسلام.
اینان بازماندگان از عترت رسول اللَّه بودند که ابن
سعد و سپاهش حرمت پیامبر را در حق آنها رعایت نکردند و با جسارت تمام آنان
را چون اسیران جنگى به بند کشیدند و با خیل نامحرمان که قاتلان ذرارى
پیامبر صلى الله علیه و آله و یارانش بودند، به سوى کوفه روانه ساختند.
عبور قافله اسیران از قتلگاه
از
دشوارترین لحظات تاریخ کربلا، که در عظمت و سنگینى با همه آسمانها و زمین
برابرى مىکند، لحظه وداع جانسوز قافله اسیران با بدنهاى پاره پاره
شهیدان است. دشمنان، اسیران دلسوخته را از کنار آن پیکرهاى پاک شهیدان
عبور دادند، همان پیکرهاى غرقه به خونى که یکجا همه عزّت و مظلومیت را در
خود جمع و خلاصه کرده بودند. برابر بعضى از نقلها، اسیران خود چنین
درخواستى داشتند تا براى وداع با آن عزیزان شهیدشان از کنار قتلگاهشان عبور
کنند.
ناگفته پیداست که ترک سرزمین کربلا در آن وضعیت غمبار و
وحشتناک براى آن دلسوختگان بسیار دشوار و سخت بوده است. به ویژه آنکه
دشمن اجساد پلید سربازانش را دفن کرده بود ولى پیکرهاى ذرارى پیامبر صلى
الله علیه و آله به خصوص پیکر پاک سرور جوانان بهشت بىغسل و کفن در بیابان
رها شده بود. دشمن بدکینه نه خود به دفن آنها اقدام نمود و نه اجازه تدفین
آنها را به کسى داد.
مشاهده آن صحنههاى دلخراش با آن بدنهاى
پاره پاره و پایمال سمّ اسبان که عمدتاً قابل شناسایى نبودند، مىتوانست
هر بینندهاى را از پاى درآورد ولى طمأنینه و آرامشى که در زینب کبرى
علیهاالسلام، یادگار صبر و شکوه على علیهالسلام ظهور کرد و صلابت و
استحکامى که در کلمات دلنشین او موج مىزد، تا حدود زیادى آن فضاى سنگین
را شکست و آن را براى آل رسول قابل تحمل کرد.
زنان حرم چون چشمشان به آن بدنهاى پاره پاره افتاد، فریادشان به ناله و شیون بلند شد و بر صورت خود لطمه زدند.
زینب
که مىدانست دشمن در انتظار است تا با دیدن کوچکترین نشانهاى از ضعف
وپشیمانى درخاندان پیامبر، قهقهه مستانه سر دهد، با دیدن پیکر به خون آغشته
برادر، رو به آسمان کرد و گفت: «أَللَّهُمَّ تَقَبَّلْ هذا الْقُرْبانَ؛
خدایا این قربانى را قبول فرما!». این جمله چون پتکى بر سر دشمن فرود آمد و
کوس رسوایى آنها را به صدا در آورد.
راوى مىگوید: هر چه را
فراموش کنم، هرگز کلمات زینب دختر فاطمه زهرا علیهاالسلام را فراموش نخواهم
کرد، به خدا سوگند بىقرارىها و سخنان زینب هر دوست و دشمن را به گریه
واداشت.
او با دلى شکسته و صدایى محزون چنین گفت: وامُحَمَّداه!
صَلّى عَلَیْکَ مَلیکُ السَّماء، هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ،
مُقَطَّعُ الْأَعْضاءِ، یا مُحَمَّداه! بَناتُکَ سَبایا وَذُرِّیَّتُکَ
مُقَتَّلَة، تَسْفى عَلَیْها ریحُ الصَّبا، هذا حُسَیْنٌ بِالْعَراءِ،
مَجْزُورُ الرَّأسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالرِّداءِ؛
اى
محمد صلى الله علیه و آله! درود فرشتگان آسمان بر تو باد! این حسین توست
که در خون غلتیده است و پیکر او پاره پاره شده است. اى محمد صلى الله علیه و
آله! دختران تو اسیر شدهاند و فرزندانت کشته گشتهاند و باد صبا بر
پیکرهایشان مىوزد. این حسین توست که روى خاک افتاده، سرش را از قفا
بریدهاند، عمامه و رداى او را به یغما بردهاند.
زینب علیهاالسلام همچنان سخن مىگفت و دوست و دشمن مىگریستند.
زینب علیهاالسلام که گویا سخنگوى آن صحنه عجیب بود چنین ادامه داد:
بِأَبِی
مَنْ [أَضْحى] عَسْکَرُهُ فی یَوْمِ الإثْنَیْن نَهْباً، بِأَبی مَنْ
فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعُرى، بِأَبِی مَنْ لا هُوَ غائِبٌ فَیُرْتَجى
وَلا جَریحٌ فَیُداوى، بِأَبِی مَنْ نَفْسی لَهُ الْفِداءُ، بِأبِی
الْمَهْمُومَ حَتّى قَضى، بِأبی الْعَطْشانَ حَتّى مَضى، بِأَبِی مَنْ
شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّماءِ؛
پدرم فداى آن کسى باد که
(خیمهگاه) سپاهش روز دوشنبه غارت شد. پدرم فداى آن کس باد که طنابهاى
خیمهاش بریده و بر زمین افتاد. پدرم فداى آن که نه سفر رفته است تا امید
بازگشتش باشد و نه چنان زخمى برداشته که امید مداوایش باشد. پدرم فداى آن
کس که جانم فداى او باد. پدرم فداى آن کس که با دل پرغصّه جان سپرد، پدرم
فداى آن کس که با لب تشنه شهید شد، پدرم فداى آن کس که از محاسنش خون
مىچکد».
دلها مىرفت که از سینهها بیرون بزند، باران اشک به احدى مجال نمىداد، زینب این بار اصحاب جدّش را مخاطب ساخت و گفت:
یا
حُزْناه! یا کَرْباه! الْیَوْمَ ماتَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ، یا أَصْحابَ
مُحَمَّداه! هؤُلاءِ ذُرِّیَّةُ الْمُصْطَفى، یُساقُونَ سَوْقَ
السَّبایا؛ امروز گویا جدم رسول خدا از دنیا رفته، اى اصحاب محمد صلى الله
علیه و آله! اینان فرزندان پیامبر برگزیدهاند که آنان را همانند اسیران
مىبرند.
در اینجا بود که سکینه قدم پیش نهاد، پیکر پاک پدر را در
آغوش گرفت، هر چه تلاش کردند وى را جدا کنند ممکن نشد، جماعتى از اعراب
آمدند و سکینه را کشان کشان از پیکر پدرش جدا ساختند (ثُمَّ إِنَّ
سُکَیْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَاجْتَمَعَ
عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرابِ حَتّى جَرُّوها عَنْهُ).
ناگهان زینب
علیهاالسلام سنگ صبور اهل کاروان، که با نوحه سرائى بجا و به موقعش تا
حدودى باعث تخلیه بغضهاى فرو خفته در گلو شده بود، متوجه على بن الحسین
علیهالسلام شد که مىرفت از سر بىقرارى قالب تهى کند، زینب علیهاالسلام
خود را به امام سجاد علیهالسلام رساند و گفت: «مالِی أَراکَ تَجُودُ
بِنَفسِکَ یا بَقِیَّةَ جَدِّی وَ أَبِی وَإخْوَتی؛ تو را چه شده، اى
یادگار جدّ و پدر و برادرانم! مىبینم که مىخواهى جانت را تسلیم کنى؟!».
امام
سجاد علیهالسلام پاسخ داد: چگونه بىتابى نکنم در حالى که مىبینم پدر و
برادران و عموها و عموزادگان و کسان من بر زمین افتاده و در خونشان
غلتیده، سرهایشان جداشده، لباسهایشان به غارت رفته است، نه کفنى دارند، نه
دفنى و کسى به آنها توجهى ندارد.
زینب علیهاالسلام پاسخ عجیبى داد:
فرزند برادرم! نگران مباش، به خدا سوگند این پیمانى است که پیامبر خدا از
جد و پدر و عمویت گرفته است و آنان نیز آن را پذیرفتهاند.
خداوند
از جماعتى از این امت که گردنکشان زمین آنها را نمىشناسند ولى فرشتگان
آسمان آنان را مىشناسند، عهد گرفته است که این پیکرهاى پاره پاره و
پراکنده را جمع کنند و به خاک بسپارند، در آینده در این سرزمین بر مرقد
پدرت حسین علیهالسلام پرچمى به اهتزاز در مىآید که هیچگاه کهنه نشود و
در گذر زمان گزندى به آن نرسد و سردمداران کفر هرچه در محو آن تلاش کنند،
روز به روز بر عظمت آن افزوده شود.
زینب دختر شجاع امیرمؤمنان
علیهالسلام با این پیشگویى عجیب و شگفتآورش، فرزند برادر خود را تسلى
بخشید و آینده کربلا و عاشورا را آنگونه که ما امروز بعد از حدود ۱۴ قرن
مىبینیم دقیقاً ترسیم کرد، آرى قلب نازنین زینب علیهاالسلام مىدانست
که این آغاز کار است هر چند تاریکدلان بنىامیّه و منافقان آن را پایان
کار مىپنداشتند.
دفن اجساد پاک
به تعبیر مرحوم حاج «شیخ عباس قمى» در نفس المهموم: «در کتب معتبر کیفیت دفن امام حسین علیه السلام و اصحابش به تفصیل نیامده است».
ولى
بنا به نقل مشهور اجساد مطهر شهدا سه روز زیر آفتاب بر روى زمین مانده
بودند و باد صحرا بر آن بدنهاى پاک مىوزید. تا آنکه طائفه بنىاسد که در
غاضریه- محلهاى نزدیک کربلا- منزل داشتند، پس از تخلیه کربلا از سپاه
ابن سعد به کربلا آمدند و آن بدنهاى پاک را در خاک و خون مشاهده کردند.
آنان
از زن و مرد فریادشان به ناله و شیون بلند شد. وقتى که مصمم شدند آن
بدنهاى پاک را دفن کنند، چون نه سر در بدن داشتند و نه لباسى بر تن، هیچ یک
را نمىشناختند. لذا متحیر و سرگردان بودند که چه کنند، ناگاه امام سجاد
علیهالسلام از سمت صحرا به سوى آنان آمد و شهدا را به آنها معرفى کرد و
قبل از همه به دفن پیکر پاک امام حسین علیهالسلام اقدام فرمود.
او
در گوشهاى از کربلا کمى خاک را کنار زد، قبرى ساخته و پرداخته آشکار شد،
دستها را زیر بدن قرار داد و به تنهایى به داخل قبر برد و فرمود: «با من
کسانى هستند که مرا یارى کنند». چون بدن را در قبر نهاد صورت مبارکش را بر
گلوى بریده پدرش گذاشت و در حالى که باران اشک چون ابر بهارى بر گونههایش
جارى بود، فرمود:
طُوبى لِأَرْضٍ تَضَمَّنَتْ جَسَدَکَ الطّاهِرَ،
فَإنّ الدُّنْیا بَعْدَک مُظْلِمَةٌ وَالْآخِرَةُ بِنُورِکَ مُشْرِقَةٌ،
أَمَّا اللَّیْلُ فَمُسَهَّدٌ وَالْحُزْنُ فَسَرْمَدٌ، أَوْ یَخْتارَ
اللَّهُ لِأَهْلِ بَیْتِکَ دارَکَ الَّتی أَنْتَ بِها مُقیمٌ وَعَلَیْکَ
مِنّی السَّلامُ یَابْنَ رَسُولِ اللَّه وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ
خوشا
به آن زمینى که پیکر پاک تو را در برگرفته، دنیا پس از تو تاریک شد و آخرت
به نور جمال تو روشن گشت. شبها دیگر خواب به سراغم نمىآید و اندوهم
پایانى نخواهد داشت. تا آن زمان که خداوند اهل بیت تو را به تو ملحق کند و
در کنار تو جاى دهد. درود و سلامم بر تو باد اى فرزند رسول خدا و رحمت و
برکات خدا بر تو باد.
آنگاه از قبر خارج شد و آن را از خاک پوشاند و
با انگشت روى قبر نوشت: «هذا قَبْرُ الحُسَیْنِ بنِ عَلِیِّ بنِ
أبیطالِب الَّذِی قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَریباً؛ این قبر حسین بن على
علیهالسلام است که او را با لب تشنه و غریب کشتند.
سپس بدن پاک على
اکبر علیهالسلام پایین پاى حضرت به خاک سپرده شد و بقیه شهدا از
بنىهاشم و اصحاب نیز در یک قبر دستهجمعى پایین پاى امام علیهالسلام
دفن شدند.
آنگاه امام سجاد علیهالسلام، قوم بنى اسد را به طرف نهر
علقمه محل شهادت حضرت عباس قمر بنىهاشم راهنمایى کرد. و پیکر پاک آن
حضرت را در همانجا دفن نمودند.
امام زین العابدین علیهالسلام در
حال دفن عمویش گریه سوزناکى کرد و فرمود: «عَلَى الدُّنْیا بَعْدَکَ
الْعَفا یا قَمَرَ بَنی هاشِمٍ وَعَلَیْکَ مِنّی السَّلامُ مِنْ شَهیدٍ
مُحْتَسَبٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ؛ اى قمر بنىهاشم! بعد از تو
خاک بر سر دنیا، بر تو درود مىفرستم و رحمت و برکات خداوند را براى تو
طلب مىکنم».
سپس بنىاسد «حبیب بن مظاهر» را که بزرگ قبیله آنان بود، جداگانه- همانجایى که اکنون هست- دفن نمودند.
در
اینکه امام سجاد علیهالسلام چگونه در حال اسارت اقدام به چنین عملى نموده
است، روایات زیادى در دست است که مىرساند برابر مبانى اعتقادى شیعه،
متولى کفن و دفن هر امامى، امام بعد از اوست.
از جمله در روایتى از
امام رضا علیهالسلام مىخوانیم که به همین نکته اشاره کرده در پاسخ على
بن حمزه فرمودند: «همان کسى که على بن الحسین علیهالسلام را قدرت داده
است که (در حال اسارت) به کربلا بیاید و جسد مطهّر پدرش را به خاک سپارد،
به صاحب این امر (اشاره به خودش) قدرت داده است تا به بغداد آمده و امر
پدرش (حضرت موسى بن جعفر علیهالسلام) را عهدهدار شود و سپس باز گردد.».
منبع: سایت الف
هنگامیکه امام شهید شد لشگریان شخصی را دیدند که ناله و فریاد می کند به او گفتند ای مرد بس کن این همه ناله و فریاد برای چیست؟ در پاسخ گفت چگونه ناله و فریاد نکنم و حالا آنکه پیامبر خدا (ص) را می بینم که ایستاده است و گاهی به آسمان و گاهی به محل کارزار شما می نگرد و من می ترسم که خداوند را بخواند و نفرین کند و همه اهل زمین هلاک شوند و منهم در میان شما هلاک شوم برخی لشگریان عمر سعد گفتند این مرد دیوانه است روای می گوید از امام صادق پرسید آن فریاد کننده چه کسی بود حضرت صادق فرمود ما او را بجز حضرت جبرائیل (ع) کس دیگری نمی دانیم.
امام حسین بعد از وداع آخر ، یکی دوبار دیگر نیز به خیمه ها می آمد و سرکش می کرد لذا اهل بیت امام، هنوز انتظار آمدن ایشان را داشتند و منتظر بودند تا شاید صدای امام را باری دیگر بشنوند و جمال آقا را زیارت کنند که یکمرتبه صدای اسب حضرت، ذوالجناح بلند شد اهل بیت گمان کردند حضرت دوباره آمد ولی دیدند اسب آمده در حالیکه زین آن واڟگون است اسب امام خود را به خون امام آغشته کرده بود و بلند شیهه می کشید و دستهای خود را بر زمین می زد عده ای از راویان می گویند این اسب آنقدر سر به زمین زد تا جان داد. اهل بیت اسب را بدون صاحب دیدند آنگاه ، فریاد به گریه و شیون بلند شد حضرت دست خود را بر سر گذاشت و فرمود (وامحمداه ، واجداه ، و انبیاه واابالقاسما ، واعلیاه ، واجعفراه ، واحمزتا ، واحسناه ، هذا حسین بالعراد صریع به کربلاء ، محزوزالراس من القفاء ، مسلوب العمامه والرداء ، این حسین است که بر زمین کربلا افتاد، این حسین است که سر او از پشت بریده اند و عمامه و رداء او را به تاراج برده اند. ام کلثوم این جملات را گفت تا بیهوش شد)
روایت شده وقتی امام بخاک افتاد اسبش از او حمایت کرد و بر سواران عمر سعد می پرید و آنها را از زمین می انداخت .اهل بیت تا اسب را دیدن شروع به نوحه سرایی نمودند (نوحه سرایی طبیعت بشر است، انسانی بخواهد در دل خود را بیان کند به صورت نوحه سرایی کسی را مورد خطاب قرار می دهند هر یک از افراد خاندان ، بنحوی نوحه سرایی را آغاز کردند علت اینکه قبل از شهادت حضرت نوحه سرایی نکردند این است که آقا به آنها اذن نداده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن ندارید من که شهید شدم البته نوحه سرایی کنید.)هر کدام از اهل بیت طوری با اسب صحبت می کردند ولی سکینه دختر امام که بعدها یکی از زنان عالمه عالم شد که همه علماء برای او اهمیت ویڟه ای قائل شده اند به صورت خاصی نوحه سرایی کرده است که دل همه را سوزانده است. به حالت نوحه سرایی اسب را مورد خطاب قرار داد: ( یا جواد ابی، هل سقی ابی، ام قتل عطشان) ای اسب پدرم وقتی که پدرم رفت تشنه بود آیا او را سیراب کردند یا با لب تشنه به شهادت رساندند.
لشگر دشمن بعد از آنکه حضرت به شهادت رساندند به سوی خیمه ها هجوم بردند و هر
کدام بر دیگری پیش گرفت تا اینکه چادر را از سر زنان بکشند دختران و حرم
پیامبر گریه می کردند . زنان را از خیمه ها بیرون کردند و خیمه ها را آتش
زدند .
منبع (آوینی)
امام حسین (علیه السلام) جهت
وداع با فرزندش على بن الحسین (علیهم السلام) ،
پسر ارشد و وصىّ خود، که در کربلا مریض بود (و ناتوانى جسمى و ضعف عمومى داشت)، به
خیمه او آمد. زین العابدین (علیه السلام) با
کمک عمه گرامى اش از جاى برخاست و نشست و سخنانى میان او با پدرش به رسم وداع به
میان آمد و سرانجام، آن حضرت از پدر اذن جهاد خواست، امام حسین (علیه السلام)
فرمود: «لَیْسَ عَلَیْکَ جِهادٌ وَ أَنْتَ الحُجّةُ وَ الإِمامُ
عَلى شِیعَتی وَ أَنْتَ أَبُو اْلأَئِمّة...».
«شرکت در جهاد، بر شما واجب نیست; زیرا تو امام و حجت خدایى. تو پس از من خلیفه و
ولىّ بر شیعیانى و تفسیر و ترویج حقایق دینى با تو است.»
امام (علیه السلام) وصیت ها
را با فرزندش در میان نهاد و مواریث انبیا را تسلیم او نمود(18)سپس
وداع کرد و از خیمه خارج شد. راوى گوید:
امام (علیه السلام) سرى
به خیمه هاى برادران پدر و عموهاى خود زد و آن ها را خالى یافت. پس از آن، سرى به
خیمه هاى فرزندان عقیل (بنى عقیل) زد و دید آن خیمه ها نیز خالى
است و آنگاه به خیمه یاران رفت و همواره مى گفت: «لا
حَوْلَ وَ لا قُوّةَ إلاّ بِاللهِ العَلِیّ العَظِیمْ».
امام (علیه السلام) سپس
به سوى خیمه هاى اهل حرم رفت و پس از آن دوباره به خیمه حضرت سجاد (علیه السلام)
آمد، در حالى که زینب پرستار ایشان بود: «فَدَخَلَ
عَلَیهِ وَ عِنْدَهُ زَینَب تمرّضه»حضرت سجاد (علیه السلام) نشست
و پرسید: «پدر! با منافقان چه کردى؟» و امام (علیه السلام) پاسخ
داد: «فرزندم ! شیطان بر آنان چیره شده است».(19)
پس پرسید: اى پدر، عمویم عباس کجاست؟ این پرسش، زینب (علیه السلام)
را منقلب کرد و منتظر
بود که امام چه پاسخى مى دهد. امام حسین (علیه السلام) فرمود:
«پسرم ! عمویت را کشتند و دو دست وى را در کنار فرات ازتن جدا کردند»(20)على
بن الحسین (علیهم السلام) گریست
و از هوش رفت.(21)او
را به هوش آوردند. پرسش هایش را ادامه داد و امام حسین (علیه السلام)
در هر مورد پاسخ
مى داد: «قَدْ
قُتِلَ». در این هنگام امام حسین (علیه السلام) فرمود:
«پسرم ! در خیمه، جز من و تو از مردان کسى باقى نیست». حضرت سجاد (علیه السلام)
باز به شدّت گریست(22)و
سپس گفت: «عمه جان، زینب! عصا و شمشیرى بیاور تا در این جهاد شرکت کنم» در این لحظه
امام حسین (علیه السلام) ایشان را از این کار نهى
کردند.(23) مى توان گفت سه مسأله موجب گریه امام سجاد (علیه السلام) شد:
1 ـ بى کسى، تنهایى و غربت پدر (مظلومیت حسین (علیه السلام)
)
2 ـ مصیبت وارده بر یاران، به ویژه داغ عباس
3 ـ نداشتن توان براى
شرکت در جهاد و یارى پدر. * * *
گروهى از مقتل نویسان نوشته اند: امام در آخرین لحظات وداع با اهل حرم، دستور داد
عمود خیمه عباس را کشیدند (شاید امام مى خواست با این کار به اهل حرم بفهماند که
خود را براى اسارت آماده کنند). همچنین در آخرین لحظات، امام به عنوان وداع، در
کنار خیمه ها ایستاد و بانگ برآورد: «یا سُکَینة، یا فاطِمَة، یا زَینَب، یا اُمُّ کُلثوم،
عَلَیکُنَّ مِنِّی السَّلام».
سکینه (علیه السلام) پرسید: «یا أبَةَ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْت؟»; «پدرم! تسلیم مرگ شده اى؟»
امام (علیه السلام) پاسخ دادند: «کَیْفَ لا یَسْتَسْلِمُ لِلْمَوْتِ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعِین»; «چگونه تسلیم مرگ نشود کسى که یار و یاورى ندارد؟»
سکینه (علیه السلام) گفت: «پدر
جان! پس ما را به مدینه جدّمان بازگردان»; (رُدَّنا إلى حَرَم جَدِّنا).
امام (علیه السلام) فرمود: «لَوْ تُرِکَ القَطا لَنامَ»; «اگر مرغ قطا را به حال خود گذارند آرام مى گیرد و مى خوابد.»(24)
آنگاه امام (علیه السلام) ، سکینه را به آغوش کشید
و فرمود: لا تَحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَةً *** ما دَام
مِنِّی الروحُ فِی جُثْمانی فإذا قُتِلْتُ فَأنْتَ أوْلى بِالَّذی *** تَأتِینَهُ یا خِیْرَةَ النِسْوانِ (25) «با اشک حسرت بارِ خود، دلم را آتش مزن و تا زنده ام چنین نکن.
هنگامى که کشته شدم تو نخستین کسى هستى که بر من اشک خواهى ریخت، اى بهترین
زنان !».
امام (علیه السلام) به اهل خیام توصیه کردند: «چادرها
را به سر کنید»;«وَتَغَطّینَ بِإزارِکُنَّ».(26)
و بار دیگر با اهل بیت خود وداع کرده، فرمودند: «إسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ وَ اعْلَمُوا أنّ اللهَ تعالى
حافظکُمْ وَ حامیکُمْ، وَسَیُنَجّیکُمْ مِنْ شَرِّ الأعْداء... فَلا تَشْکُوا، وَ
لا تَقُولُوا بِألْسِنَتِکُمْ مَا یَنْقُصُ مِنْ قَدْرِکُمْ».(27) «خود را براى رویارویى با مشکلات مهیّا سازید و بدانید که خدا حافظ و یاور شما است
و شما را از شرّ دشمنان نگه مى دارد. هرگز فریاد گله و شکایت سر ندهید و سخنى را بر
زبان نیاورید که از شأن شما کاسته شود.»
به خواهرش زینب (علیه السلام) خطاب
کرد: «یا اُخْتِی لا تَنْسِینِی فِی نَافِلَةِ الَّلیل»;(28) «خواهرم! در نماز شبت فراموشم نکن.»
هنگامى که امام (علیه السلام) عازم
میدان شد، احساس کرد که صداى «مَهْلاً،
مَهْلاً»دخترش به گوش مى رسد،
از اسب پیاده شد و او را تسلّى داد. او با خود مى گفت: «پدر ! آیا بار دیگر به خیمه
باز مى گردى؟»(29)
صدوق در «امالى»(30)آورده
است: روز عاشورا امام حسین (علیه السلام) به
شمشیر خود تکیه کرد و با صدایى رسا خطاب به لشکر دشمن گفت: آیا مى دانید جدم
پیامبر خدا، پدرم على مرتضى، مادرم فاطمه زهرا و جده ام خدیجه، عموى پدرم حمزه و
عمویم جعفر
طیار است؟
همگى پاسخ دادند: آرى.
امام (علیه السلام) افزود:
آیا مى دانید عمامه اى که بر سر دارم، عمامه پیامبر (صلى الله علیه وآله) و شمشیرى که به
دست گرفته ام شمشیر اوست؟
پاسخ دادند: آرى.
امام (علیه السلام) بار
دیگر پرسید: آیا مى دانید که على، نخستین مسلمان است؟ و او عالم ترین، با حلم ترین
و ولىّ همه مؤمنان است؟
گفتند: آرى، مى دانیم.
فرمود: چرا خون مرا مباح مى دانید، در صورتى که در قیامت در کنار حوض کوثر جمع شوید
ولواء الحمد در دست پدر من است؟!
گفتند: هرچه گفتى، صحیح است ولى تا تو را به قتل نرسانیم رهایت نمى سازیم. پیراهن کهنه (قدیمى)
از ودیعه هاى رسالت، که از ابراهیم (علیه السلام) به
خاندان اسماعیل، عبدالمطّلب،
ابوطالب، پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) و
سرانجام به فاطمه (علیه السلام) رسید،
پیراهنى بود که میان بسته اى قرار داشت. فاطمه در آستانه ارتحال، آن را به زینب
سپرد و فرمود:
دخترم ! هرگاه برادرت این پیراهن را از تو طلب کرد، بدان که ساعتى پس از آن کشته
خواهد شد.
سال ها گذشت، (پنجاه سال، از آن وصیت سپرى شد) روز عاشورا فرا رسید، امام چندین
نوبت به میدان رفت تا ناگهان زینب را صدا کرد و فرمود: «إِیتینی
بِثَوب عَتِیق»; «خواهرم !
پیراهنى قدیمى (و به ظاهر کم قیمت، که کسى را بدان رغبتى نباشد) برایم بیاور.»با
شنیدن این سخن، قلب زینب دگرگون شد.
راوى گوید: امام (علیه السلام) آن
را در زیر لباس رزم پوشید; درحالى که از چند جاى بدنش خون جارى بود. آنگاه به زینب
فرمود: خواهرم ! این خون که به زمین ریخته شد، فوران خواهد کرد و زنده خواهد ماند.
هرگز احساس خسارت نمى کنم; زیرا طبق وظیفه ام عمل
کرده ام .(31)شاعر
مى گوید:
لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش *** که تا برون نکند خصم بد منش ز تنش
ولى ز جور عدو کز جفاى سُمّ ستور *** تنى نماند که پوشند خرقه یا کفنش بوسه بر گلوى حسین (علیه السلام) وصیّت مادر
در برخى از تواریخ آمده است: هنگامى که امام حسین (علیه السلام)
چند قدمى از خیمه ها
دور شد، حضرت زینب (علیه السلام) از
خیمه بیرون آمد و صدا زد: «برادرم! لحظه اى درنگ کن تا وصیّت مادرم فاطمه (علیه السلام)
را نسبت به تو عمل
کنم».
امام (علیه السلام) توقّف
کرد و پرسید: آن وصیت چیست؟
زینب (علیه السلام) فرمود:
مادرم به من وصیّت کرده بود: هنگامى که نور چشمم حسین روانه میدان جنگ با دشمن شد،
عوض من گلویش را ببوس. آنگاه زینب گلوى برادر را بوسید و به خیمه بازگشت.(32)
برادر به قربان خُلق نکویت *** اجازه بفرما ببوسم گلویت * * * سکینه در کربلا
سکینه دختر حسین بن على (علیهم السلام) و
مادر ایشان و على اصغر رباب است.(33)سکینه (علیه السلام)
در کربلا شش سال داشته است.
به نوشته برخى از مورخان فاطمه بنت الحسین، همان سکینه است.(34)نام
وى در اصل امینه یا امیمه بود. ابو الفرج اصفهانى نیز نام سکینه را امینه و همچنین
امیمه ثبت کرده است.(35)
روز عاشورا، آنگاه که امام (علیه السلام) چند
قدم به سوى میدان برداشت. ناگاه صداى ضعیفى از پشت سر شنید که کسى مى گوید: اى پدر،
اندکى تأمّل کن، حاجتى دارم.
امام (علیه السلام) وقتى
به پشت سر نگریست، دید سکینه با سرعت مى آید. عنان اسب
را کشید و ایستاد. سکینه سر رسید و رکاب امام را گرفت و گفت: حاجتم این
است که بار دیگر از اسب فرود آیى و مرا در کنار خود بگیرى و مانند یتیمان
نوازشم کنى.
امام (علیه السلام) پیاده
شد و روى خاک نشست و سکینه را کنار خود گرفت و دست نوازش بر سر وى کشید و اشک هایش
را پاک کرد و او را دلدارى داد و به خیمه بازگردانید.(36)
سیدبن طاووس در لهوف مى نویسد: در روز یازدهم عاشورا که کاروان اسیران را به سوى
کوفه حرکت دادند، مسیرشان از قتلگاه بود. خواهران و دختران امام وقتى چشمشان به
قتلگاه افتاد، خود را از بالاى شتر به زمین افکندند. سکینه در قتلگاه جسد پدر را
چنان در آغوش گرفت که هنگام حرکت کاروان، جمعى از ستم پیشگان وى را با ضرب و شتم از
جسد پدر جدا کردند!(37) فاطمه بنت الحسین
فاطمه دختر حسین بن على (علیهم السلام) و
نام مادرش امّ اسحاق دختر طلحة بن عبیدالله بوده است.(38)وى
مى گوید: هنگامى که غارتگران به خیمه ما هجوم آوردند، یکى از آنان، خلخال را که به
عنوان زینت در پایم بود، به زور گرفت. او در آن حال اشک مى ریخت. خطاب به وى گفتم:
چرا اشک مى ریزى؟
گفت: چگونه نگریم که وسایل زینتى دختر پیامبر را به غارت مى برم.
گفتم: پس چنین نکن.
گفت: اگر من غارت نکنم دیگران آن را مى ربانید !(39) مصیبت وداع به سفارش زهرا(علیها السلام)
میرزا یحیى ابهرى مى نویسد: در عالم خواب، علامه مجلسى(رحمه
الله)را دیدم که در صحن مطهّر
سیدالشهدا (علیه السلام) و
در طرف پایین پاى آن حضرت ـ در طاق الصفا ـ نشسته و مشغول تدریس است. علاّمه به
موعظه و پند و اندرز پرداخت و چون خواست مرثیه و مصیبت بخواند، شخصى آمد و گفت:
حضرت زهرا (علیه السلام) مى فرماید: «أذْکُرِ الْمَصائِبَ الْمُشْتَمِلَة عَلى وِداعِ وَلَدی
الشَّهِید»; «مصیبت وداع فرزند شهیدم را بخوان.»
در آن هنگام، علامه مجلسى مصیبت وداع را خواند و شیون از جمعیت برخاست; به طورى که
مانند آن را در عمر خود ندیده بودم و در همان رؤیاست که امام حسین (علیه السلام)
به علامه مجلسى فرمود: «قُولُوا لاَِولِیائِنَا وَ أُمَنائِنا یَهْتَمُّونَ
بِإِقامَةِ مَصائِبِنا»;
«به دوستان ما بگویید که در برپاداشتن جلسه هاى مصیبت براى ما کوشش کنند.»
امام حسین (علیه السلام) پس
از حمله هاى کارى و حماسه اى، لحظاتى به استراحت پرداخت که ناگهان یکى از دشمنان
سنگى به سویش انداخت و به پیشانى مبارکش خورد و خون
بر صورت نازنینش جارى شد. حضرت جامه اى برداشت تا چشم و صورت خود را از
خون پاک کند که تیرى زهرآلود و سه شعبه بر سینه ـ و به گفته اى بر قلب مبارکش ـ
اصابت کرد و از پشت بیرون آمد.(40)در
این حال بود که فرمود: «بِسْمِ
اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ
رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله علیه وآله) ». در آخرین لحظات
امام حسین (علیه السلام) در
آخرین لحظات، آنگاه که تیر سه شعبه بر سینه اش اصابت کرد، بر آسمان نگریست و فرمود:
خداى من! تو مى دانى این گروه مردى را به قتل مى رسانند که برروى زمین پسر پیغمبرى
جز او نیست. سپس با دست خویش آن تیر را از پشت بیرون کشید و از جاى آن تیر، خون
مانند ناودان سرازیر شد. دستش را جاى جراحت گرفت، چون از خون پُر شد، آن را به سوى
آسمان پاشید (و از آن خونِ شریف قطره اى به سوى زمین برنگشت).(41)
کف دستش را بار دیگر پر از خون کرد و به سر و صورت و محاسنش کشید و فرمود: «با سر و
صورت خون آلود، همچنان خواهم ماند تا جدّم پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) را دیدار کنم و
نام قاتلان خود را به او بگویم.»
در این هنگام ضعف و ناتوانى بر آن حضرت چیره شد و از کارزار باز ایستاد، تا آن که
مالک بن یسر به حضرت دشنام داد و با شمشیر ضربه اى برسر مبارکش زد; چنانکه راوى
مى گوید: «کانَ عَلَیْهِ قُلُنْسُوَةٌ فَقَطَعَها حَتّى وَصَلَ
السَّیْفُ إلى رَأْسِهِ فَأدْماهُ، فَامْتَلاََتْ القُلُنْسُوَةُ دَماً»;
«به گونه اى که کلاه آن حضرت شکافته شد و شمشیر به سر مقدسش رسید و خون از آن جارى
گشت، و آن کلاه پُر از خون شد»
امام (علیه السلام) در
حق او نفرین کرد و سپس آن کلاه پُر از خون را از سر مبارک انداخت و
با دستمالى زخم سر را بست و عمامه اى برآن نهاد.
لشکر دشمن لحظاتى از جنگ با حضرت درنگ نمود، لیکن دوباره پیرامونش را گرفتند. زینب
کبرى وقتى مشاهده کرد که جمعى امام را در میان گرفته اند، به طرف خیمه عمربن سعد
شتافت و به او گفت: «وَیْحَکَ یا عُمَر! أیُقْتَلُ أَبُو عَبْد اللهِ وَ أَنْتَ
تَنْظُرُ إلَیْهِ؟»; «اى عمر(بن سعد)، حسین را مى کشند و تو تماشا مى کنى؟!» * * *
راوى مى گوید: «هنگامى که دشمن دید، امام (علیه السلام) همچنان
حمله مى کند، به گروه تیرانداز دستور دادند تا همگان یکباره به سوى او یورش ببرند و
این دستور عملى شد».(42)
هلال بن نافع مى گوید: در کنار عمربن سعد بودم که ناگهان بانگ برآمد حسین کشته شد،
من به پیش دویدم، دیدم جمال حسین همچون آفتاب، مى درخشد به گونه اى که مجذوب درخشش
سیماى او شدم»; «وَ
لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَجَمالُ هَیْأَتِهِ».(43) سرهاى مبارک شهدا
علاّمه مجلسى در «جلاءالعیون» مى نویسد: «همان روزى که حسین (علیه السلام)
کشته شد، سرهاى شهدا را
از بدن هایشان جدا کردند.(44)
یکى از مورّخان مى نویسد: «هفتاد سر را میان رؤساى قبایل تقسیم کردند (بنا به نقلى
سر حرّ و على اصغر را از بدن جدا نکردند).
یکى دیگر از مورّخان مى نویسد: «تعداد سرها به 78 مى رسید».(45)
همچنین در قمقام آمده است: «نخستین
سرى که در اسلام بر نیزه شد، سر حسین (علیه السلام) بود.»; «أوَّلَ
رَأْس حُمِلَ عَلَى الرُّمْحِ]على
رُمْح[فِی
«اْلإِسْلامِ رَأْسُ الحُسَینِ».(46)
ابن اثیر تعداد سرهاى شهدا را هیجده سر از اهل بیت و شصت سر از دیگر شهدا مى داند.(47) رخدادهاى غم انگیز، پس از شهادت 1 ـ حضور ذوالجناح کنار خیام
آنگاه که حضرت سید الشهد (علیه السلام) به
درجه رفیع شهادت رسید، اسب آن حضرت خود را به خون امام آغشته کرد و به سوى خیمه ها
شتافت. آن حیوان در حالى که شیهه مى کشید، دست هاى خود را بر زمین مى کوبید.
وقتى خواهران و دختران و اهل بیت حضرت، صداى این حیوان را شنیدند، از خیمه بیرون
آمدند و آن را بى صاحب و بى سوار و غرق خون دیدند و فهمیدند که امام (علیه السلام)
را کشته اند. در این حال بود که با صوتى حزین، فریاد به گریه و شیون
بلند کردند. امّ کلثوم (علیه السلام) دستانش را بر
سرگذاشت و گفت:
«یا محمدا!، یا جداه! اى پیامبر! اى ابوالقاسم! اى على! اى جعفر! اى حمزه! اى
حسن!... این حسین شماست که در خاک کربلا افتاده و کشته شد. سر او را از پشت گردن
بریدند و عمامه و لباسش را به غارت بردند.»(48) 2 ـ غارت و تاراج خیمه ها
لشکر عمربن سعد براى تاراج خیمه هاى خاندان پیامبر و نور چشم زهرا (علیه السلام)
، بریکدیگر پیشى مى گرفتند. آنان در شقاوت تا آنجا پیش رفتند که حتى
چادرها را از سر
زنان و دختران خاندان حرم پیامبر (صلى الله علیه وآله) کشیدند،
درحالى که آنان در فراق حامیان و عزیزان خود شیون سرداده بودند.(49) 3 ـ خیمه ها در آتش
راوى گوید: بانوان در حالى که حتى جامه هایشان به تاراج رفته، پاهاى مبارکشان برهنه
شده، اشک چشمشان جارى بود، از خیمه ها بیرون شده، با حالت تحقیر به اسارت رفتند.(50) 4 ـ تاخت و تاز بر روى اجساد شهیدان
حدود ده تن از دشمنان، اسب هاى خود را مهیّا کرده، به قولى نعل جدید زدند و روى
اجساد شهدا به اسب تازى پرداختند: به گونه اى که اجساد شریف شهیدان، از پا
در آمدند.
راوى در این باره مى گوید: «...فَداسُوا
الحُسَیْنَ (علیه السلام) بِحَوافِرِ
خَیْلِهِمْ حَتّى رَضُّوا صَدْرَهُ وَظَهْرَهُ...».(51)
این ده تن، پس از اسب تازى، در برابر پسر زیاد ایستادند و از کردار شوم خود
(درکوفه) چنین گزارش دادند: نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ *** بِکُلِّ
یَعْبُوب شَدیدِ الاَْسْرِ(52) «ما همانهاییم که ابتدا پشت حسین و سپس سینه اش را با اسبان تیزرو، بلند قامت و قوى
هیکل در هم شکستیم.» ابوعَمرو زاهدى مى گوید: وقتى در زندگى نامه این ده تن، بررسى کردم، مشخص شد که همه
آنان، زنازاده بوده اند. و همه آنان توسط مختار گرفتار شدند و به کیفر اعمال خود
رسیدند.(53) جانبازان کربلا
این پرسش همواره مطرح است که آیا از میان یاران سید الشهدا و اهل بیت، در روز
عاشورا، کسى یا کسانى بودند که زخمى شده، جان سالم به در برند؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت: نمى توان انکار کرد که بعضى زخمى شدگانِ از یاران
امام حسین (علیه السلام) در
کربلا، شفا یافتند، لیکن اینان از نظر تعداد، مورد اتفاق صاحب نظران نیستند.
در منابع تاریخى آمده است که هفت تن از فرزندان امام مجتبى (علیه السلام)
در رکاب امام حسین (علیه السلام)
در کربلا حضور داشتند
که پنج تن از آنان به شهادت رسیدند و دو تن دیگر در شمار زخمى ها بودند و نجات
یافتند;(54)یکى
از آن دو «حسن مثنّى» است که دایى وى اسماء خارجه (که در میان لشکر یزید بود) او را
از میدان جنگ به کوفه برد، تحت درمان قرار داد و به مدینه روانه ساخت.(55)
پاورقى: 1 . بحارالأنوار، ج45، ص64 . ابن شهرآشوب نیز نامهاى شهداى کربلا را اینگونه
آورده است: منبع این متن (+)
نعیم بن عجلان، عمران بن کعب بن حارث الأشجعى، حنظلة بن عمرو الشیبانى، قاسط بن
زهیر، کنانة بن عتیق، عمرو بن مشیعة، ضرغامة بن مالک، عامر بن مسلم، سیف بن مالک
النمیرى، عبدالرحمن الأرحبى، مجمع العائذى، حباب بن حارث، عمرو الجندى، الجلاس بن
عمرو الراسبى، سواربن أبى حمیر الفهمى، عمار بن أبی سلامة الدالانى، النعمان بن
عمرو الراسبى، زاهر بن عمرو مولى ابن الحمق، جبلة بن على، مسعود بن الحجاج، عبد
الله بن عروة الغفارى، زهیر بن بشیر الخثعمى، عمار بن حسان، عبد الله بن عمیر، مسلم
بن کثیر، زهیر بن سلیم، عبد الله، عبید الله ابنا زید البصرى، عشرة من موالى الحسین
(علیه السلام) ، اثنان من موالى أمیر المؤمنین (علیه السلام) .
2 . اعیان الشیعه، ج 1، ص 602
3 . بلاذرى، انساب الأشراف، ص 193
4 . اللهوف، ص16، چاپ مطبعة الحیدریه، نجف . «...فَعِنْدَها قامَ الحُسَیْنُ (علیه
السلام) فَصَلّى رَکْعَتَیْنِ بَیْنَ الرُّکْنِ وَالمَقامِ وَسَأَلَ اللهَ
الخِیَرَةَ فی ذلِکَ، ثُمَّ طَلِبَ مُسْلِمَ بْنَ عَقیل وَأَطْلَعَهُ عَلى الحالِ
وَکَتَبَ مَعَهُ جَوابَ کُتُبُهِمْ...»
5 . مقتل الحسین، ص 357 . «اِذا دَخَلَ وَقْتُ الصَّلاةِ أذِّنْ وَاَقِمْ، تَعْرِفْ
مِنْ الغالِبُ»
6 . ج 3، ص 39
7 . ج 7، ص 347
8 . «ذَکَرْتَ الصَّلاةَ جَعَلَکَ اللهُ مِنَ المُصَلِّینَ الذّاکِرِینَ. نَعَمْ،
هَذا أوّلُ وَقْتِها، سَلُوهُمْ أنْ یَکُفُّوا عَنّا حَتّى نُصَلِّی»
9 . کامل، ج 4، ص 71 و انساب الأشراف، ص 195
10 . تاریخ طبرى، ج 4، ص 326
11 . نک : علامه حلى، المختلف، ج 3، ص 34 فصل سوم، طبع جدید.
نماز خوف دو رکعت است. در صورتى که نیروهاى اسلام در وقت اداى نماز، در عملیات رزمى
باشند مى توانند «نماز خوف» به جاى آورند و پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) در
برخى از غزوه ها از جمله غزوه «ذى قرد». سال ششم ه (تاریخ پیامبر اسلام، آیتى،
ص400) و غزوه «ذات الرقاع» در سال چهارم هجرى نماز خوف خواند. (مُروج الذهب، ج 2، ص
288)
12 . مواعظ، مجلس ششم.
13 . ذخائر العقبى، طبرى، ص 144. «عن رجل من کلیب قال: صاح الحسین بن على(علیهما
السلام)اسقونا ماءً فرماه رجل بسهم فشقّ شدقه. فقال: لا أرواک الله، فعطش الرجل إلى
أن رمى نفسه فی الفرات حتى مات»، (نک : مجمع الزوائد، هیثمى، ج 9، ص 193). بعضى از
محقّقین بر این عقیده اند که امام حسین (علیه السلام) هرگز از دشمن درخواست آب
نکرده است.
14 . مقرم، مقتل الحسین، ص 271
15 . همان، ص 274
16 . نک : وسایل الشیعه، ج 11، ص 105، موسوعه، ص 497
17 . معالى السبطین، ج 2، ص 17
18 . در برخى از احادیث آمده است که امام وصایاى خود را با زینب (علیه السلام) در
میان نهاد ـ به فصل «زینب کبرى» مراجعه شود.
19 . «یَا وَلَدِی قَدْ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ».
20 . «یَا بُنَیّ إنَّ عَمَّکَ قَدْ قُتِلَ وَ قَطعُوا یَدَیْهِ عَلى شاطِئ
الفُراتِ»
21 . «فَبَکَى عَلِی بن الحسین بکاءً شدیداً حتّى غُشی عَلَیْه».
22 . «فَبَکى عَلیُّ بْنِ الحُسَیْنِ بُکاءً شدیداً».
23 . نک : معالى السبطین، ج 2، صص 12 ـ 10
24 . میان عرب ضرب المثل است.
25 . نفس المهموم، فصل عاشورا، ص 184
26 . مواعظ، مجلس دهم، ص 143
27 . نفس المهموم، ص 246 و 255 ـ مقرم، مقتل الحسین، ص 276
28 . نقدى، زینب کبرى.
29 . مواعظ، علامه شوشترى، مجلس دهم، ص 140
30 . امالى، ص 159
31 . بیرجندى، کبریت احمر، بخش روز عاشورا و نک : در کتاب وقایع الأیام همین فصل.
32 . ملاّ حبیب الله کاشانى، تذکرة الشهدا، ص 311
33 . بحارالأنوار، ج45، ص330 . «...سکینة أمّها رباب بنت إمرئ القیس الکندیة...».
34 . حبیب السیر، ج2، ص61
35 . مقاتل الطالبیین، ص59
36 .
37 . لهوف، ص 59 . «ثُمَّ إِنَّ سُکَیْنَةَ إعتَنَقَتْ جَسَدَ أَبیها الحُسَیْنِ
(علیه السلام) فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأَعْرابِ حَتّى جَرُّوه عَنْهُ».
38 . بحارالأنوار، ج45، ص330 .«...فاطمة أمّها أمّ إسحاق، بنت طلحة بن عبید
الله...»
39 . قالت فاطمة بنت الحسین: دخلت الغارة علینا و أنا جاریة صغیرة و فی رجلی
خلخالان من ذهب، فجعل رجل یفضّ الخلخالین من رجلی و هو یبکی، فقلنا: ما یبکیک یا
عدوّالله؟ فقال: کیف لا أبکی و أنا أسلب بنت رسول الله(صلى الله علیه وآله)فقلت: لا
تسلبنی، قال: أخاف أن یجیء غیری فیأخذه، قالت: وانتهبوا ما فی الأفنیة حتّى کانوا
ینزعون الملاحف عن ظهورنا; (انوار نعمانیه، ج3، ص247، چاپ سوق المسجد الجامع).
40 . «فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَةً وَقَدْ ضَعُفَ عَنِ القِتالِ، فَبَیْنَمَا هُوَ
واقِفٌ إذا أتاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ فی جَبْهَتِهِ، فَأخَذَ الثَّوبُ لِیَمْسح
الدَّمُ عَنْ وَجْهِهِ فَأتَاهُ سَهْمٌ مَحَدَّدٌ مَسْمُومٌ، لَهُ ثَلاثُ شُعَب،
فَوَقَعَ السَّهْمُ فی صَدْرِهِ، وفى بعض الروایات: عَلى قَلْبِهِ...».
41 . «فانْبَعَثَ الدَّمُ کَالمیزابِ، فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَى الجُرْحِ، فَلَمّا
امْتَلاََتْ رَمى بِهِ إلى السَّماء».
42 . انساب الأشراف، ص 203
43 . اعیان الشیعه، ج 1، ص 610
44 . جلاءالعیون، ص 377
45 . قمقام، ج 2، ص 473
46 . همان.
47 . الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 83
48 . نک : منتهى الآمال، ص 468 و 469 و نفس المهموم، ص 375 ـ 372، «وا مُحمّداه! وا
جَدّاه! وا نَبیّاه! وا أب القاسماه! وا عَلیّاه! وا جَعْفراه! وا حمزتاه! وا
حسناه! هذا حُسینٌ بِالْعراء، صَریعٌ بِکَربلاء، مَحْزُوز الرَّأسِ مِنَ القفاء،
مَسْلوبُ العِمامةِ والرّداء».
49 . نک : سید بن طاووس، لهوف 59 ، «تَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بیوتِ آلِ
الرَّسول، وَقُرَّةِ عَیْنِ البَتُولِ، حتّى جَعَلُوا ینزعون مَلْحَفَةَ المَرْأَةَ
عن ظهرها، وخرجْنَ بناتُ آلِ الرسولِ وَحَرِیمُهُ یَتَساعَدْنَ عَلى البُکاءِ،
ویَنْدُبْنَ لِفراقِ الحُماةِ والأحبّاء».
50 . نک : سید بن طاووس، لهوف 59 ، «قال الراوى: ثمّ أَخْرِجُوا النّساء مِنَ
الخَیْمَةِ، وَأَشْعَلوا فِیها النّارَ، فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٌ حافیاتٌ
باکیاتٌ، یَمْشِینَ سَبایَا فی أسْرِ الذلّة».
51 . نک : سید بن طاووس، لهوف 59
52 . نک : سید بن طاووس، لهوف 59
53 . نک : سید بن طاووس، لهوف 59
54 . نک : مبحث حضرت قاسم (علیه السلام) .
55 . نک : خراسانى، منتخب التواریخ، ص382
پس از این که یاران امام علیهالسلام یکى پس از دیگرى به خدمت آن حضرت آمدند و اذن گرفتند و جانانه مبارزه کردند تا به فیض شهادت نائل آمدند، جز اهلبیت خاص آن حضرت، دیگر کسى براى دفاع از حریم حرمت امام علیهالسلام باقى نماند و نوبت فداکارى به اهلبیت رسید(181) ؛ اینک به شرح احوال و توصیف جانبازیهاى آنان مىپردازیم:
حضرت علىبن الحسین(على اکبر) در یازدهم ماه شعبان(182) سال سى و سوم هجرت متولد شد.(183) او از جد بزرگوارش على بن ابى طالب علیهالسلام حدیث نقل مىکرد، و ابن ادریس در «سرائر» به این مطلب اشاره نموده است. کنیه او ابوالحسن و ملقب به اکبر است زیرا او بر اساس روایات موثق بزرگترین فرزند امام حسین علیهالسلام بود.(184)
مادرش لیلا دختر ابى مرة بن عروة بن مسعود ثقفى است.(185) و از نظر وجاهت و تناسب اندام کسى همتاى حضرت على اکبر نبود.
در روز عاشورا به محض این که از پدر اذن جنگیدن طلبید، امام علیهالسلام به او اجازه فرمود، پس نگاهى از سر مهر بر او انداخت و بعد سر خود را به زیر افکند و اشک در چشمان مبارکش حلقه زد(186) و انگشت سبابه خود را به طرف آسمان بالا برد و گفت: خدایا! گواه باش جوانى را براى جنگ با کفار به میدان فرستادم که از نظر جمال و کمال و خلق و خوى شبیهترین مردم به رسول تو بود و ما هر وقت که مشتاق دیدار پیامبر تو مىشدیم، به صورت او نظر مىکردیم، خدایا! برکات زمین را از آنها دریغ کن و جمعیت آنها را پراکنده ساز و در میان آنها جدائى افکن و امراى آنها را هیچگاه از آنان راضى مگردان! که اینان ما را دعوت کردند که به یارى ما برخیزند و اکنون بر ما مىتازند و از کشتن ما ابائى ندارند.
سپس امام علیهالسلام رو به عمر بن سعد کرده، فریاد زد: خدا رحِم تو را قطع کند، و هیچ کار را بر تو مبارک نگرداند، و بر تو کسى را بگمارد که بعد از من سر تو را در بستر از تن جدا کند، و رشته رحم تو را قطع کند که تو قرابت من با رسول خدا را نادیده گرفتى؛ پس با آواز بلند این آیه را تلاوت کرد "ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران على العالیمن* ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم."(187)
در این هنگام على اکبر خروشید و بر سپاه کوفه حمله کرد(188) در حالى که این رجز مىخواند:
انا على بن حسین بن على نحن و بیت الله اولى بالنبى اطعنکم بالرمح حتى ینثنى اضربکم بالسیف احمى عن ابى ضرب غلام هاشمى علوى والله لا یحکم فینا ابن الدعى.(189)
و چندین بار بر سپاه دشمن تاخت و بسیارى از سپاهیان کوفه را کشت تا این که دشمن از کثرت کشته شدگان به خروش آمد!
و روایت شده است که آن بزرگوار با این که تشنه بود یکصد و بیست نفر را کشت(190)، آنگاه نزد پدر آمد در حالى که زخمهاى زیادى برداشته بود و گفت: اى پدر! عطش مرا کشت و سنگینى سلاح مرا به زحمت انداخت، آیا جرعه آبى هست که توان ادامه رزمیدن با دشمنان را پیدا کنم؟!
امام حسین علیهالسلام گریست و فرمود: وا غوثاه! اى پسر من! اندکى دیگر به مبارزه خود ادامه بده، دیرى نمىگذرد که جد بزرگوارت رسول خدا را زیارت خواهى کرد و تو را از آبى سیراب کند که دیگر هرگز احساس تشنگى نکنى.
برخى از مورخان نوشتهاند(191) که امام علیهالسلام به او فرمود: اى پسرم! زبان خود را نزدیک آر! و بعد زبان او را در دهان گرفت و مکید و انگشترى خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان بگذار و به سوى دشمن بازگرد، امیدوارم که هنوز روز به پایان نرسیده باشد که جدت رسول خدا جامى به تو نوشانَد که هرگز تشنه نگردى؛ پس به میدان بازگشت و این رجز را مىخواند:
الحرب قد بانت لها الحقایق و ظهرت من بعدها مصادق والله رب العرش لا نفارق جموعکم او تعمد البوارق.(192)
و همچنان مىرزمید تا این که تعداد افرادى که به دست او به هلاکت رسیدند به دویست نفر رسید.(193)
لشکریان عمر بن سعد از کشتن على بن الحسین پرهیز مىکردند، ولى مرة بن منقذ عبدى که از دلاورى او به تنگ آمده بود گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم! پس على اکبر به او رسید در حالى که بر آن سپاه حمله ور بود، مرة بن منقذ راه بر او گرفت و با نیزهاى او را از اسب بر زمین انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شده و با شمشیر، پاره پارهاش کردند!(194)
و بعضى نقل کردهاند که مرة بن منقذ ابتدا به نیزه به پشت او زد و بعد با شمشیر ضربهاى به فرق آن بزرگوار وارد کرد که فرق مبارکش را شکافت و او دست به گردن اسب خود انداخت ولى اسب که ظاهراً خون روى چشمانش را گرفته بود او را در میان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مبارکش را پاره پاره کرد(195)، که در این هنگام فریاد زد: السلام علیک یا ابتاه، این جدم رسول خداست که مرا سیراب کرد و او امشب در انتظار توست(196)، تو را سلام مىرساند و مىگوید: در آمدنت به نزد ما شتاب کن؛ سپس فریادى زد و به شهادت رسید.(197)
امام حسین علیهالسلام بر بالین على آمد و صورت بر صورتش نهاد و گفت: خدا بکشد گروهى که تو را کشتند و گستاخى از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شکستند. پس از تو خاک بر سر دنیا!(198)
در این حال صداى گریه آن حضرت بلند شد به گونهاى که کسى تا آن زمان صداى گریه او را نشنیده بود(199)، آنگاه سر على را بر دامان گرفت و در حالى که خون از دندانهایش پاک مىکرد و بر صورتش بوسه مىزد گفت: فرزندم تو هم از محنت دنیا آسوده شدى و به سوى رحمت جاودانه حق رهسپار گشتى و پدرت پس از تو تنها مانده است، ولى به زودى به تو ملحق خواهد شد.(200)
در این هنگام زینب کبرى علیهاالسلام با شتاب از خیمه بیرون آمد در حالى که فریاد مىزد: یا اخیاه! و ابن اخیاه و خود را بر روى على بن الحسین افکند. امام حسین علیهالسلام او را از روى کشته على اکبر برداشت و به خیمه باز گرداند و به جوانان دستور داد تا جسد على را از میدان بیرون برند و آنان پیکر على اکبر را در برابر خیمهاى که در مقابل آن مبارزه مىکردند بر زمین نهادند.(201)
امام حسین علیهالسلام به خیمه بازگشت در حالى که محزون بود، سکینه علیهاالسلام پیش آمد و از پدر سراغ برادرش را گرفت و امام خبر شهادت او را به دخترش داد، سکینه علیهاالسلام در حالى که فریاد مىزد خواست از خیمه خارج شود، امام حسین علیهالسلام اجازه نداد و فرمود: اى سکینه! تقواى خدا پیشه کن و شکیبا باش.
سکینه گفت: اى پدر! چگونه صبر کند کسى که برادرش را کشتهاند.(202) و (203)
1 - عبدالله بن مسلم بن عقیل:او فرزند رقیه دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام بود، و بعد از على بن الحسین به میدان آمد(204) در حالى که رجز مىخواند مىگفت:
الیوم القى مسلماً و هو ابى وفتیة بادوا على دین النبى لیسوا کقوم عرفوا بالکذب لکن خیار و کرام النسب.(205)
نوشتهاند که: طى سه حمله متوالى نود و هشت نفر از سپاه کوفه را به دوزخ فرستاد(206). مردى به نام عمرو بن صبیح تیرى به سوى او پرتاب کرد در حالى که عبدالله بن مسلم(207) به طرف او مىتاخت و چون دید که پیشانى او را نشانه گرفته است دست بر پیشانى خود گذاشت تا از اصابت تیر به پیشانى خود جلوگیرى کند ولى آن تیر دست او را به پیشانى دوخت و چون خواست دست خود را جدا کند نتوانست، در این حال عمرو بن صبیح نیزه خود را به قلب او فرو برد و او را به شهادت رسانید.(208) و (209)
2 - محمد بن مسلم بن عقیل: بعد از شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل، بنىهاشم و فرزندان ابى طالب به صورت هماهنگ بر سپاه کوفه حمله کردند(210) و امام حسین علیهالسلام فریاد زد: اى عموزادگان من! صبر و مقاومت پیشه خود سازید، و اى اهلبیت من! شکیبا باشید که بعد از امروز دیگر هرگز روى سختى و مصیبت را نخواهید دید.(211) و (212)
و در این حمله بود که محمد بن مسلم به روى زمین افتاد و او را ابو مرهم ازدى و لقیط بن ایاس جهنى به شهادت رساندند.(213)
3 - جعفر بن عقیل: مادر او حوصأ دختر عمرو بن عامر است. او به میدان آمد و شمشیر زنان مىگفت:
انا الغلام الا بطحى الطالبى من معشر فى هاشم و غالب فنحن حقا سادة الذوائبفینا حسین اطیب الاطائب.(214)
و پانزده نفر از سپاه کوفه را کشت و او را سرانجام مردى به نام بشر بن خوط به شهادت رساند.(215) و (216)
4 - عبدالرحمن بن عقیل:او به میدان آمد و رجز خواند و از لشکر دشمن هفده سواره را به دوزخ روانه کرد و شخصى به نام عثمان بن خالد جهنى او را به شهادت رساند.(217)
5 - عبدالله بن عقیل: به او عبدالله اکبر لقب داده بودند. به میدان آمده و مبارزه کرد و عاقبت به دست عثمان بن خالد و مردى از قبیله همدان شهید شد.(218)
6 - محمد بن ابى سعید بن عقیل:چون امام حسین علیهالسلام شهید شد، نوجوانى از خیمه بیرون آمد در حالى که نگران و مضطرب بود و به طرف چپ و راست خود با دل نگرانى نگاه مىکرد، سوارى بر او حمله کرد و ضربهاى بر او وارد ساخت، از نام و نشانش پرسیدم، گفتند که او محمد بن ابى سعید بن عقیل است، از نام و نشان آن سوار پرسیدم، گفتند: لقیط بن ایاس جهنى است.
هانى بن ثبیت حضرمى مىگوید: من در کربلا به هنگام کشته شدن امام حسین حضور داشتم، و ما ده نفر سواره بودیم و من دهمین آنها بودم که اسبان را در میدان به جولان در آوردیم، ناگهان نوجوانى از اهلبیت حسین از خیمه بیرون آمد در حالى که چوبى در دست و پیراهنى در بر داشته و به راست و چپ خود مىنگریست، در این هنگام سوارى به او نزدیک شد و بدن او را با شمشیر پاره کرد.
هشام کلبى، ناقل این خبر مىگوید: هانى بن ثبیت خود قاتل آن نوجوان بود ولى از ترس نام خود را ذکر نکرده است.(219)
1- عون بن عبدالله بن جعفر: فرزند زینب کبرى عقیله بنىهاشم دختر على بن ابى طالب است.(220)
عبدالله بن جعفر دو فرزند خود را به نام عون و محمد نزد امام حسین علیهالسلام فرستاد و آن دو در وادى عقیق به امام علیهالسلام ملحق شدند.
عون بن عبدالله در روز عاشورا به میدان آمد و این رجز را مىخواند:
"ان تنکرونى فانا ابن جعفر شهید صدق فى الجنان ازهر یطیر فیها بجناح اخضر کفى بهذا شرفا فى المحشر." (221)
و سه نفر از سواران سپاه دشمن و هجده نفر از پیادگان آنها را به قتل رساند، آنگاه عبدالله بن قطنه بر او حمله کرد و او را با شمشیر به شهادت رسانید.(222)
2- محمدبن عبدالله بن جعفر: فرزند خوصأ، دختر حفصه است. بعضى گفتهاند او قبل از برادرش عون به میدان آمد و این رجز را مىخواند:
اشکو الى الله من العدو انفعال قوم فى الردى عمیان قد بدلوا معالم القرآن و محکم التنزیل و التبیان.(223)
و ده نفر از آن گروه را کشت، سپس دشمن بر او حملهور شد و سرانجام او را شخصى به نام عامر بن نهشل تمیمى به شهادت رسانید.(224)
3- عبیدالله بن عبدالله بن جعفر:او نیز فرزند خوصأ دختر حفصه بود، و به یارى امام حسین علیهالسلام آمده بود که به شهادت رسید.(225) و گفتهاند که او را بشر بن حویطر قانصى به قتل رسانید.(226)
4- قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب: او همیشه ملازم پسر عمویش امام حسین علیهالسلام بود و هرگز از او مفارقت نمىکرد، امام علیهالسلام دختر عمویش امکلثوم که دختر عبدالله بن جعفر و مادرش زینب کبرى بود به او تزویج نمود.
قاسم به همراه همسرش به کربلا آمد و بعد از عون بن عبدالله بن جعفر به میدان رفت و جمع کثیرى از دشمنان را کشت که بعضى تعداد سوارگان از آنها را هشتاد نفر و از پیادگان را دوازده نفر ذکر کردهاند، تا آن که جراحات زیادى برداشت، پس از هر سو بر او حملهور شدند و او را شهید کردند.(227)
- قاسم بن حسن: مادرش رملد نام داشت(228) و او نوجوانى بود که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، وقتى براى اجازه میدان رفتن خدمت امام حسین علیهالسلام رسید، امام علیهالسلام نظر بر او افکند و دست بر گردن او انداخت و هر دو گریه کردند تا از حال رفتند، آنگاه براى مبارزه از امام اذن خواست ولى امام ابا کرد، قاسم به دست و پاى امام بوسه زد تا آن حضرت او را رخصت داد پس به میدان آمد در حالى که اشکش بر گونههایش جارى بود و این رجز را مىخواند:
"ان تنکرونى فانا ابن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن هذا حسین کالاسیر المرتهن بین اناس لا سقوا صوب المزن."(229)
نوشتهاند که: صورت او همانند قرص ماه بود، پس جنگ شدیدى کرد و با همان کودکى سى و پنج نفر را به قتل رساند.
حمیدبن مسلم مىگوید: من در میان سپاه کوفه ایستاده بودم و به این نوجوان نظر مىکردم که پیراهنى در بر و نعلینى بر پا داشت، پس بند یکى از آنها پاره شد و فراموش نمىکنم که بند نعلین پاى چپ او بود، عمرو بن سعد ازدى به من گفت که: من بر او حمله کنم.
به او گفتم: سبحان الله! چه منظورى دارى؟ به خدا قسم که اگر او مرا بکشد من دست خود را به سوى او دراز نکنم، این گروه که اطراف او را گرفتهاند او را بس است!
او گفت: من به او حمله خواهم کرد.
پس به قاسم حمله کرد و ضربهاى بر فرق او زد که به صورت بر زمین افتاد و فریاد بر آورد: یا عماه! پس حسین علیهالسلام با شتاب آمد و از میان صفوف گذشته تا بر بالین قاسم رسید و ضربهاى بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پیش آورد، دستش از مرفق جدا گردید و کمک طلبید، سپاه کوفه براى نجات او شتافتند و جنگ شدیدى در گرفت و سینه او در زیر سینه اسبان خرد شد.(230) غبار، فضاى میدان را پر کرده بود، چون غبار نشست، امام حسین را دیدم که بر سر قاسم ایستاده و قاسم پاهاى خود را بر زمین مىکشد. امام حسین علیهالسلام فرمود: چقدر بر عموى تو سخت است که او را به کمک بخوانى و از دست او کارى بر نیاید و یا اگر کارى هم بتواند انجام دهد براى تو سودى نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومى که تو را کشتند.(231)
آنگاه امام حسین علیهالسلام قاسم را به سینه گرفت و او را از میدان بیرون برد.
حمیدبن مسلم مىگوید: من به پاهاى آن نوجوان نظر مىکردم و مىدیدم که بر زمین کشیده مىشود و امام سینه خود را به سینه او چسبانیده بود، با خود گفتم: که او را به کجا مىبرد؟ دیدم او را آورد و در کنار کشته فرزندش على بن الحسین و سایر شهداى خاندان خود قرار داد.(232)
و در «کفایة الطالب» آمده است: وقتى قاسم از روى اسب بر زمین افتاد و عمو را صدا زد، مادرش ایستاده بود و نظارهگر صحنه بود، و حسین علیهالسلام در حالى که قاسم را به سینه گرفته بود این اشعار را مىخواند:
غریبون عن اوطانهم و دیار همتنوح علیهم فى البرارى و حوشها و کیف ولا تبکى العیون لمعشر سیوف الاعادى فى البرارى تنوشها بُدُورٌ توارى نُورها فتغیر تمحاسنها ترب الفلاه نعوشها.(233)
2- ابوبکر بن الحسن: او و برادرش قاسم از یک مادر و پدر بودند. از امام باقر علیهالسلام نقل است که او را مردى به نام عقبة الغنوى به شهادت رسانید.(234)
3- عبدالله بن الحسن:در حالى که سپاه کوفه امام علیهالسلام را محاصره کرده بود، عبدالله بن الحسن که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود مىخواست خود را شتابان به امام علیهالسلام برساند، زینب کبرى خواست او را از این عمل باز دارد ولى او مقاومت مىکرد و مىگفت: به خدا قسم که از عمویم هرگز جدا نمىگردم. در این هنگام بحر بن کعب - و بعضى گفتهاند حرملة بن کاهل - با شمشیر به امام حسین علیهالسلام حمله کرد، عبدالله به او گفت: اى پسر زن بدکاره! مىخواهى عمویم را بکشى؟ و او شمشیر خود را به طرف آن کودک فرود آورد، عبدالله دست خو را سپر قرار داد و شمشیر، دست او را قطع کرده و آن را به پوست آویزان کرد، پس او فریاد مىزد: اى مادر!
امام حسین علیهالسلام آن کودک را در آغوش کشید و گفت: اى پسر برادر! در این سختى شکیبا باش و از خداى خود چشم نیکى دار تا تو را به پدران نیکوکارت ملحق کند.
حرملة بن کاهل تیرى به او زد در حالى که در دامان امام قرار داشت و آن کودک به شهادت رسید.(235)
4- حسن بن الحسن:یکى دیگر از فرزندان امام مجتبى، حسن مثنى است، او روز عاشورا به میدان آمد و همانند دلیران رزمجو جنگید تا به زمین افتاد؛ هنگامى که سپاه کوفه براى جدا کردن سرهاى شهدا آمدند، دیدند که او هنوز زنده است و رمقى در او باقى است، اسمأ بن خارجه که از خویشان مادرى او بود، وساطت کرد و او را با خود به کوفه برد و مداوا کرد تا زخمهاى تن او التیام یافت و بعد از کوفه به مدینه رفت.(236)
1- عبدالله بن على:مادر او فاطمه امالبنین است و هنگام شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام کودکى شش ساله بوده است. و در واقعه کربلا حدود 27 سال از عمرش مىگذشت. هنگامى که اصحاب امام علیهالسلام و گروهى از اهلبیت او شهید شدند، عباس بن على علیهالسلام برادران خود را که از مادر با او یکى بودند خواند و گفت: به میدان روید.
اولین آنها عبدالله بن على که از عثمان و جعفر بزرگتر بود بپاخاست، ابوالفضل به او گفت: اى برادر! به میدان برو تا تو را کشته در راه خدا ببینم و تو فرزندى ندارى، پس او به میدان آمد و رجز مىخواند و شمشیر مىزد و مبارزه کرد تا آن که مردى به نام هانى بن ثبیت بر او حمله کرد و با شمشیر ضربهاى بر سر او وارد کرد و او را شهید نمود.(237)
2- عثمان بن على: او بعد از برادرش عبدالله بن على به میدان رفت در حالى که بیست و یک سال از عمر او مىگذشت.(238) و این رجز را مىخواند:
"انى انا عثمان ذو مفاخر شیخى على ذوالفعال الطاهر سنو النبى ذى الرشاد السائرما بین کل غائب و حاضر."(239)
خولى بن یزید تیرى بر او زد و او را به شهادت رسانید. و برخى نوشتهاند که: در اثر آن تیر از اسب به روى زمین افتاد و مردى از قبیله بنى ابان بر او حمله کرد و او را شهید نمود و سر او را از بدن جدا کرد.(240)
3- جعفر بن على:او هنگام شهادت على علیهالسلام دو ساله بود و با برادرش امام حسن علیهالسلام دوازده سال و با برادرش امام حسین علیهالسلام بیست و یک سال زندگى کرد، و روایت شده است که امیرالمؤمنین علیهالسلام او را به نام برادرش جعفر نامگذارى کرد به جهت علاقهاى که به برادرش داشت. او نیز به میدان رفت و این رجز را مىخواند:
"انى انا جعفر ذو المعالى ابن على الخیر ذوالنوال ذاک الوصى ذو السنا و الوالى حسبى بعمى جعفر و الخال احمى حسینا ذى الندى المفضال." (241) و (242 )
و مبارزه کرد تا آن که خولى بن یزید بر او حملهور گردید و او را به شهادت رسانید و بعضى قاتل او را هانى بن ثبیت ذکر کردهاند.(243)
4- ابوبکر بن على: مورخان، نام او را ذکر نکردهاند و ابوبکر کنیه اوست، و مادر او لیلا دختر مسعود بن خالد است. او نیز به میدان آمد و رجز خواند و مبارزه کرد تا این که به دست مردى از قبیله همدان شهید شد.(244)
5- محمد بن على: او محمد اصغر است و امیرالمؤمنین علیهالسلام فرزند دیگرى به نام محمد دارد که از او بزرگتر بوده است لذا او را محمد اصغر مىگویند، مادر او ام ولد است. او را مردى از قبیله بنى ابان به شهادت رسانید.(245) بعضى مادر او را اسمأ بنت عمیس نوشتهاند.(246)
6- عباس الاصغر(247):از قاسم بن اسبغ مجاشعى نقل شده است که گفت: وقتى که سرهاى شهدا را وارد کوفه مىکردند سوارى را دیدم که سر جوانى را که محاسن نداشت به گردن اسب خود آویخته و صورت آن جوان مثل ماه شب چهارده مىدرخشید، وقتى که اسب، سرش را به زیر مىبرد آن سر نازنین به زمین مىرسید، از آن سوار سؤال کردم که این سر کدام مظلوم است که به گردن اسب خود آویختهاى؟!
گفت: سر عباس بن على!
گفتم: تو کیستى؟
گفت: حرملة بن کاهل اسدى.
قاسم گفت: چند روزى نگذشت که دیدم صورت حرمله سیاه شد.(248)
7- عباس بن على: او در سال بیست و شش هجرى متولد شد و مادر بزرگوار آن حضرت، ام البنین فاطمه دختر حزام بن خالد است.
على علیهالسلام به برادرش عقیل - که عالم به انساب و اخبار عرب بود - فرموده بود: براى من زنى را که فرزندانى شجاع بیاورد انتخاب کن. عقیل، فاطمه دختر حزام را معرفى کرد و گفت: در عرب شجاعتر از پدران او کسى را نمىشناسم . على علیهالسلام با او ازدواج کرد و اول فرزندى که از امالبنین به دنیا آمد عباس علیهالسلام بود که او را به سبب زیبائى سیما، قمر بنىهاشم لقب داده بودند و کنیه او ابوالفضل است، و پس از عباس از ام البنین سه فرزند به ترتیب عبدالله و عثمان و جعفر متولد شدند. عباس بن على چهارده سال با پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و مابقى عمر را در کنار دو برادرش زندگى کرد و هنگام شهادت سى و چهار سال از عمر شریفش گذشته بود. او در شجاعت بى نظیر بود و هنگامى که بر اسب سوار مىشد پاى مبارکش به زمین مىرسید.
از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که فرمود: عمویم عباس بن على داراى بصیرتى نافذ و ایمانى محکم و پایدار و در رکاب امام حسین علیهالسلام جهاد نمود و نیکو مبارزه کرد تا به شهادت رسید.(249)
و نقل شده که روزى على بن الحسین علیهالسلام به فرزند عباس علیهالسلام که نامش عبیدالله بود نظر کرد و گریست سپس فرمود: هیچ روزى بر رسول خدا سختتر از روز جنگ احد که حمزة بن عبدالمطلب شهید گردید و بعد از آن روز جنگ موته که جعفر بن ابى طالب پسر عم او شهید گشت، نبود؛ و هیچ روزى همانند روز حسین نبود، سى هزار نفر گرد او جمع شدند که خود را از این امت مىدانستند! و با خون حسین به خدا تقرب مىجستند! و حسین علیهالسلام آنها را موعظه فرمود ولى نپذیرفتند، تا او را به ستم شهید کردند.
سپس امام سجاد علیهالسلام فرمود: خدا عمویم عباس را رحمت کند! او خود را فداى برادرش حسین علیهالسلام نمود و ایثار کرد تا این که هر دو دست او قطع شد و خداوند به او همانند جعفر طیار دو بال عطا فرمود که در بهشت با فرشتگان پرواز کند. و فرمود: براى عباس نزد خداى متعال منزلت و درجهاى است که تمام شهدا در قیامت به آن درجه و منزلت غبطه مىخورند.(250)
عدهاى از تاریخ نویسان نوشتهاند: عباس چون تنهائى امام علیهالسلام را دید، نزد او آمد و گفت: آیا مرا رخصت مىدهى تا به میدان روم؟
امام حسین علیهالسلام گریه شدیدى کرد و آنگاه گفت: اى برادر! تو صاحب پرچم و علمدار من هستى.
عباس گفت: اى برادر! سینهام تنگ و از زندگى خسته شدهام و مىخواهم از این منافقان خونخواهى کنم.
امام حسین علیهالسلام فرمود: براى این کودکان کمى آب تهیه کن.
عباس به میدان آمد و سپاه کوفه را موعظه کرد و آنها را از عذاب خدا ترساند، ولى اثرى نکرد، پس بازگشت و ماجرا به برادر گفت، در آن هنگام بود که فریاد العطش کودکان را شنید، پس بر مرکب سوار شد و مشک و نیزه خود را برگرفت و آهنگ فرات نمود، چهار هزار نفر از سپاه دشمن که بر فرات گمارده شده بودند او را احاطه کردند و او را هدف تیر قرار دادند، عباس آنها را پراکنده کرد و هشتاد نفر از آنان را کشت تا وارد فرات شد، و چون خواست مقدارى آب بنوشد یاد عطش حسین و اهلبیت و کودکان او را از نوشیدن آب بازداشت، پس آب را ریخت و به قولى این اشعار را خواند:
یا نفس من بعد الحسین هونى و بعده لا کنت ان تکونى هذا الحسین شارب المنونو تشربین بارد المعین.(251)
و مشک را از آب پر کرد و بر شانه راست خود انداخت و راهى خمیهها شد، لشکر کوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره نمودند، عباس با آنها پیکار مىکرد و این رجز را مىخواند:
"لا ارهب الموت اذا الموت زقى حتى اوارى فى المصالیت لقا نفسى لنفس المصطفى الطّهر وقاانى انا العباس اغدو بالسقا ولا اخاف الشر یوم الملنقى."(252)
تا این که نوفل ارزق دست راست او را از بدن جدا کرد، آنگاه مشک را بر دوش چپ نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت و این رجز را خواند:
"والله ان قطعتم یمینى انى احامى ابدا عن دینى و عن امام صادق الیقیننجل النّبى الطاهر الامین."(253)
دست چپ حضرت را نیز همان ملعون از مچ جدا کرد؛ و نیز نقل شده است که در آن هنگام حکیم بن طفیل که در پشت درخت خرما کمین کرده بود شمشیرى بر دست چپ او زد و آن را از بدن جدا کرد، آن حضرت پرچم را به سینه خود چسبانید و این رجز را خواند:
"یا نفس لا تخشى من الکفار و ابشرى برحمة الجبار مع النّبى السّید المختار قد قطعوا ببغیهم یسارى
فاصلهم یا رب حر النار."(254 )
پس مشک را به دندان گرفت، آنگاه تیرى بر مشک خورد و آبهاى آن فرو ریخت و تیر دیگرى بر سینه مبارکش اصابت کرد، و بعضى گفتند تیر بر چشم حضرت نشست، و برخى نوشتهاند که عمودى آهنین بر فرق مبارکش زدند که از اسب بر زمین افتاد و فریاد بر آورد و امام حسین علیهالسلام را صدا زد.
آن حضرت بر بالین عباس آمد و چون آن حال را دید فرمود: «الان انکسر ظهرى و قلّت حیلتى»؛ «الان کمرم شکست و راه چاره به رویم بسته شد.»(255) و چون چشم تیر خورده و تن در خون طپیده عباس را بر روى زمین در کنار فرات دید خم شد و در کنار او نشست، زار زار گریست تا عباس جان سپرد(256)، سپس او را به سوى خیمه برد.(257)
بعضى هم گفتهاند: امام حسین علیهالسلام بدن عباس را به جهت کثرت جراحات نتوانست از قتلگاهش به جائى که اجساد شهدا در آنجا بود حمل کند.(258) و (259)
آنگاه امام حسین علیهالسلام بر دشمن حمله کرد و از طرف راست و چپ بر آنان شمشیر مىزد و آن سپاه از مقابلش مىگریختند و آن حضرت مىگفت: کجا فرار مىکنید؟ شما برادرم را کشتید! شما بازوى مرا شکستید! سپس به تنهائى به جایگاه اول خود باز مىگشت.
عباس آخرین شهید از اصحاب امام حسین علیهالسلام بود، و بعد از او کودکانى از آل ابى طالب که سلاح نداشتند شهید شدند.(260)
در بعضى از کتب آمده است: هنگامى که عباس و حبیب بن مظاهر شهید شدند اثر شکستگى در چهره امام حسین علیهالسلام ظاهر شد، پس با اندوه و غم نشست و اشکش بر صورت مبارکش جارى شد.(261)
سکینه نزدیک آمد و از پدر سراغ عمویش عباس را گرفت، امام علیهالسلام خبر شهادتش را به او داد، در آن حال زینب فریاد بر آورد: و اخاه! وا عباساه! وا ضعیتنا بعدک!
در این زمان زنان حرم به گریه در آمدند، و امام حسین علیهالسلام گریست و فرمود: وا ضعیتنا بعدک!(262) وا انقطاع ظهراه، سپس این اشعار قرائت فرمود:
"اخى یا نور عینى یا شقیقى فَلى قد کنت کالرکن الوثیق اَیا ابن ابى نصحت اخاک حتّى سقاک الله کأساً من رحیق اَیا قمراً منیراً کنت عونى على کل النوائب فى المضیق فبعدک لا تطیب لنا حیاة سنجمع فى الغداة على الحقیق اَلا للّه شکوائى و صبرى و ما القاه من ظمأٍ و ضیق."(263)
8 - محمد بن عباس بن على:ابن شهر آشوب در بیان شهداى بنىهاشم با امام حسین علیهالسلام ذکر کرده است که: بعضى گفتهاند محمد بن عباس بن على بن ابى طالب نیز شهید شده است.(264)
امام علیهالسلام به خیمه آمد و فرزندش عبدالله را نزد وى آوردند، آن حضرت او را در دامان خود نشانید، در این اثنأ مردى از بنى اسد تیرى پرتاب کرد و آن طفل را شهید ساخت، پس امام علیهالسلام خون آن طفل را گرفت و چون دستش پر شد آن را روى زمین ریخت(265) و فرمود: پروردگارا!! اگر باران آسمان را از ما منع فرمودى خیر ما را در این خون قرار ده و انتقام ما را از این گروه ستمگر بگیر. آنگاه آن طفل را آورده و در کنار دیگر شهدا قرار داد.(266)
در نقل دیگرى آمده است که: امام علیهالسلام مقابل خیمهها آمد و به زینب گفت: فرزند کوچکم را نزد من آرید تا با او وداع کنم، پس او را گرفته و صورتش را نزدیک آورد تا او را ببوسد، حرمة بن کاهل اسدى تیرى رها کرد و گلوى آن کودک را درید و او را قربانى کرد؛ و شاعر چه زیبا این مضمون را در قالب نظم عربى ریخته است:
"لله مفطور من الصبّر قلبه و لو کان من صمّ الصّفا لتفطّرا و مُنعطفٍ اهوى لتقبیل طفله فقبل منه قبله السّهم منحرا."(267)
پس امام علیهالسلام به زینب فرمود: کودک را بگیر، آنگاه دست خود را زیر خون گلوى او گرفت و چون دستش پر از خون شد به سوى آسمان پاشید و گفت: «هوّن علىّ ما نزل بى انّه بعین اللّه»؛ «چون خدا مىبیند آنچه که از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت.»(268)
هشام بن محمد کلبى نقل کرده است که: چون امام علیهالسلام سپاه کوفه را دید که در ریختن خونش اصرار مىورزند، قرآن را گرفته و آن را باز کرد و روى سر نهاد و فریاد بر آورد: بین من و شما کتاب خدا و جدم محمد رسول اللّه، اى قوم! خون مرا به چه چیز حلال مىشمارید؟
در این حال امام حسین علیهالسلام نظر کرد و طفلى را دید که از تشنگى مىگرید، او را روى دست گرفته و گفت: اى جماعت! اگر به من رحم نمىکنید پس به حال این کودک شیرخوار رحم آورید. در این اثنأ مردى از سپاه کوفه با تیرى آن کودک بیگناه را به قتل رساند. امام حسین علیهالسلام با مشاهده این احوال مىگریست و مىفرمود: «اللهم احکم بیننا و بین قوم دعونا لینصرونا فقتلونا»؛ «خداوندا! داورى کن در میان ما و اینان که ما را دعوت کردند تا به یاریمان بشتابند ولى شمشیرهاى خود را به روى ما کشیدند.»
بعضى ذکر کردهاند که ندائى در آسمان شنیده شد که: اى حسین! کودک را به ما بسپار که در بهشت براى او شیر دهندهاى هست.(269)
پس از این که آن طفل شهید شد، امام حسین علیهالسلام با غلاف شمشیر نزدیک خیمه قبر کوچکى را حفر کرد و او را با همان حالت به خاک سپرد.(270)
و نقل شده است که بر جنازه او نماز گزارد و او را به خون خود آغشته ساخت و بعد دفن نمود.(271)
امام علیهالسلام در حالى که بر اسب خود سوار و عازم میدان بود، کودکى را که در همان ساعت متولد شده بود نزد آن حضرت آوردند، امام علیهالسلام در گوش فرزند خود اذان گفت و کام او را برداشت، در آن هنگام تیرى بر حلق آن طفل اصابت نموده و او را به شهادت رسانید. امام حسین علیهالسلام تیر را از حلقوم آن طفل بیرون کشید و کودک را به خونش آغشت و گفت: به خدا سوگند تو گرامىتر از ناقهاى (ناقه صالح) در پیشگاه خداى تعالى، و جد تو رسول خدا، گرامىتر از صالح پیغمبر است نزد خدا آنگاه جنازه خونآلود کودک را آورده و نزد سایر فرزندان و برادرزادگانش نهاد.(272)
اهل تاریخ در عدد شهداى اهلبیت اختلاف کردهاند که به برخى از آن اقوال اشاره مىکنیم:
1- «17نفر» این تعداد از امام صادق علیهالسلام نقل شده است. در حدیثى آمده است که آن حضرت فرمود: خونى است که خدا آن را طلب خواهد کرد، آنان که از اولاد فاطمه شهید شدند و مصیبتى همانند مصیبت حسین نیست که با او هفده نفر از اهلبیت خود شهید شدند و در راه خدا صبر پیشه ساخته و خالصانه جان باختند.
و از محمدبن حنفیه نقل شده است که: هفده نفر با حسین کشته گشتند که همه آنها از فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین علیهالسلام مىباشند.
در زیارات ناحیه نام هفده نفر شهید ذکر شده از اهلبیت، و شیخ مفید هم همین تعداد را ذکر کرده و شاید همین اقرب باشد.
2 - «16 نفر» این قول از حسن بصرى نقل شده است که مىگوید: با حسین بن على شانزده نفر کشته شدند که همانند و نظیرى در روى زمین نداشتند.
3 - «15 نفر» این تعداد را مغیرة بن نوفل در شعرى که در مرثیه آنان سروده ذکر کرده است.
4 - «19 نفر»
5 - «20 نفر»
6 - «23 نفر»
7 - «27 نفر» از اولاد فاطمه بنت اسد.
8 - «78 نفر» این را نسّابه سید ابو محمد الحسین حسینى ذکر کرده و شاید تعداد تمام شهداى کربلا باشد نه شهداى اهلبیت.
9 - «30 نفر» که در حدیث عبدالله بن سنان آمده است.
10 - «13 نفر» این را مسعودى در مروج الذهب ذکر کرده است.
11 - «14 نفر» این عدد را خوارزمى ذکر کرده.(273)
168-مثیر الاحزان، 67.
169- ارشاد شیخ مفید 2/104.
170- طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسین، 72.
171- از این نقل چنین بر مىآید که برخى خیمههاى امام و یارانش را قبل از شهادت امام نیز به آتش کشیده و سوزاندهاند.
172- کامل ابن اثیر /4/69.
173- تاریخ طبرى 5/438.
174- البدایة و النهایة، 8/198.
175- این مرد از جمله کسانى است که از سعادت شهادت محروم ماند و از امام اذن خواست و بازگشت و بعضى از وقایع را او نقل کرده است.
176- انساب الاشراف، 3/197.
177- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید 3/263.
178- علل الشرایع 1/229.
179- «اینان در راه محبت امامشان از جان خود گذشتند و ایثار نقد جان بالاترین مرتبه جود و بخشش است. آنان که به مکارم و مراتب عالیه پیشى گرفته، همانهایى هستند که فردا از کوثر خواهند نوشید. اگر شمشیرها و تیرهاى آن رادمردان نبود، گوشها صداى اذان مؤذنین را نمىشنید.»
180- سفینة البحار، صحب.
181- ارشاد شیخ مفید، 2/106.
182- على الاکبر، مقرم 12.
183- على الاکبر، مقرم 12 به نقل از الحدائق الوردیة.
184- ابصار العین، 21.
185- ارشاد شیخ مفید 2/106 / کامل ابن اثیر 4/74.
186- نفس المهموم، 307.
187- سوره آل عمران: 33 و 34.
188- بحار الانوار، 45/42.
189- «من على پسر حسین فرزند على هستم، به خدا سوگند که ما به رسول خدا از همه کس نزدیکتریم، آنقدر با نیزه بر شما زنم که خم شود، از پدرم حمایت کنم و با شمشیر بر شما ضربتى فرود آورم، آنگونه که از جوان هاشمى علوى زیبنده است، پسر زیاد را کجا رسد که درباره ما حکم کند.»
190- در مناقب آمده است که هفتاد نفر را به قتل رساند.
191- مقتل الحسین خوارزمى 2/31.
192- «جنگ است که جوهر مردان را آشکار مىسازد، و درستى ادعاها پس از جنگ ظاهر مىشود، به خداى عرش سوگند که از شما جدا نگردم مگر آن که تیغهاى شما غلاف شود.»
193- نفس المهموم، 308.
194- ارشاد شیخ مفید، 2/106.
195- مقتل الحسین مقرم 259 / الدمعة الساکبة، 4/331.
196- ابصار العین، 23.
197- مقاتل الطالبیین، 116.
198- الملهوف، 48.
199- نفس المهموم، 311.
200- ذریعة النجاة، 128.
201- ارشاد شیخ مفید، 2/107.
202- الدمعة الساکبة، 4/332.
203- در کتب معتبره نصى بر این که مادر على اکبر در کربلا حضور داشته و یا در آن زمان در قید حیات بوده است مشاهده نشد و محدث قمى مىگوید: من در مصادر نیافتم که مادر على اکبر در کربلا حضور داشته است ولى بعضى گفتهاند که او در واقعه کربلا حضور داشته است. (وسیلة الدارین، 294).
204- ابصار العین، 50.
205- «امروز پدرم مسلم را ملاقات خواهم کرد، با آن گروهى که بر دین پیامبر خدایند. آنها همانند گروهى که مشهور به دروغ هستند، نباشند، بلکه از خوبان و داراى نسب کریمند.»
206- وسیلة الدارین، 231.
207- بعضى براى مسلم بن عقیل دو فرزند ذکر کردهاند که هر دو به نام عبدالله و هر دو در کربلا شهید شدند، که مادر یکى از آنها رقیه دختر امیرالمؤمنین و مادر دیگرى کنیز بوده است. (وسیلْة الدارین، 231).
208- ارشاد شیخ مفید، 2/107.
209- نوشتهاند که: مختار کسى را نزد زید بن رقاد فرستاد که مدعى بود من تیرى به سوى جوانى انداختم که دستش را به پیشانى گرفته بود و آن جوان عبدالله بن مسلم نام داشت و چون دستش را به پیشانیش دوختم، گفت: خدایا! اینان ما را کم به حساب آوردند و ما را خوار کردند، آنان را بکش همانگونه که ما را کشتند؛ و من تیر دیگرى بر او زدم و بعد به نزدیک او آمدم در حالى که او کشته شده بود خواستم تیرم را از پیشانیش بیرون بکشم، آن تیر را آنقدر تکان دادم تا بیرون کشیدم! ولى قسمت نصل نیزه (قسمت تیزى نیزه) در پیشانى او ماند!! اصحاب مختار او را به کیفر این عمل ننگین با تیر و سنگ زدند و چون بر زمین افتاد او را زنده زنده در آتش سوزاندند(کامل ابن اثیر 4/243)؛ بنابراین نقل محتمل است که زیدبن رقاد قاتل عبدالله بن مسلم بوده است و احتمال دارد که او یکى دیگر از شهدا را به این کیفیت به شهادت رسانیده است.
210- ابصار العین، 50.
211- «صبراً على الموت یا بنى عمومتى، صبراً یا اهل بیتى لا رایتم هوانا بعد هذا الیوم ابداً».
212- بحار الانوار، 45/36.
213- ابصار العین، 50.
214- «من غلام ابطحى طالبى از خاندان هاشم و غالب هستم، ما به تحقیق از بزرگان و سادات هستیم، و حسین در میان ما پاکیزهترین پاکیزگان است.»
215- ابصار العین، 51.
216- برخى گفتهاند: عبدالله بن عروه خثعمى ابتدا تیرى به او زد و آنگاه بشر بن خوط بسوى او رفت در حالى که مادرش جلوى خیمه ایستاده بود و تماشا مىکرد، او را شهید کرد، و در زیارت ناحیه آمده است: «السلام على جعفر بن عقیل بن ابى طالب لعن الله قاتله و رامیه بشر بن خوط الهمدانى.»(وسیلة الدارین، 229).
217- مناقب ابن شهر آشوب، 4/105.
218- مقاتل الطالبیین، 93.
219- ابصار العین، 51.
220- مقاتل الطالبیین، 91.
221- «اگر مرا نمىشناسید، من پسر جعفر طیارم، شهید صدقى در بهشت است، که با بالهاى سبز رنگش در بهشت پرواز مىکند، و این شرف در روز محشر کفایت مىکند.»
222- ابصار العین، 39.
223- به خدا شکایت مىکنم از تجاوز و افعال گروهى که در پستى همانند کورانند، همانها که معالم قرآن را دگرگون ساخته و محکمات تنزیل را جابجا کردند.» (وسیلة الدارین، 246).
224- ابصار العین، 40.
225- مقاتل الطالبیین، 92.
226- مناقب ابن شهر آشوب، 4/106.
227- تنقیح المقال، 2/24.
228- ابصار العین، 36.
229- «اگر مرا نمىشناسید من فرزند امام حسن هستم، که او فرزند پیامبر خدا برگزیده و مؤتمن است. این حسین است که همانند اسیر در میان گروهى است که خدا آنها را از بارانش سیراب نکند.»
230- در این که بدن قاسم زیر سم اسبان رفته و یا قاتل او، اختلاف است ولکن ظاهر عبارت شیخ مفید در ارشاد و دیگران این است که بدن قاتل او زیر سم اسبان رفته است.
231- بحار الانوار، 45/34.
232- نفس المهموم، 323.
233- «از خانهها و اوطانشان دور افتادند، و وحوش در بیابانها بر آنها نوحه مىکند. چگونه چشمها نگرید بر گروهى که شمشیرهاى دشمنان، آنان را در بر گرفته؟ ماههایى که نور آنان خاموش و بدنهاى زیباى آنان را خاک بیابان دگرگون کرد.» (وسیلة الدارین، 252).
234- ابوالفرج، شهادت او را قبل از قاسم نوشته است ولى طبرى و جزرى و شیخ مفید شهادت این نوجوان را بعد از قاسم ذکر کردهاند. (نفس المهموم، 325).
235- الملهوف، 51.
236- حیاة الامام الحسین، 3/256.
237- ابصار العین، 34.
238- صاحب ابصار العین سن این نوجوان را بیست و سه سال ذکر کرده و این صحیحتر به نظر مىرسد زیرا برادرش جعفر از او کوچکتر بوده و او بیست و یک ساله بوده است.
239- «من عثمان صاحب مفاخر هستم، شیخم على صاحب کردار پاک است، برادر پیامبر صاحب استقامت و هدایت، میان هر غائب و حاضر است.»
240- نفس المهلوم، 327. از على علیهالسلام روایت شده که: من این فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نام نهادم.
241- «من جعفر صاحب مراتب هستم، فرزند على نیکو خصلت و صاحب کرم، او که وصى پیامبر و داراى مرتبهاى بلند و والى است، عمویم جعفر مرا کافى است؛ حسین را حمایت مىکنم که صاحب فضل و کرم است.»
242- مناقب ابن شهر آشوب، 4/107.
243- ابصار العین، 35.
244- مقاتل الطالبیین، 87.
245- مقاتل الطالبیین، 85.
246- تاریخ طبرى، 6/89.
247- بعضى احتمال دادهاند که از فرزندان امیرالمؤمنین علیهالسلام دو نفر به نام عباس در کربلا شهید شدند: یکى عباس الاصغر است که شب عاشورا به شهادت رسیده است که مادر او صهبأ ثعلبیه است و دیگرى عباس الاکبر است که روز عاشورا شهید شده است با سه برادر دیگرش که مادرشان فاطمه ام البنین مىباشد. مقرم عباس الاصغر را از جمله اولاد على علیهالسلام ذکر کرده است که او و عمر اطرف از یک مادر بودند به نام «صهبأ»، و نقل کرده که این بزرگوار شب عاشورا براى آوردن آب به شریعه فرات رفت و در آنجا شهید گردید. (العباس مقرم 52/ وسیلة الدارین، 262).
248- تذکرة الخواص، 281.
249- عن ابى عبدالله الصادق علیهالسلام انه قال: «کان عمنا العباس بن على نافذ البصیرة، صلب الایمان، جاهد مع ابى عبدالله و ابلى بلأ حسنا و مضى شهیداً.»
250- ابصار العین، 25.
251- «اى نفس! زندگى بعد از حسین خوارى و ذلت است، و بعد از او نمانى تا این ذلت را ببینى؛ این حسین است که شربت مرگ مىنوشد و تو آب سرد و گوارا مىنوشى؟!»
252- «از مرگ هرگز نمىهراسم چون فریاد زند، تا هنگام مقابله با شجاعان آنان را با شمشیر به زیر افکنم؛ من نفس خود را حافظ و نگهدارنده پسر پیامبر قرار دادهام؛ من عباسم که سمت سقائى دارم، و در روز ملاقات بیم از مرگ ندارم.» (مناقب ابن شهر آشوب، 4/108).
253- «به خدا سوگند اگر دست راستم را جدا کردید، من همیشه حامى دینم خواهم بود، و حامى امامى که در ایمانش صادق است، و فرزند پیامبر پاک و امین است».
254- «اى نفس! از کافران مهراس، و به رحمت خدا شاد باش با پیغمبر که او مولاى برگزیده خداست، اینان به ستم دست چپم را قطع کردند، پروردگارا! آنها را به گرمى آتش بسوزان».
255- بحار الانوار، 45/42.
256- در بعضى از کتب آمده است: امام حسین علیهالسلام سر عباس را در دامان گرفت و خون از چشمانش پاک کرد و او را دید که مىگرید، فرمود: برادر از چه مىگریى؟ ابوالفضل علیهالسلام عرض کرد: چگونه نگریم اى برادر واى نور چشمم؟! و حسین علیهالسلام نشسته بود که عباس فریادى زد و روح پاکش به ملکوت اعلى پیوست، حسین علیهالسلام فریاد بر آورد: وا اخاه وا عباساه. (وسیلة الدارین، 274).
257- بحارالانوار 45/41 / ابصار العین، 40.
258- الدمعة الساکبة، 4/324.
259- قاسم بن اصبغ مىگوید: مردى از قبیله بنى ابان را دیدم که چهرهاش سیاه شد بود و قبلاً او را دیده بودم که روئى سپید و صورتى جمیل داشت، از علت تغییر چهرهاش جویا شدم؟ او گفت که: در کربلا مردى قوى و زیبا چهره را کشتم که میان چشمانش اثر سجده نمایان بود، از آن زمان هر شب چون به خواب مىروم نزد من آمده و مرا به سوى جهنم مىکشاند و من فریاد مىزنم و افراد قبیله من شب هنگام فریادم را مىشنوند.
قاسم بن اصبغ مىگوید: این خبر در همه جا منشر شد تا زنى از همسایگان او گفت: فریاد او شبها خواب از چشم ما ربوده است، من با گروهى نزد همسر آن مرد رفته و ماجرا را از او جویا شدیم؟ او گفت: آرى مطلب همانگونه است که خود او گفته است.
قاسم بن اصخ مىگوید: آن دلاور خوش سیمایى که به دست این نابکار به شهادت رسید، حضرت عباس بن على(ع) بوده است. (ابصار العین /32).
260- ابصار العین، 30.
261- ذریعة النجاة، 125.
262- مقتل الحسین مقرم 270.
263- «برادرم اى نور چشم و پاره تنم! تو براى من همانند رکنى مطمئن بودى؛ اى پسر پدرم! خالصانه رزمیدى تا از پیمانهاى که در آن رحیق بهشتى است نوشیدى؛ اى ماه منیر من! تو کمکم بودى در تمام مصائب و سختیها؛ بعد از تو زندگى براى ما تلخ است، فردا من و تو در کنار همدیگر خواهیم بود؛ بدان که به خدا شکایت و براى او صبر مىکنم، و از تشنگى و سختى که دیدم به او پناه مىبرم.»(وسیلة الدارین 273).
264- مناقب ابن شهر آشوب 4/112.
265- در روایت دیگرى آمده است امام آن خونها را به طرف آسمان ریخت و قطرهاى از خون به زمین باز نگشت. (ابصار العین، 24).
266- ارشاد شیخ مفید، 2/108.
267- «مر خداى راست دلى را که از صبر پاره شده، که اگر همانند سنگ بود پاره مىشد؛ براى بوسیدن طفل خود خم شد اما تیر پیش از او گلوى او را بوسه داد.»
268- نفس المهموم، 349.
269- تذکرة الخواص، 143.
270- ابصار العین، 24.
271- نفس المهموم، 351 / مقتل الحسین مقرم 273.
272- تاریخ یعقوبى 2/245.
273- حیاة الامام الحسین 3/309.
منبع:قصّه کربلا- به ضمیمه قصّه انتقام، على نظرىمنفرد.
منبع این متن تبیان
عمربن سعد نزدیک به یاران امام شد و ذوید(1) را صدا کرد و گفت: پرچم را نزدیک آر، او پرچم را نزدیک آورد، پس عمربن سعد تیر را بر کمان نهاد و به سوى یاران امام انداخت و گفت: گواه باشید که من اول کسى بودم که به سوى آنان تیر انداختم!! سپس دیگران نیز تیر بر کمان نهاده و اصحاب امام را نشانه رفتند(2)، که بعد از این اقدام، کسى از یاران امام حسین علیهالسلام نماند که از آن تیرها به او اصابت نکرده باشد، و همین امر باعث شد تا پنجاه تن از یاران امام حسین علیهالسلام به شهادت برسند.(3)
پس امام علیهالسلام به یارانش فرمود: این تیرها فرستادگان این جماعت است! بپا خیزید و بشتابید به سوى مرگى که از آن چارهاى نیست، خداى شما را بیامرزد.
پس اصحاب آن حضرت قسمتى از روز را پیکار کردند تا آن که گروه دیگرى از یاران امام شهید شدند.(4)
ابن شهر آشوب تعداد شهداى اصحاب امام را در حلمه اول، چهل نفر ذکر کرده است که نام بیست و هشت نفر از آنها را برده است و سپس مىگوید: ده نفر آنها از موالى حسین علیهالسلام و دو نفر از موالیان امیرالمؤمنین بودهاند(5)، ولى ما براى آوردن ترجمه مختصرى از هر کدام آنها، در اینجا نامهاى آنان را از کتاب «ابصار العین» سماوى ذکر مىکنیم، که بعضى از آنان بر اساس نقل دیگران در حمله اول شهید نشدهاند و موارد اختلاف ذیلا مذکور گردیده است:
1 - ادهم بن امیه:از شیعیان بصره بود که در خانه ماریه(6) اجتماع مىکردند، او با یزید بن ثبیط از بصره به مکه آمد و به امام علیهالسلام پیوست.(7)
2 - امیْ بن سعد: او از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام و از تابعین و ساکن کوفه بوده، و چون از آمدن امام حسین علیهالسلام به کربلا آگاهى یافت، در ایام مهادنه(8) به خدمت امام حسین آمد.(9)
3 - بشر بن عمر: او از تابعین بود و دلاورى فرزندان او در جنگها معروف است، در ایام مهادنه به خدمت امام علیهالسلام آمد.(10)
4 - جابر بن حجاج: جابر از یاران شجاع امام حسین علیهالسلام بوده و قبل از ظهر روز عاشورا به شهادت رسید.(11)
5 - حباب بن عامر: او در کوفه سکونت داشته و از شیعیان است، و با مسلم بن عقیل بیعت کرده و در بین راه به امام علیهالسلام ملحق گردید.(12)
6 - جبلة بن على: از شجاعان کوفه و از ابتداى امر با مسلم بود و سپس نزد امام حسین علیهالسلام آمد.(13)
7 - جنادة بن کعب: از مکه مصاحب امام بود و او و خانوادهاش به همراه امام به کربلا آمدند.(14)
8 - جندب بن حجیر کندى: او از بزرگان و سرشناسان شیعه و از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام بود، و در بین راه قبل از برخورد امام با حربن یزید به خدمت آن حضرت رسید و به کربلا آمد. اهل سیر گفتهاند که او در آغاز جنگ به شهادت رسید، بعضى فرزند او حجیر بن جندب را گفتهاند که در همان آغاز حمله شهید شدند ولى ثابت نشده است که با پدرش شهید شده باشد.(15)
9 - جوین بن مالک: او شیعه و در میان قبیله بنى تمیم بوده است، و با آنان براى جنگ با امام حسین علیهالسلام بیرون آمد! و چون ابن سعد شرط هاى امام را نپذیرفت، او نیز همانند گروه دیگرى دست از سپاهیان کوفه کشیده و شب هنگام(16) به سوى اردوى امام کوچ کرد.(17)
10 - حارث بن امرئ القیس: او از شجاعان بنام بود و شهرتى در جنگها به دست آورده بود، و با سپاه عمر بن سعد به کربلا آمده بود! و چون آنها کلام امام حسین علیهالسلام را نپذیرفتند، به امام پیوست.(18)
11 - حارث بن نبهان: پدر او نبهان - بنده حمزة بن عبدالمطلب - سوارى شجاع بود، و فرزندش حارث از پیوستگان به امام على و امام حسن علیهالسلام بود و یا امام حسین علیهالسلام به کربلا آمد و شهید شد.(19)
12 - حجاج بن بدر: او اهل بصره است، و همان کسى است که پاسخ نامه امام علیهالسلام را از بصره به خدمت امام در کربلا آورد؛ این نامه را امام به مسعودبن عمر نوشته بودند، و حجاج بن بدر با امام بود تا در اولین حمله پیش از ظهر عاشورا به شهادت رسید، و بعضى شهادت او را بعد از ظهر ضمن مبارزه ذکر کردهاند.(20)
13 - حلاس بن عمرو: او و برادرش نعمان از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام هستند و حلاس در کوفه فرمانده نیروهاى آن حضرت بوده است. او ابتدا با سپاه عمربن سعد به کربلا آمده بود و چون عمربن سعد شرائط امام را نپذیرفت او شبانه به اردوى امام حسین علیهالسلام پیوست.(21)
14 - زاهر بن عمرو: شجاعى با تجربه و دلاورى مشهور و از دوستان معروف اهلبیت بود، او از یاران عمرو بن الحمق - صحابى معروف - بشمار مىرفت، و چون زیاد بن ابیه در طلب عمرو بن الحمق برآمد، زاهر با او بود و در قول و فعل با او مصاحبت داشت، آنگاه که معاویه عمرو را تعقیب مىکرد، در تعقیب زاهر نیز بود، و سرانجام عمرو بن الحمق به دست معاویه به قتل رسید و زاهر خود را پنهان مىکرد، و در سال شصت هجرى چون مناسک حج را بجاى آورد، با امام علیهالسلام ملاقات کرد و همراه امام به کربلا آمد.(22)
15 - زهیر بن سلیم: انگاه که سپاه کوفه تصمیم به جنگ با امام علیهالسلام گرفتند، او از جمله کسانى بود که شب عاشورا به خدمت امام آمد و به اصحاب آن حضرت پیوست(23) و همانند مشتاقان جنگید تا این که در حمله اول شهید شد و بعد از رسیدن به فیض شهادت به فیض دیگرى نیز نائل آمد و آن این که در زیارات ناحیه مقدسه سلام بر او آمده است.(24)
16 - سالم (غلام عامر بن مسلم ): او غلام عامر بود و در بصره سکونت داشت، و عامر از شیعیان آن شهر بشمار مىرفت، و هنگامى که یزید بن ثبیط با فرزندان خود و برخى دیگر در مکه به خدمت امام علیهالسلام آمدند، این دو نیز به همراه آنها به امام ملحق و با او به کربلا آمدند.(25)
17 - سالم بن عمرو: او اهل کوفه و از شیعیان بود، و در ایام مهادنه که هنوز کار امام علیهالسلام با سپاه کوفه به جنگ نیانجامیده بود، به کربلا آمد و به اصحاب امام ملحق شد.(26)
18 - سوار بن ابى حمیر: او نیز قبل از شروع جنگ به امام و یارانش ملحق شد، و در حمله اول مجروح گردید. او را سپاه کوفه اسیر کرده و نزد عمربن سعد بردند، عمربن سعد خواست او را به قتل برساند، خویشان او که در سپاه کوفه بودند از ابن سعد خواستند که او را آزاد نماید، و چون او مجروح شده بود پس از شش ماه به شهادت رسید و در عبارت زیارت ناحیه آمده است: «السلام على الجریح المأسور سوار بن ابى حمیر الفهمى».(27)
19 - شبیب بن عبدالله: او دلاورى شجاع بود که با سیف و مالک فرزندان سریع به اردوى امام علیهالسلام پیوسته است و قبل از ظهر روز عاشورا از جمله کسانى بودکه در حمله اول شهید شدند.(28)
20 - عائذ بن مجمع: او به همراه پدرش مجمع بن عبدالله در بین راه به امام علیهالسلام ملحق شد و حر بن یزید خواست نگذارد، امام علیهالسلام فرمود: اینها یاران منند و نباید آنها را از این کار بازدارى.
آنها به امام علیهالسلام ملحق شدند و راهنماى آنها طرماح بود؛ و صاحب «حدائق» او را در شمار شهداى حلمه اول ذکر کرده و دیگران گفتهاند با پدرش در یک جا شهید شدند و این قبل از حلمه اول در آغاز جنگ بوده است.(29)
21 - عامر بن مسلم: از اهل بصره و از شیعیان بود، به همراه غلامش سالم با یزید بن ثبیط از بصره به مکه آمده و به امام علیهالسلام ملحق گردید.(30)
22 - عبدالله بن بشیر: او از مشاهیر دلاوران و از حامیان حق بشمار مىرفت، نام او و پدرش در جنگها مشهور است؛ عبدالله بن بشیر با لشکر عمر بن سعد به کربلا آمد و قبل از شروع قتال به امام علیهالسلام پیوست و در اولین حمله قبل از ظهر عاشوار به شهادت رسید.(31)
23 - عبدالله بن یزید: او به همراه پدرش از بصره به مکه آمد و به خدمت امام علیهالسلام رسید، سپس به همراه آن حضرت به کربلا آمده است.(32)
24 - عبیدالله بن یزید: او نیز به همراه پدرش یزید بن ثبیط و برادش و گروهى دیگر از اهل بصره در مکه به امام علیهالسلام ملحق شدند.(33)
25 - عبدالرحمن بن عبد الرب: او از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و از مخلصین اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام است، هنگامى که على علیهالسلام در رحبه کوفه از مردم خواست کسى که در غدیر خم حاضر بوده و حدیث غدیر را شنیده بپاخیزد و شهادت دهد، او به همراه گروهى دیگر برخاسته و گفتند: از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدیم که مىفرمود: «خداى عزوجل ولى من است و من ولى مؤمنین، پس هر کس من مولاى او هستم على مولاى اوست، خدایا دوست بدار کسى را که او را دوست مىدارد و دشمن بدار کسى که او را دشمن مىدارد»؛ على علیهالسلام او را تربیت کرده و قرآن تعلیم او نموده؛ او از مکه همراه امام حسین علیهالسلام بوده و به کربلا آمده است.(34)
26 - عبدالرحمن بن مسعود: او و پدرش از معروفین شیعه و از شجاعان مشهور بودند، با عمربن سعد به کربلا آمدند و قبل از آغاز جنگ به خدمت امام حسین علیهالسلام رسیدند و بر او سلام کردند و نزد امام مانده و در حمله اول به شهادت رسیدند.(35)
27 - عمر بن ضبیعه(36): او سوارى پیشتاز بود که با عمربن سعد به کربلا آمد و بعد به حلقه یاران امام علیهالسلام پیوست.(37) این حجر در «اصابه» گفته است که عمرو بن ضبعه از نام آوران جنگها و مردى شجاع بوده است و افتخار درک رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را دارد.(38)
28 - عمار بن حسان: از شیعیان مخلص و از شجاعان معروف بود، پدرش حسان از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و در جنگهاى جمل و صفین در راه دفاع از آن حضرت مبارزه کرد و شهید گردید. عمار از مکه در خدمت امام حسین علیهالسلام بود و از آن حضرت جدا نشد تا در روز عاشورا در حمله اول به فیض شهادت نائل آمد.(39)
29 - عمار بن سلامه: از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و از یاران على علیهالسلام در جنگها بود، و هنگامى که براى جنگ جمل همراه حضرت مىرفتند از آن حضرت سؤال کرد: وقتى با اصحاب جمل روبرو شدى چه خواهى کرد؟ امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: آنها را به خدا و طاعت او دعوت مىکنم و اگر خوددارى کردند با آنها جنگ خواهمکرد، عمار گفت: آن کس که مردم را به سوى خدا خواند هرگز مغلوب نگردد. عمار بن سلامه در کربلا به خدمت امام حسین علیهالسلام آمد و در حمله او شیهد شد.(40)
30 - قاسم بن حبیب الأزدى: او از شیعیان کوفه بود و با سپاه عمر بن سعد به کربلا آمد، و قبل از آغاز جنگ به اردوى امام علیهالسلام پیوست.(41)
31 - قاسط بن زهیر(42): او از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام و از جمله یاران امام حسن علیهالسلام بود و در کوفه ماند و در جنگها خصوصا در صفین حضور داشت. چون امام حسین علیهالسلام به کربلا آمد، شبانه به آن حضرت پیوست.(43)
در این اثنأ شمر به غلامش دستور داد تا عمود خود را بر سر او فرود آورد، و در اثر این ضربه ام وهب به آرزوى خود رسید و در کنار همسر شهیدش جان داد.
32 - کردوس بن زهیر: از اصحاب على علیهالسلام بوده و همراه دو برادرش شبانه به امام حسین و کربلا پیوست.(44)
32 - کنانة بن عتیق(45): او از پهلوانان کوفه و از زمره زاهدان و قاریان قرآن است. در کربلا به خدمت امام حسین علیهالسلام آمده و در حلمه اول شهید شد، و بعضى شهادت او را بعد از حمله اول ذکر کردهاند.(46)
34 - مسلم بن کثیر: از تابعین کوفه و از یاران امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و در یکى از جنگها یک پاى او آسیب دید و معلول شد، و شاید به همین جهت او را «اعراج» مىگفتند. هنگامى که امام حسین علیهالسلام به کربلا وارد شد، از کوفه به سوى آن حضرت حرکت کرد و در کنار او به شهادت رسید.(47)
35 - مسعود بن حجاج: او و فرزندش از شیعیان معروف و از شجاعان مشهور بودند، و در ایام مهادنه به کربلا آمده خدمت امام علیهالسلام رسیدند و نزد امام ماندند و هر دو در اولین حمله به فیض شهادت رسیدند.(48)
36 - مقسط بن زهیر: او و دو برادرش از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام و از مجاهدان پیشتاز آن حضرت در جنگهاى جمل و صفین و نهروان بودند. چون امام حسین علیهالسلام به کربلا آمد، شبانه به خدمت آن حضرت رسیده و به فیض شهادت نائل شد.(49)
37 - نصر بن ابى نیزر(50): پدر او از فرزندان ملوک عجم یا از اولاد نجاشى است و فرزند او - نصر - بعد از امام على و امام حسن علیهالسلام در خدمت امام حسین علیهالسلام بود، و از مدینه همراه حضرت به مکه آمد و از آنجا به کربلا، و در آنجا به شهادت رسید. ابتدا سواره بود ولى اسب او را پى کردند، و در حمله اول به شهادت رسید.(51)
38 - نعمان بن عمرو الراسبى: او و برادرش از اهل کوفه و از اصحاب على علیهالسلام هستند، چون عمر بن سعد سخنان امام را نپذیرفت، شبانه به خدمت آن حضرت آمد و در کنار او به شهادت رسید.(52)
39 - نعیم بن عجلان: او و دو برادرش نضر و نعمان هر سه از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار مىرفتند، و در جنگ صفین در رکاب آن حضرت بودند و از شجاعان و از شعرا بشمار مىرفتند، نضر و نعمان از دنیا رفتند و نعیم در کوفه باقى ماند؛ چون امام حسین علیهالسلام به سوى عراق آمد او به خدمت ایشان رسید و در روز عاشورا به عزم جنگ پیش آمد و در حمله اول به فیض شهادت نائل آمد.(53)
40 - زهیر بن بشر الخثعمى: صاحب مناقب او را از جمله شهداى حمله اول ذکر کرده است(54) ولى در دیگر مصادر نام او یافت نشد.
از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که فرمود: از پدرم شنیدم که مىفرمود: چون اصحاب امام علیهالسلام با سپاه عمر بن سعد درگیر شدند و آتش جنگ برافروخته شد، به فرمان خدا فرشتگان آسمانها بر امام حسین فرود آمدند، و این مسأله امام را بر سر دو راهى قرار داد: پیروزى بر دشمنان و یا ملاقات خدا و شهادت، و آن بزرگوار، ملاقات خدا را برگزید.(55)
در این هنگام امام علیهالسلام فریاد بر آورد که:
"امَا من مُغیث یُغیثنا لوجه اللّه؟! اَما من ذاب یذبُّ عن حرم رسول الله ؟!
آیا فریادرسى هست که ما را به خاطر خدا یارى دهد؟! آیا مدافعى هست که از حرم رسول خدا دفاع نماید ؟!"(56)
پس از این که گروهى از یاران امام علیهالسلام که نامشان را قبلا یادآور شدیم در اولین حمله جان باختند و شربت شهادت نوشیدند، نوبت فداکارى به دیگر اصحاب و همچنین اهلبیت آن حضرت از بنىهاشم رسید که هر کدام به میدان رزم شتافته و به استقبال شمشیرها و نیزهها رفتند و لباس سرخ شهادت را به قامت خود پوشاندند و به لقاء الهى و رضوان خدا پیوستند و در جوار رحمت و الطاف حق آرمیدند که به ترتیب در آغاز نام اصحاب و سپس اهلبیت آن حضرت را ذکر خواهیم کرد:
1- عبدالله بن عمیر(57): او پدر وهب و مردى شجاع و شریف بوده و در کوفه سرائى نزدیک «بثر الجعد»(58) همدان داشت، همسرش ام وهب است. او روزى به لشکرگاه کوفه در نخیله آمد و سپاه کوفه را مشاهده کرد که عازم حرکت به سوى کربلا هستند، سؤال کرد، به او گفته شد که این سپاه براى جنگ با حسین فرزند دختر رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم مىروند!
عبدالله بن عمیر گفت: به خدا سوگند من مشتاق جهاد با اهل شرک هستم و امیدوارم جنگ با این جماعت که با پسر دختر پیامبرشان مىجنگید، کمتر از جهاد با مشرکین از نظر ثواب، نباشد. پس نزد همسرش ام وهب آمد و او را از این ماجرا آگاه و تصمیم خودش را گوشزد کرد، همسرش گفت: درست اندیشیدهاى، خداوند تو را به بهترین راهها و درستترین اندیشهها راهنمایى کند، همین کار را بکن و مرا نیز با خود ببر.
پس شب هنگام همسرش را برداشت و حرکت کرد تا در کربلا به خدمت امام حسین علیهالسلام رسید.
و چون عمر بن سعد به سوى امام علیهالسلام تیر انداخت و سپاه کوفه به طرف اردوى امام تیر پرتاب کردند، غلام زیاد بن ابیه به نام «یسار» و غلام عبیدالله بن زیاد به نام «سالم» به میدان آمدند، و از سپاهیان امام مبارز طلب کردند، حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر از جاى برخاسته که به میدان بروند، امام حسین علیهالسلام مانع شد، عبدالله بن عمیر بپاخاست و از حضرت اجازه خواست، امام به او نظر کرد و او را مردى گندم گون و بلند بالا و داراى بازوانى قوى و سینهاى گشاده یافت، فرمود: گمان دارم که حریفان خود را از پاى درآورى، اگر مىخواهى به جانب آنان رو.
پس عبدالله بن عمیر به میدان شتافت، سالم و یسار که در میدان ایستاده بودند از نسب او سؤال کردند، او خود را معرفى نمود، آن دو گفتند: ما تو را نمىشناسیم! پس زهیر یا حبیب و یا بریر را به میدان طلب کردند، و یسار جلوتر از سالم ایستاده بود، عبدالله بن عمیر گفت: از جنگ با مردم ننگ دارى؟! هر کس به جنگ تو آید بهتر از تو خواهد بود. پس بر او حمله برد و او را با شمشیر زد تا او را به قتل رساند، و در آن هنگام که سرگرم مبارزه با او بود، سالم به او حمله کرد. یاران امام فریاد بر آوردند که: سالم آهنگ تو کرده است! او اهمیت نداد، و سالم با شمشیر بر او حمله کرد.
عبدالله بن عمیر دست خود را جلو آورد و انگشتان دست چپ او قطع شد، ولى به سالم امان نداد و او را شمشیر زد و کشت، و روى به سوى امام کرد و در برابر آن حضرت رجز مىخواند در حالى که هر دو حریف خود را کشته بود:
ان تنکرونى فانا ابن کلبحسبى ببیتى فى علیم حسبى انى امر ذو مرة و عصبو لست بالخوّار عند الحرب انى زعیم لک ام و هببالطعن فیهم مقدما و الضرب(59)
پس ام وهب همسر عبدالله بن عمیر عمود خیمه را برگرفته و روى به سوى همسر خود آورد و گفت: پدر و ماردم به فدایت باد! در برابر این ذریه رسول خدا مبارزه کن.
عبدالله بن عمیر او را به سوى زنان باز گرداند، ام وهب لباس همسر خود را گرفته و مىگفت: هرگز تو را رها نمىکنم تا در کنارت کشته شوم.
عبدالله بن عمیر در حالى که دست راستش در اثر خون کشته شدگان به دسته شمشیر چسبیده بود و انگشتان دست چپ او قطع شده بودند، نتوانست همسرش را باز گرداند.
امام حسین علیه السلام آمد و فرمود: خدا شما خاندان را جزاى خیر دهد، به سوى زنان بازگرد و با آنان باش، خدا تو را رحمت کند، بر زنان جنگ نیست، پس او بازگشت.
عمرو بن حجاج زبیدى بر میمنه لشکر امام حمله کرد و یاران امام ایستادگى کردند، و شمر بر میسره حمله کرد ولى یاران امام استقامت مىکردند و با نیزه به آنها حمله مىبردند.
عبدالله بن عمیر - این مبارز شیر دل - که در میسره لشکر امام علیه السلام مىرزمید، گروهى از آنان را کشت. در این هنگام، هانى بن ثبیت حضرمى و بکیر بن حى تیمى بر او حمله برده و او را شهید کردند، پس سپاه عمر بن سعد به یکباره از سواره و پیاده به یاران امام حمله ور شدند و جنگ سختى در گرفت و اکثر اصحاب امام بر روى زمین افتادند، چون غبار میدان رزم فرو نشست، همسر عبدالله بن عمیر به سوى کشته او به راه افتاد و بر بالین او نشست و خاک از رخسار او پاک کرد و گفت: بهشت خدا تو را گوارا باد! از خدایى که بهشت را روزى تو کرد مىخواهم که مرا مصاحب تو در بهشت قرار دهد.
در این اثنأ شمر به غلامش دستور داد تا عمود خود را بر سر او فرود آورد، و در اثر این ضربه ام وهب به آرزوى خود رسید و در کنار همسر شهیدش جان داد.(60)
2 و 3- سیف بن الحارث، مالک بن عبدالله(61): این دو برادر مادرى به همراه غلامشان شبیب روز عاشورا هنگامى که امام حسین علیهالسلام را در آن حال مشاهده کردند، گریه کنان به خدمت امام آمده و به اردوى او ملحق شدند.
امام علیهالسلام به آنها فرمود: اى فرزندان برادرم! چرا مىگریید؟! به خدا سوگند بعد از گذشت ساعتى چشمانتان روشن خواهد شد.
گفتند: خدا ما را فداى تو گرداند، بر خود نمىگرییم بلکه گریه مىکنیم براى این که شما را در محاصره این گروه مىبینیم و قدرت نداریم تا به چیزى بیش از جانمان از تو حمایت کنیم!
امام علیهالسلام فرمود: خدا شما را به خاطر این همراهى و یارى، بهترین پاداشى که به متقین مىدهد، عطا نماید.
این دو برادر ایستاده بودند و حنظلة بن اسعد مردم کوفه را موعظه مىنمود و مبارزه کرد تا به شهادت رسید، آنگاه این دو برادر به سوى سپاه کوفه حرکت کرده و روى به امام حسین علیهالسلام نموده گفتند: السلام علیک یابن رسول الله! امام علیهالسلام فرمود: رحمت و سلام و برکات خدا بر شما باد.
پس در حالى که هماهنگ مبارزه مىکردند و یکى از دنبال دیگرى بود، هر دو به فیض شهادت نائل آمدند.(62)
4 - عمرو بن خالد الصیدواى(63)؛
5 - سعد مولاى عمرو(64)؛
6 - جابر بن حارث(65)؛
7 - مجمع بن عبدالله(66): این چهار بزرگوار با هم بر اهل کوفه حمله بردند و چون در میان دشمن قرار گرفتند سپاه کوفه آنها را محاصره و از دیگر یاران امام جدا کردند، امام حسین علیهالسلام برادرش عباس علیهالسلام را فرستاد تا آنها را با شمشیر از حلقه محاصره نجات دهد در حالى که آنها کاملا زخمى شده بودند، ولى در اثناى راه، دشمن باز با شمشیر بر آنها حمله برد و با این که مجروح بودند، مبارزه کردند تا در کنار هم به شهادت رسیدند.(67)
در این هنگام مجدداً عمرو بن حجاج با سپاهش بر میمنه اصحاب امام حسین علیه السلام حمله کردند، و چون به امام نزدیک شدند یاران امام بر زانو نشسته و نیزهها را به سوى آنها گرفتند، از این رو اسبان سپاه عمرو بن حجاج نتوانستند قدم از قدم بردارند، و هنگام بازگشت، اصحاب امام بر آنان تیر زده و تعدادى از ایشان را کشته و گروهى را مجروح ساختند.(68)
8 - بریر بن خضیر: و چون جنگ شدت پیدا کرد، مردى از سپاه کوفه به نام یزید بن معقل به میدان آمد و بریر را ندا کرد که: کار خدا را درباره خود چگونه مىبینى؟!
بریر گفت: به خدا سوگند که او در حق من نیکى کرد و کار تو را در مسیر شر قرار داد.
یزید بن معقل گفت: دروغ مىگویى و قبل از این، دروغگو نبودى! و من گواهى مىدهم که تو از گمراهانى!
بریر گفت: آیا مىخواهى با تو مباهله کنم تا خدا دروغگو را لعنت و آن که را بر باطل است به قتل برساند؟
او پذیرفت و با هم در آویختند و دو ضربت رد و بدل شد و یزیدبن معقل ضربتى بر بریر وارد کرد که زیانى متوجه او نشد، و شمشیرى حواله سر او کرد و کلاه او را شکافت و به مغز سرش رسید و روى زمین افتاد، و در حالى که شمشیر بریر در سر او فرو رفته و بریر آن را تکان مىداد که از سر او بیرون آورد، مرد دیگرى از سپاه کوفه به نام رضى بن منقذ بر بریر حمله کرد و ساعتى با یکدیگر مبارزه کردند تا بریر او را بر زمین زده و روى سینه او نشست، آن مرد فریاد زد: کجایند یاران تا مرا نجات دهند؟!
کعب بن جابر به یارى او شتافت، به او گفته شد: این مرد بریر بن خضیر قارى است که در مسجد کوفه مىنشست و ما را قرآن مىآموخت، او توجهى نکرد و با نیزه به بریر حمله کرد، و آن را بر پشت بریر نهاد.
چون بریر تیزى نیزه را در پشت خود احساس کرد، خود را به روى رضى بن منقذ افکند و روى او را به دندان گرفت و قسمتى از بینى او را برکند، کعب بن جابر نیزه را فشار داد و بریر را از روى رضى بن منقذ کنار زد و او را با شمشیر به شهادت رساند، رضوان خداوند بر او باد.(69)
عفیف(70) مىگوید: گویا من رضى بن منقذ را مىنگرم که از جاى بر مىخاست، و در حالى که غبار از جامهاش پاک مىکرد به کعب بن جابر مىگفت: اى برادر ازدى! خدمتى به من کردى که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد.
یوسف بن یزید مىگوید که: از عفیف پرسیدم که تو خود مباهله بریر را با یزید بن معقل شاهد بودى؟
عفیف گفت: آرى، به چشم دیدم و به گوش شنیدم.
کعب بن جابر - قاتل بریر - چون از کربلا باز گشت، همسرش و خواهرش نوار به او گفتند: تو دشمن پسر فاطمه را یارى کردى و بزرگ قرأ قرآن - بریر - را کشتى و گناه بزرگى را انجام دادى! به خدا سوگند که هرگز با تو کلمهاى سخن نخواهیم گفت.(71)
عبیدالله پسر عموى کعب بر او خشمگین شد و گفت: واى بر تو! بریر را کشتى؟!
به چه امیدى خدا را ملاقات خواهى کرد؟!
نوشتهاند که: کعب از کرده خود پشیمان شده و اشعارى را به نظم درآورد که در آن حزن و اندوه خود را به خاطر ارتکاب این جرم بزرگ یادآور شده است.(72) و (73)
9 - عمرو بن قرظة بن کعب انصارى: پدر او از صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و از یاران امیرالمؤمنین علیهالسلام بود، و در جنگهاى امام على علیهالسلام شرکت داشت و آن حضرت او را به ولایت فارس گمارده بود، و در سال 51 بدرود حیات گفت. او داراى فرزندانى است که مشهورترین آنها عمرو و على است که عمرو در ایام مهادنه در کربلا خدمت امام حسین علیه السلام رسید و امام او را جهت ارشاد نزد عمر بن سعد مىفرستاده است، و این جریان تا آمدن شمر ادامه داشت، و چون شمر به کربلا آمد، این ارتباط قطع شد.(74) او روز عاشورا از امام اذن گرفت و به میدان آمد در حالى که این رجز مىخواند:
قد علمت کتیبة الانصارانى ساحمى حوزة الذمار ضرب غلام غیر نکس شارىدون حسین مهجتى و دارى.(75)
پس عمرو بن قرظه ساعتى رزمید و نزد امام حسین علیهالسلام بازگشت و در برابر آن حضرت ایستاد تا از او در برابر دشمن دفاع کند.(76)
ابن نما مىگوید: او صورت و سینه خود را سپر تیرها قرار داده بود و نمىگذاشت که به امام حسین علیهالسلام اصابت کند، و پس از جراحتهاى زیادى که برداشته بود به امام عرض کرد: اى پسر رسول خدا! به عهد خود وفا کردم؟!
آن حضرت فرمود: آرى، تو زودتر از من در بهشت خواهى بود، سلام مرا به رسول خدا برسان و بگو که من هم به دنبال تو خواهم آمد.
عمرو پس از شنیدن این سخنان بشارتآمیز به روى زمین افتاد و جان تسلیم کرد؛ سلام خدا بر او باد.
اما برادرش على که با عمر بن سعد به کربلا آمده بود، چون برادرش کشته شد، از میان سپاه کوفه بیرون آمد و ندا کرد: اى حسین! برادر مرا فریفتى و او را کشتى!
امام حسین فرمود: من او را نفریفتم، خدا او را هدایت کرد و تو به گمراهى کشیده شدى.
گفت: خدا مرا بکشد! اگر تو را نکشم، و یا به دست تو کشته نشوم! و به طرف امام حمله کرد.
نافع بن هلال او را با ضربه نیزه بر روى زمین انداخت و یاران او آمده و از معرکه بیرونش بردند و زخمهایش را مدوا کردند تا بهبودى یافت.(77)
10 و 11- سعد بن حارث، ابو الحتوف بن حارث(78): این دو برادر با عمر بن سعد به کربلا آمده بودند، و چون روز عاشورا شد و امام حسین علیهالسلام ندا مىکرد: «الا من ناصر ینصرنا» و زنان و کودکان با شنیدن صداى امام علیه السلام شیون مىکردند، از دیدن این منظره، تاب نیاوردند و شمشیر به روى سپاه کوفه و دشمنان امام حسین علیهالسلام کشیدند و آنقدر مبارزه خود را ادامه دادند تا شهید شدند.(79)
برخى نوشتهاند که: این دو برادر در لحظات آخرین امام و پس از شهادت اصحاب به فیض شهادت نائل آمدند.(80)
12 - نافع بن هلال: از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام و مردى بزرگوار و شجاع و قارى قرآن و نویسنده حدیث بود و در جنگهاى جمل و صفین و نهروان در خدمت على علیهالسلام شمشیر مىزد، و چون امام حسین علیهالسلام به سمت عراق آمد، نافع و سه نفر دیگر از یارانش در میان راه به آن حضرت پیوستند.
چون عمرو بن قرظه شهید شد و برادرش على بن قرظه به خونخواهى او به میدان آمد، نافع بن هلال بر او حمله کرد و او را مجروح ساخت، یارانش براى نجات او حمله کردند و نافع بن هلال با آنها درگیر شد و رجز مىخواند و مىگفت:
ان تنکرونى فانان ابن الجملى دینى على دین حسین بن على.(81)
مردى به نام مزاحم بن حریث در پاسخ او گفت: من بر دین فلان هستم!
نافع بن هلال گفت: تو بر دین شیطانى؛ و بر او حمله کرد و مزاحم خواست برگردد که ضربه نافع به او مهلت نداد و کشته شد.
عمرو بن حجاج فریاد زد: آیا مىدانید با چه کسانى مىجنگید؟! کسى به تنهایى به میدان اصحاب حسین نرود!
ابو مخنف مىگوید: نافع بن هلال، نامش را بر روى تیرهاى خود نوشته و آنها را مسموم نموده و پرتاب مىنمود، و از سپاه عمر بن سعد دوازده نفر را کشت و بسیارى را مجروح ساخت. هنگامى که تیرهاى او تمام شد، شمشیر خود را برهنه نمود و حمله کرد و مىگفت:
انا الهزیر الجملى انا على دین على.(82)
لشکر دشمن چاره کار را در حمله دسته جمعى به او دید و لذا اطراف او را گرفته و او را هدف تیرها و سنگهاى خود قرار دادند تا این که بازوان او را شکسته و او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهى از سپاه، او را نزد عمر بن سعد آوردند.
عمر بن سعد به او گفت: اى نافع! واى بر تو! چرا با خود چنین کردى؟!
نافع گفت: پروردگار من از قصد من آگاه است.
در حالى که خونها بر محاسن او جارى بود به او گفتند: مگر نمىبینى که با خود چه کردهاى؟!
نافع گفت: دوازده نفر از شما را کشتهام و خودم را ملامت نمىکنم، اگر بازوان من سالم بود نمىتوانستید مرا اسیر کنید.
شمر به عمر بن سعد گفت: او را بکش!
عمر بن سعد گفت: تو او را آوردى، اگر مىخواهى تو او را بکش!
شمر شمشیر از نیام کشید، و چون خواست نافع را به قتل برساند، نافع بن هلال گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودى، براى تو ملاقات خدا بسیار دشوار بود و خون ما بر گردن تو سنگینى مىکرد، خدا را سپاس مىگویم که مرگ ما را در دست بدترین خلق، قرار داد! پس شمر او را به شهادت رساند، رضوان خداوند بر او باد.(83)
13 - ابو الشعثأ کندى: نام او یزید بن زیاد(84) است و با عمر بن سعد به کربلا آمده بود، و چون کار به مقاتله انجامید، و سخنان امام را رد کردند، به جانب حسین علیهالسلام آمد.
او که تیرانداز ماهرى بود در برابر امام حسین علیهالسلام زانو زد و صد تیر به سوى دشمن پرتاب کرد و امام مىفرمود: خدایا! تیرهاى او را به هدف بنشان و بهشت خود را پاداش او قرار ده! و هنگامى که تیرهاى او تمام شد، در حالى که بپا مىخواست گفت: پنج تن از سپاه عمر بن سعد را کشتم، سپس بر سپاه دشمن حمله کرد و نوزده نفر را به قتل رساند و بعد به شهادت رسید(85) او هنگام حمله این رجز را مىخواند:
"انا یزید و ابىمهاجر اشجع من لیث نبیل خادر یارب انى للحسین ناصر ولا بن سعد تارک و هاجر.(86)و (87)
14 - مسلم بن عوسجه: او مردى شریف، عابد و زاهد بود، و از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بشمار مىرفت؛ شجاعت او در جنگها و فتوحات اسلامى همیشه ورد زبانها بود.(88)
عمرو بن الحجاج که در میسره لشکر عمر بن سعد قرار گرفته بود، بر میمنه امام - که زهیر بن قین فرماندهى آن را بر عهده داشت - حمله ور شد، و این درگیرى در ناحیه فرات صورت گرفت و ساعتى به طول انجامید و در آن مسلم بن عوسجه اسدى بر روى زمین افتاد و به فیض شهادت نائل آمد.
آن بزرگوار در کوفه وکیل مسلم بن عقیل بود و مسئولیت جمع آورى اموال و خرید سلاح و گرفتن بیعت از مردم را بر عهده داشت.
در روز عاشورا ضمن مبارزهاى تحسینانگیز این رجز را مىخواند:
ان تسألوا عنى فانى ذو لبد من فرع قوم من ذرى بنى اسد فمن بغانى حائر عن الرشد و کافر بدین جبار صمد.(89)
حاضران در صحنه پیکار کربلا مىگویند که چون غبار صحنه جنگ فرو نشست، مشاهده کردند که مسلم بن عوسجه بر روى زمین افتاده است و آخرین لحظات حیاتش بود که امام حسین علیهالسلام بر بالین او حاضر شد و فرمود: خداى تو را رحمت کند اى مسلم بن عوسجه، و این آیه را تلاوت کردند: (فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا.)(90)
حبیب بن مظاهر نزدیک آمد و گفت: اى مسلم بن عوسجه! شهادت تو سخت بر من گران است، تو را به بهشت بشارت مىدهم.
مسلم بن عوسجه با صدایى ضعیف گفت: خداى تو را هم مژده خیر دهد.
حبیب بن مظاهر به او گفت: خداى تو را هم مژده خیر دهد.
حبیب بن مظاهر به او گفت: اگر من هم در همین لحظات به تو ملحق نمىشدم دوست داشتم که مرا وصى خود قرار دهى تا به وصایاى تو عمل کنم.
مسلم بن عوسجه گفت: تو را به این (امام حسین علیهالسلام) وصیت مىکنم که جان خود را فداى او کنى؛ و با دست خود به امام علیهالسلام اشاره کرد.
جبیب گفت: به خداى کعبه چنین خواهم کرد.
پس مسلم بن عوسجه جان داد و در جوار رحمت حق آرمید. در این هنگام کنیز مسلم بن عوسجه فریاد بر آورد: یا سیداه! و یابن عوسجتاه!
سپاه عمرو بن حجاج فریاد برآوردند که: مسلم بن عوسجه را کشتیم!
شبث بن ربعى به بعضى از یارانش که در کنارش بودند گفت: مادرانتان در سوگ شما بگریند! شما خود را به دست خود کشته و موجبات سرافکندگى خود را فراهم ساختهاید، در این حال شادى مىکنید که یلى مانند مسلم بن عوسجه را کشتهاید؟!! به خدا سوگند او را در جایگاه کریم در میان مسلمانان دیدم، او را در دشت آذربایجان مشاهده کردم که قبل از آمدن تمامى سواران، شش نفر را کشته بود، شما بر کشتن چنین افرادى شادى مىکنید؟!
نوشتهاند که: مسلم بن عوسجه به دست دو نفر شهید شد که نامهاى آنها مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالرحمن بن ابى خشکاره بجلى است. (91)
15 - حربن یزید ریاحى: حر مردى شریف در میان قوم خود بود(92)، و عاقبت به نداى حق لبیک گفت و با شادى به استقبال شهادت رفت و فرزند پیامبر را یارى کرد. او دلیرانه مىجنگید و رجز مىخواند:
انى انا الحر و مؤوى الضیفاضرب فى اعراضکم بالسیف عن خیر من حل بلاد الخیفا ضربکم ولا آرى من حیف.(93)
حربن یزید به اتفاق زهیر بن قین با دشمن پیکار مىکردند(94) و چون یکى از آنها در محاصره دشمن قرار مىگرفت دیگرى او را از محاصره دشمن بیرون مىآورد و ساعتى بر این روال پیکار کردند تا اسب حربن یزید جراحاتى برداشت و او همچنان سواره پیکار مىکرد و شعر مىخواند تا این که مردى به نام یزید بن سفیان که با او دشمنى دیرینه داشت در اثر فتنه انگیزى حصین بن نمیر که به او گفت: این حربن یزید است که تو مىخواستى او را به قتل برسانى، به حربن یزید حمله کرد ولى حر به او امان نداد و او را از دم شمشیر گذراند. پس شخصى به نام ایوب بن شرح، تیرى به اسب حر زده و او را از پاى در آورد، حر به ناچار از اسب پیاده شد و پیاده مىرزمید تا چهل و چند نفر را به قتل رساند. در این احوال لشکر پیاده نظام ابن سعد بر او حملهور شده و او را کشتند، اصحاب امام با شتاب به سوى او شتافته و او را در برابر خیمهاى که مىجنگید قرار دادند، امام علیهالسلام بر بالین او نشست و خون از چهره حر پاک کرد و این جملات را فرمود: تو حر و آزادهاى همانگونه که مادرت بر تو نام نهاد، تو در دنیا و آخرت حر و آزادهاى.(95)
در مرثیه حر، یکى از اصحاب امام حسین این شعر را سرود:
لنعم الحر حر بنى ریاحصبور عند مشتبک الرماح و نعم الحر اذ فادى حسینا و جاد بنفسه عند الصباح.(96)
و بعضى این اشعار را به على بن الحسین علیهالسلام نسبت دادهاند(97)، و بعضى هم گفتهاند که خود امام حسین علیهالسلام آنها را انشأ فرمودهاند.(98)
افراشت ز مهر، بیرق یارى را | |
خوش برد به سر، طریق دیندراى را |
|
شد حر و درید پرده ظلمت را | |
شد مست و سرود، شعر بیدارى را(99) |
16- حبیب بن مظاهر(100): او از اصحاب رسول خدا بود و در کوفه سکونت داشت و از یاران على علیهالسلام بود و در تمام جنگها در خدمت آن حضرت شمشیر مىزد و از جمله خواص اصحاب آن حضرت و حاملان علوم آن بزرگوار است، او از جمله کسانى است که مشتاقانه به یارى امام حسین علیهالسلام شتافتند.(101)حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه در کوفه براى امام بیعت مىگرفتند و چون عبیدالله بن زیاد به کوفه آمد و اهل کوفه مسلم را تنها گذاشتند، قبیله حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه آنها را پنهان کردند تا آسیبى به آنها نرسد، و هنگامى که امام حسین علیهالسلام به کربلا آمد آن دو به سوى آن حضرت حرکت کردند، روزها مخفى مىشدند و شبها طى طریق مىنمودند تا به اردوى امام علیهالسلام ملحق شدند.(102)
هنگامى که امام حسین علیهالسلام براى اداى نماز ظهر از سپاه کوفه مهلت خواست، حصین بن تمیم گفت: نماز از شما پذیرفته نیست!!
حبیب بن مظاهر در پاسخ او گفت: گمان مىکنى که نماز از آل رسول خدا پذیرفته نشود و نماز تو اى احمق نادان مقبول افتد؟!
حصین بن تمیم به او حمله کرد و حبیب نیز به طرف او حمله ور شد و ضربهاى بر صورت اسب وى زد و بر اثر همین ضربه، حصین از اسب بر زمین افتاد، یارانش آمده او را نجات دادند و حبیب بر آنان حمله کرد و رجز مىخواند و مىگفت:
انا حبیب و ابى مظهر فارس هیجأ و حرب تسعر انتم اعدّ عدًّْ و اکثرو نحن او فى منکم واصبر.(103)
پس گروهى را به قتل رساند تا این که بدیل بن صریم با شمشیر به او حمله کرد و ضربهاى بر او وارد ساخت، و مردى از تمیم نیز با نیزه بر او حمله ور شد، حبیب از اسب بر زمین افتاد و چون خواست بپاخیزد، حصین بن تمیم با شمشیر ضربهاى دیگر به سر او زد، و آن مرد تمیمى سر از تن حبیب جدا کرد، رضوان و بهشت خداوند بر او مبارک باد.
حصین بن تمیم به آن مرد تمیمى گفت: من با تو در کشتن حبیب شریک هستم! او مىگفت: من خود به تنهایى حبیب را کشتهام!
حصین بن تمیم به او گفت: سر حبیب را به من ده تا بر گردن اسبم آویزان کنم تا مردم بدانند من در کشتن او با تو شریکم! و بعد به تو خواهم داد که نزد عبیدالله ببرى و جایزه بگیرى!! ولى او قبول نکرد!
آشنایان آن دو آنها را اصلاح دادند و حصین بن تمیم سر را به گردن اسب آویزان نموده و در میان لشکر مىچرخید! و بعد به او برگرداند.(104)
محمدبن قیس نقل کرده است که شهادت حبیب بن مظاهر براى امام بسیار گران آمد و دل مبارکش شکست و گفت: از خدا انتظار دارم که حامیان مرا و یاران مرا اجر دهد.
همچنین آمده است که آن حضرت فرمود: اى حبیب! چه برگزیده مردى بودى که خدا تو را توفیق عنایت کرد تا هر شب ختم قرآن کنى.(105)
بهر حال از آنچه گذشت معلوم مىشود حبیب بن مظاهر قبل از نماز ظهر به شهادت رسیده است.
چون وقت نماز ظهر فرا رسید، مردى از یاران آن حضرت به نام ابو ثمامه صیداوى(106) به آن حضرت عرض کرد: اى ابا عبدالله! من به فدایت شوم، این گروه به ما نزدیک شدهاند و به خدا سوگند که پیش از تو من باید کشته شوم و دوست دارم چون خدا را ملاقات مىکنم با تو نماز خوانده باشم!
امام حسین علیهالسلام سر به سوى آسمان برداشت و فرمود: نماز را تذکر دادى، خداى تو را از نمازگزاران قرار دهد.
آنگاه امام حسین علیهالسلام زهیر بن قین و سعیدبن عبدالله را گفت در جلوى آن حضرت بایستند تا او نماز ظهر بگذارد، پس امام علیهالسلام با نیمى از یارانش نماز خوف بجاى آوردند.(107)
17- سعیدبن عبدالله حنفى(108): سعیدبن عبدالله در جلوى امام ایستاد و امام نمازگزارد و او در اثر تیرباران دشمن به روى زمین افتاد در حالى که مىگفت: خدایا این گروه را لعنت کن همانند لعن قوم عاد و ثمود، و سلام مرا به پیامبرت برسان؛ همچنین گفت: پروردگارا! این زخمها را براى درک ثواب تو در راه نصرت فرزند پیامبر تو بر جان خود خریدم.
آنگاه به طرف امام التفاتى کرده گفت: آیا به عهد خود وفا کردم اى پسر رسول خدا؟!
امام علیهالسلام فرمود: آرى، تو در بهشت پیشاپیش من قرار خواهى داشت.
او در حالى به شهادت رسید که سیزده تیر غیر از زخم نیزه و شمشیر بر بدنش فرو رفته بود، و چون امام علیهالسلام از نماز فارغ شد به اصحابش فرمود: اى انصار من! این بهشت است که درهاى آن به روى شما باز شده و نهرهاى آن جارى و میوههاى آن آماده است، و این پیامبر خداست و اینان شهدایى که در راه خدا کشته شدهاند، منتظر قدوم شمایند، و شما را به بهشت بشارت مىدهند، پس از دین خدا و دین پیامبر حمایت و از حرم پیامبر دفاع کنید.
اصحاب به امام عرض کردند: جانهاى ما فداى تو باد و خونهاى ما نگاهدارنده خون تو، به خدا سوگند که هیچ گزندى به تو و حرم تو نمىرسد مادامى که از ما کسى زنده باشد.(109)
18- ابو ثمامه صائدى:نام او عمرو بن عبدالله بن کعب و از تابعین بود و مردى دلاور و از شخصیتهاى شیعه بشمار مىرفت. از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و در جنگها با آن حضرت شرکت مىکرد، و بعد از امیرالمؤمنین از اصحاب امام حسن مجتبى علیهالسلام گردید و در کوفه ماند، و چون معاویه مرد، به امام حسین علیهالسلام نامه نوشت و او را دعوت کرد و از جمله فرماندهان مسلم بن عقیل بود(110) که با سپاهیان خود عبیدالله بن زیاد را در قصر دارالاماره محاصره کرد، و چون مردم از اطراف مسلم پراکنده شدند ابو ثمامه بصورت مخفیانه زندگى مىکرد و ابن زیاد شب و روز در جستجوى او بود! او با نافع بن هلال در اثناى راه به امام حسین علیه السلام ملحق گردید و در روز عاشورا پس از آن که با امام حسین نماز گزارد به آن حضرت عرض کرد: یا ابا عبدالله! تصمیم گرفتهام که به یاران خویش ملحق شوم، و ناخوش دارم که زنده بمانم و تو را کشته ببینم.
امام علیهالسلام به او اذن داد و فرمود: ما هم بعد از ساعتى به شما ملحق مىشویم؛ پس او سرگرم نبردى شدید با سپاه کفر شد تا بر تن او جراحات زیادى رسید و در این احوال مردى به نام قیس بن عبدالله صائدى که پسر عموى او بود و با ابو ثمامه سابقه دشمنى داشت، او را به قتل رساند؛ و شهادت او بعد از شهادت حربن یزید ریاحى بود.(111)
19- سلمان بن مضارب:او پسر عموى زهیر بن قین بود و همراه او به حج آمده بود، و چون زهیر در بین راه به امام حسین علیهالسلام پیوست، سلمان بن مضارب نیز به امام ملحق گردید و به کربلا آمد و در روز عاشورا بعد از اداى نماز ظهر با امام، قبل از زهیر بن قین به شهادت رسید.(112)
20- زهیر بن قین بجلى:او مردى شجاع و شریف در قبیله خود بود و در کوفه اقامت داشت و شجاعت او در جنگها مشهور بود، در ابتداى کار از طرفداران عثمان بود و پس از ملاقات با امام حسین علیهالسلام در اثر هدایت الهى از عقیده خود دست کشید و از شیعیان على و اهلبیت علیهم السلام شد و همراه امام حسین علیهالسلام به کربلا آمد.(113)
روز عاشورا بعد از گزاردن نماز با امام علیهالسلام، دست خود را روى شانه امام نهاد و این رجز را خواند:
اقدم هدیت هادیا مهدیاالیوم تلقى جدک النبیا و حسنا و المرتضى علیا و ذاالجناحین الفتى الکمیا و اسدالله الشهید الحیا.(114)
سپس به میدان آمد و مبارزه سختى با سپاه کوفه کرد(115) تا آن که یکصد و بیست نفر از آنان را به قتل رساند.
او از زمره اصحاب وفادارى بود که پیشاپیش امام علیهالسلام شمشیر مىزد تا به درجه والاى شهادت نائل آمد.(116)
بشیر بن عبدالله شعبى و مهاجر بن اوس تمیمى بر او حمله برده و او را شهید کردند و امام حسین علیهالسلام پس از شهادت او فرمود: اى زهیر! خدا تو را از لطف خود دور مدارد و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده به لعنت ابدى خود گرفتار سازد.(117)
وقتى که خبر کشته شدن زهیر بن قین در رکاب امام علیهالسلام به همسر با وفاى او رسید، به غلامش گفت: برو و مولایت زهیر را کفن کن، غلام زهیر وقتى که بدن مطهر امام حسین علیهالسلام را عریان در قتلگاه مشاهده کرد، با خود گفت: چگونه مولایم زهیر را کفن کنم ولى حسین علیهالسلام را رها نموده و عریان بگذارم؟! به خدا سوگند که چنین نکنم. پس امام را در پارچهاى که همراه داشت پیچید و زهیر را با پارچهاى پاره کفن نمود.(118)
21 - حجاج بن مسروق الجعفى: او از شیعیان و از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و در کوفه سکونت داشت، چون امام حسین علیهالسلام به مکه عزیمت کرد، از کوفه به مکه آمد و پس از ملاقات با امام علیهالسلام در خدمت او بود و در اوقامت نماز براى حضرت اذان مىگفت، و در روز عاشورا که آتش جنگ شعلهور گردید حجاج بن مسروق پیش آمد و از امام اجازه جنگ گرفته به میدان رفت و مدتى مبارزه کرد و به طرف امام بازگشت، و در حالى که بدنش غرق خون بود این رجز را مىخواند:
الیوم القى جدک النبیاثم اباک ذالندى علیا ذاک الذى نعرفه الوصیا(119) و (120 )
امام علیهالسلام فرمود: من هم به شما ملحق و آنان را ملاقات خواهم کرد، سپس حجاج بن مسروق به میدان بازگشت و آنقدر مبارزه کرد تا شهید شد.(121)
22 - یزید بن مغفل جعفى: او از شعراى خوب و از شجاعان شیعه و از اصحاب على علیهالسلام در جنگ صفین بشمار مىرفت، او در مکه به همراه حجاج بن مسروق به امام حسین علیهالسلام ملحق شد و روز عاشورا نزد امام حسین علیهالسلام آمد و براى مبارزه اذن گرفت و به میدان رفت و این رجز را خواند:
انا یزید و انا ابن مغفلو فى یمینى نصل سیف مصقل اعلو به الهامات وسط القسطلعن الحسین الماجد المفضل ابن رسول الله خیر مرسل.(122 )
و آنچنان شجاعانه جنگید که دشمن را به حیرت واداشت، و پس از آن که گروهى را به قتل رسانید به فیض شهادت نائل آمد.(123)
23 - حنظلة بن اسعد شبامى: از بزرگان شیعه و مردى فصیح و شجاع و قارى قرآن بود، و فرزندى داشت به نام على که در تاریخ از او یاد شده است. حنطله بعد ار ورود امام حسین علیهالسلام به کربلا به اردوى آن حضرت ملحق شد و امام او را به عنوان رسول نزد عمر بن سعد مىفرستاد، و چون روز عاشورا فرا رسید نزد امام آمد و از آن حضرت براى جهاد اذن گرفت و در جلوى امام ایستاد و شروع به سخن گفتن با لشکر کوفه کرد و گفت: اى مردم! من بر عاقبت کار شما بیمناکم همانند روز احزاب و سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود، اى مردم! من از رسوائى شما در روز قیامت مىترسم، آن روزى که هیچ نگهدارندهاى جز خدا نیست و کسى که گمراه شد راهى به سوى هدایت ندارد. اى مردم! حسین را نکشید که خداوند شما را به عذاب خود مبتلا سازد و کسى که افترا مىبندد، زیان خواهد بود.
امام حسین علیهالسلام به او فرمود: هنگامى که تو این گروه را به حق دعوت کردى و آنان نپذیرفتند و تصمیم به ریختن خون تو و یارانت گرفتند و دست خود را به خون برادران صالح تو آلوده کردند، اینها مستوجب عذاب شدند.
حنظله بن اسعد به امام علیهالسلام عرض کرد: راست گفتى، فدایت شوم، آیا اجازه مىدهى که به ملاقات پروردگارم شتافته و به برادرانم ملحق شوم؟
آن حضرت اجازه داد و فرمود: برو به سوى چیزى که بهتر از دنیا و آنچه در آن است، جهانى که حدى نپذیرد و سلطنتى که زوال نیابد.
حنظله گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله صلى الله علیک و على اهل بیتک، ملاقات ما و شما در بهشت!
امام فرمود: آمین! آمین!
سپس به سپاه کوفه حلمه کرد و سرانجام بر او حمله کردند و او را به شهادت رساندند، رضوان الله تعالى علیه.(124)
24 - عابس بن ابى شبیب(125): او از قبیله بنى شاکر مىباشد که طائفهاى است از همدان؛ عابس از رجال شیعه و از رؤساى آنها و مردى شجاع و خطیبى توانا و عابدى پر تلاش و متهجد بود.(126) و (127)
عابس در روز عاشورا مىگفت: امروز روزى است که باید تلاش کنیم براى سعادت خویش با هر چه در توان داریم زیرا بعد از امروز حساب است و عمل به کار نیاید.
آنگاه نزد امام حسین علیهالسلام آمد و گفت: یا ابا عبدالله! به خدا سوگند روى زمین چه در نزدیک و یا دور کسى عزیزتر و محبوبتر از تو نزد من نیست، اگر من چیزى عزیزتر از جانم و خونم داشتم که فدایت کنم و کشته شدن را از تو دفع کنم، هر آینه تقدیم مىکردم؛ سپس گفت: «السّلام علیک یا ابا عبدالله اشهد انى على هداک و هدى ابیک»؛ «سلام بر تو اى اباعبدالله، من گواهى مىدهم که بر راه شما و پدر شما استوارم و به راه راست هدایت مىیابم.» سپس با شمشیر به سوى دشمن آمد.
ربیع بن تمیم گوید: چون دیدم که عابس به سوى میدان مىآمد او را شناختم و سابقه او را در جنگها مىدانستم که او شجاعترین مردم است؛ به سپاه عمر بن سعد گفتم: این شخص شیر شیران است، این فرزند شبیب است، مبادا کسى به جنگ او رود؛ پس عابس مکرر فریاد مىزد و مبارز مىطلبید و کسى جرأت نمىکرد به میدان او رود.
عمر بن سعد گفت: حال که چنین است او را سنگباران کنید، پس لشکر اینگونه کردند.
عابس که چنین دید زره از تن به در کرد و کلاه خود از سر برداشت سپس بر سپاه کوفه حمله کرد.
وقت آن آمد که من عریان شوم | |
جسم بگذارم سراسر جان شوم |
|
آزمودم مرگ من در زندگى است | |
چون رهم زین زندگى پایندگى است |
|
آنچه غیر از شورش و دیوانگى است | |
اندرین ره روى در بیگانگى است |
ربیع بن تمیم مىگوید: سوگند به خدا او را دیدم که بیش از دویست رزمنده را تار و مار کرد، پس بر او از هر طرف حمله بردند و او را شهید کردند، و من شاهد بودم که سر عابس بن شبیب در دست مردانى بود و منازعه مىکردند، این مىگفت من عابس را کشتهام و دیگرى مىگفت من کشتهام. عمر بن سعد گفت: مخاصمه نکنید، سوگند به خدا یک نفر نمىتواند این مرد را کشته باشد.(128)
از شور تو پر، کون و مکان شد عابس! | |
در سوگ تو خون، دل جهان شد عابس |
|
تن از تو و، تو برهنهتر از تن خویش | |
عریانتر ازین نمىتوان شد عابس |
25 - شوذب بن عبدالله: او از رجال شیعه و از معدود دلیران بنام و حافظ حدیث از امیرالمؤمنین علیهالسلام بود، و مجلس حدیث داشت که شیعیان نزد او آمده و اخذ حدیث مىکردند. با عابس بن ابى شبیب از کوفه به مکه آمد و نزد امام علیهالسلام ماند تا روز عاشورا، و چون جنگ آغاز شد به مبارزه پرداخت. عابس او را طلب کرد و از تصمیم او مبنى بر یارى امام و شهادت در راه او سؤال کرد و او عزم خود را بر شهادت ابراز نمود و همانند دلیران به مبارزه پرداخت تا به شهادت رسید.(129)
26 - جَون بن ابى مالک(130): او بنده سیاه چرده ابوذر غفارى بود که نزد امام علیهالسلام آمد و براى مبارزه اجازه خواست. امام حسین علیهالسلام فرمود: تو از جانب ما مأذونى و براى عافیت همراه ما آمدهاى، خود را در مشقت مینداز!
گفت: من در راحتى باشم و در سختى شما را تنها بگذارم؟!! به خدا سوگند هر چند که بوى بدن من بد، و حسب من رفیع نیست ولى امام بزرگوارى چون تو بوى مرا خوش و بدنم را مطهر و رنگ روى مرا سفید مىکند و به بهشتم مژده مىدهد! به خدا سوگند که از شما جدا نگردم تا خون سیاه من با خون شریف شما آمیخته گردد! بعد شروع به رجز خوانى کرد:
کیف ترى الفجّار ضرب الاسود بالمشرفى القاطع المهنّد أذبُّ عنهم باللّسان و الیدارجو به الجنْ یوم المورد. (131) و شجاعانه به جنگ با دشمن پرداخت و بیست و پنچ نفر از آنان را به قتل رساند تا این که شهید شد. امام حسین علیهالسلام بر بالین او حاضر شد و گفت: خدایا روى او را سپید و بوى او را خوش و او را با نیکان محشور کن و با محمد و آل محمد آشنا و معاشر گردان.
از امام باقر علیهالسلام روایت شده که: هر کسى کشته خود را از میدان بیرون مىبرد و به خاک مىسپرد، اما جون کسى را نداشت تا او را از میدان بیرون برد، به همین جهت پیکر پاره پاره او را پس از ده روز دیدند در حالى که بوى مشک از بدنش به مشام مىرسید.(132)
27 - عبدالرحمن الارحبى: او از تابعین و مردى شجاع و دلاور بود و به همراه قیس بن مسهر با نامههاى مردم کوفه در مکه در شب دوازدهم ماه رمضان به خدمت امام رسید، و امام علیهالسلام عبدالرحمن را همراه مسلم بن عقیل به کوفه فرستاد و او مجدداً بازگشت و از جمله یاران امام بود. در روز عاشورا چون آن حال را مشاهده نمود اذن گرفت، امام علیهالسلام او را اجازه داد، پس به میدان آمد و مبارزه کرد و رجز خواند: صبراً على الاسیاف و الاسنّْصبراً علیها لدخول الجنّْ(133) تا آن که به شهادت رسید.(134)
28 - غلام ترکى: او غلام امام علیهالسلام و از قاریان قرآن بود، اذن گرفت و به میدان آمد مبارزه مىکرد و رجز مىخواند:
البحر من طعنى و ضربى یصطلى و الجوُّ من سهمى و نبلى یمتلى اذا حسامى فى یمینى ینجلى ینشقُّ قلب الحاسد المبجل.(135) و گروهى از سپاهیان دشمن را کشت سپس به علت زخمهاى وارده بر روى زمین افتاد. امام حسین علیهالسلام آمد و گریست! و صورت بر صورتش نهاد!
غلام همین که چشمش را باز کرد و امام علیهالسلام را بر بالین خود مشاهده کرد لبخندى زد و سپس جان داد.(136)
29 - انس بن حارث: او از اصحاب رسول خداست که در غزوههاى بدر و حنین در خدمت آن حضرت بود و احادیثى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده که از جمله آنها این حدیث است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «این فرزندم حسین در زمین کربلا کشته خواهد شد. هر کس در آنجا باشد باید او را یارى کند.»(137) و (138)
او روز عاشورا از امام علیهالسلام اذن گرفت و عمامه خود را به کمر بست و با پارچهاى ابروهاى خود را به بالا برده، بست! امام علیهالسلام چون او را با این هیئت مشاهده کرد گریست و فرمود: «شکر الله لک یا شیخ»، او با همان کهنسالى هجده نفر از لشکریان کوفه را به قتل رسانده و آنگاه شهید شد، رضوان الله تعالى علیه.(139)
30 و 31 - عبدالله بن عروه، عبدالرحمن بن عروه: این دو برادر، جدشان از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام بوده و در کربلا به امام حسین علیهالسلام ملحق شدند و در روز عاشورا به نزد آن حضرت آمده و سلام کردند و گفتند: دوست داریم که در برابرت مبارزه کرده و از حریم تو دفاع کنیم.
امام علیهالسلام فرمود: مرحباً بکما! آفرین باد بر شما! و این دو برادر در نزدیکى امام با دشمن مبارزه کردند تا این که شهید شدند.(140)
و در زیارت ناحیه آمده است: «السلام على عبدالله و عبدالرحمن ابنا عروة بن حراق الغفاریَّین.»(141)
32 - عمرو بن جناده: عمرو بن جناده انصارى بعد از شهادت پدرش جنادة بن حارث انصارى، به خدمت امام حسین علیهالسلام آمد در حالى که یازده سال بیشتر نداشت. امام علیهالسلام به او اجازه نداد و فرمود: پدر این کودک در حمله اول شهید شده و شاید مادرش از این کار ناخشنود باشد.
آن کودک گفت: مادرم به من فرمان داده است که به میدان روم!
وقتى امام علیهالسلام سخن او را شنید او را اذن داد(142)، پس به میدان رفت و شهید شد و سر او را از تن جدا کرده و به سوى امام حسین علیهالسلام پرتاب نمودند! مادرش آن سر را گرفت و خاک و خون از آن پاک کرد و آن را بر سر مردى از سپاه کوفه که در نزدیکى او قرار داشت، کوبید و او را به هلاکت رساند، بعد به خیمه بازگشت و عمود خیمه - و به قولى شمشیرى - را برگرفت و این رجز خواند:
انا عجوزٌ سیّدى ضعیفه خاویة بالیة نحیفه اضربکم بضربة عنیفهدون بنى فاطمة الشّریفه.(143)
سپس به دشمن حمله کرد و دو نفر را کشت، سپس امام حسین علیهالسلام او را به خیمه باز گرداند.(144)
33- واضح الترکى:او مردى شجاع و قارى قرآن و ترک زبان بود و با جنادة بن حارث به حضور امام حسین علیهالسلام آمده بودند، و گمان دارم همان کسى است که اهل مقاتل ذکر کردهاند که روز عاشورا را در مقابل سپاه کوفه ایستاد و پیاده با شمشیر مبارزه مىکرد و رجز مىخواند و چون روى زمین افتاد به امام علیهالسلام استغاثه کرد، امام بر بالین او آمد و دست بر گردن او نهاد در حالى که او جان مىداد و او به خود مىبالید که: چه کسى همانند من است در حالى که پسر رسول خدا صورتش را بر صورتم گذارده است، سپس به ملکوت اعلى پیوست.(145)
34 - رافع بن عبدالله: او با مولایش مسلم بن کثیر هنگامى که امام علیهالسلام وارد کربلا شده بود، خدمت آن حضرت رسید و در جنگ با سپاه کوفه شرکت کرده و بعد از مسلم بن کثیر و پس از نماز ظهر مبارزه کرد و شهید شد.(146)
35 - یزید بن ثبیط : او از اصحاب ابوالاسود و از شیعیان بصره و در میان قومش شریف و بزرگوار بوده است، با دو فرزندش از بصره به مکه آمد و با امام علیهالسلام رهسپار کربلا شد و پس از مبارزه با دشمن به شهادت رسید.(147)
36 - بکر بن حى: او با عمر بن سعد و سپاه کوفه به جنگ حسین علیهالسلام آمده بود، روز عاشورا که آتش جنگ مشتعل گردید، متوجه امام شد و توبه کرد و از سپاه کوفه جدا گردید و با آنها مبارزه کرد و در مقابل امام حسین علیهالسلام شهید شد.(148)
37 - ضر غامة بن مالک: او از شیعیان کوفه و از کسانى بود که با مسلم بیعت کرده بود. چون مردم، مسلم را تنها گذاشتند او با سپاه عمر بن سعد به کربلا آمد و به امام علیهالسلام ملحق گردید و با سپاه کوفه مقاتله کرد و در برابر امام حسین علیهالسلام بعد از نماز ظهر در مبارزه با دشمنان به شهادت رسید(149)، و این رجز را مىخواند:
الیکم من مالک ضرغام ضرب فتى یحمى عن الکرام یرجو ثواب الله بالتمام سبحانه من ملک علام.(150)
38 - مجمع بن زیاد: او در منازل جهینه اطراف مدینه به اصحاب امام علیهالسلام پیوست و بعد از خبر شهادت مسلم همچنان با امام بود تا در کربلا برابر آن حضرت به شهادت رسید.(151)
39 - عباد بن مهاجر: او نیز در میان راه در منزلى که از منازل جهینه بود به امام علیهالسلام ملحق و در کربلا با آن حضرت به شهادت رسید.(152)
40 - وهب بن حباب کلبى: وهب بن حباب اذن جهاد گرفت و رهسپار میدان گردید، قتالى نیکو با دشمن نمود و بر سختیها و ناراحتیها شکیبائى کرد، و برگشت به سوى همسر و مادرش که در کربلا به او بودند، پس به مادرش گفت: آیا از من راضى شدى؟
گفت: از تو راضى نشوم مگر آن زمان که پیش روى حسین و در راه او کشته گردى.
همسرش به او گفت: مرا به ماتم خویش اندهناک مکن.
مادرش گفت: اى پسرک من! از تقاضاى همسرت روى گردان و برابر حسین علیهالسلام مقاتله کن تا به شفاعت جدش در روز قیامت نائل شوى .
پس جنگید تا دستانش قطع شد؛ همسرش چوبى را به دست گرفت و سوى او روانه شد و به او گفت: پدر و مادرم به فدایت، از حرم پیامبر دفاع کن و مقاتله نما.
وهب خواست او را بازگرداند، امتناع کرد، امام حسین علیهالسلام به او گفت: بازگرد خدا تو را از اهلبیت جزاى خیر دهد؛ پس به خیمهها باز گشت و وهب مقاتله نمود تا به شهادت رسید.(153)
41 - حبشى بن قیس بن سلمه: جد او از اصحاب رسول خداست و از قبیله نَهْم است، و پدر او نیز گویا محضر پیامبر گرامى را درک کرده بود. او در ایامى که هنوز در کربلا صحبت از جنگ نبود به خدمت امام حسین علیهالسلام آمده و به همراه آن حضرت شهید شد.(154)
42 - زیاد بن عریب: از قبیله همدان و مکنى به ابى عمره است، مردى متهجد و اهل عبادت بود، پدر او از اصحاب پیامبر بود و خود او نیز محضر پیامبر گرامى را درک کرده بود، مردى شجاع و معروف به عبادت و پرهیزگارى بوده است. مهران کاهلى مىگوید: در کربلا حضور داشتم، مردى را دیدم شدیداً مىجنگید و هرگاه که بر سپاه کوفه حمله مىکرد آنها را پراکنده مىساخت سپس به نزد امام حسین علیهالسلام آمده و مىگفت: ابشر هدیت الرشد یابن احمد! فى جنّْ الفردوس تعلو صعدا.(155)
سؤال کردم: او کیست؟
گفتند: او ابوعمره حنظلى است.
پس شخصى به نام عامر بن نهشل راه را بر او گرفت و او را به شهادت رساند و سر او را از بدن جدا کرد.(156)
43 - عقبة بن صلت:این مرد نیز در میان راه مکه به کربلا در یکى از منازل جُهینه به خدمت امام حسین علیهالسلام آمد و از او جدا نشد تا در کربلا به شهادت رسید.(157)
44 - قعنب بن عمر:او از شیعیان بصره و با حجاج بن بدر از بصره به مکه آمده و به یاران امام علیهالسلام ملحق شد و در روز عاشورا برابر آن حضرت به شهادت رسید(158). و در زیارت ناحیه آمده است: «السلام على قعنب بن عمر النمیرى.»(159)
45 - انیس به معقل:او نیز مردى شجاع بود و پس از مبارزهاى سخت به فیض شهادت نائل آمد.(160)
46 - قرة بن ابى قرة:او به دفاع از فرزندان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پرداخت و با دشمن جنگید و بعد از به هلاکت رساندن شصت و شش نفر از سپاه دشمن به شهادت رسید.(161)
47 - عبدالرحمن بن عبدالله الیزنى:او نیز براى رسیدن به فوز عظیم شهادت راهى میدان گردید و همانند دیگر یاران امام حسین علیهالسلام مقاتله کرد و شهید شد، و این رجز را مىخواند:
انا ابن عبدالله من آل یزندینى على دین الحسین و الحسن اضربکم ضرب فتى من الیمنارجو بذلک الفوز عند المؤتمن.(162) و (163)
48 - یحیى المازنى:این دلاور نیز با خواندن رجز - که حاکى از شجاعت او و نداشتن خوف و ترس از مرگ بود - همانند لشکرى بر دشمن یورش برد و سرانجام برابر امام علیهالسلام به شهادت رسید.(164)
49 – منجح:شیخ طوسى او را از اصحاب امام حسین علیهالسلام ذکر کرده است که در کربلا با آن حضرت شهید شد. از ربیع الابرار زمخشرى نقل شده است که حسنیه جاریه امام حسین علیهالسلام بود که او را از نوفل بن حارث خریدارى کرده بود سپس او را به مردى به نام سهم تزویج کرد و از او منحج متولد شد، و مادرش حسنیه در خانه امام سجاد علیهالسلام خدمت مىکرد، چون امام حسین علیهالسلام به سوى عراق آمد منحج نیز به همراه مادرش به کربلا آمد و در کربلا در آغاز جنگ به شهادت رسید.(165)
50 - سوید بن عمرو:مردى شریف و کثیر الصلاة بود و در میدان جنگ همانند شیر خشمگین مبارزه مىکرد و در رویاروئى با بلاها و سختیها بسیار مقاوم بود و او آخرین نفر از اصحاب امام علیهالسلام است که شهید شده است.
نوشتهاند: او جراحات زیادى برداشته و در میان کشتگان افتاده بود، بعد از زمانى که به هوش آمد و شنید که مىگویند: حسین علیهالسلام کشته شده است، در خود قوتى یافت بپاخاست و با خنجرى که به همراه داشت ساعتى با دشمن مبارزه کرد تا او را عروة بن بکار و زید بن ورقأ شهید کردند.(166)
2- ارشاد شیخ مفید 2/101.
3- بحار الانوار 45/12.
4- الملهوف 42.
5- مناقب ابن شهر آشوب 4/113.
6- «ماریه» زنى از شیعیان بصره بوده و خانه او محل اجتماع و تصمیمگیرى شیعیان بوده است، که قبلا نیز ذکر نمودیم.
7- ابصار العین 112. و در «وسیلة الدارین» 99 آمده است که او از اصحاب رسول خدا بوده و حدیث از ایشان نقل کرده است.
8- «مهادنه» ایامى را گویند که بین دو سپاه مذاکره بوده است و کار به جنگ نیانجامیده است.
9- ابصار العین، 114.
10- ابصار العین، 103.
11- ابصار العین، 112.
12- ابصار العین، 113. و در «وسیلة الدارین» 117 آمده است که او به میدان آمد و مبارزه کرد و شهید شد.
13- ابصار العین، 124.
14- ابصار العین، 94.
15- ابصار العین، 104.
16- تعدادى از سپاه عمر بن سعد که در حدود سى نفر بودند شب عاشورا به امام حسین پیوستند.
17- ابصار العین، 113.
18- ابصار العین، 103.
19- ابصار العین، 55.
20- ابصار العین، 122.
21- ابصار العین، 109.
22- ابصار العین، 103.
23- ابصار العین، 109.
24- نتقیح المقال 1/452.
25- ابصار العین، 111.
26- ابصار العین، 108.
27- مقتل الحسین، مقرم 254.
28- ابصار العین، 79.
29- ابصار العین، 86.
30- ابصار العین، 111.
31- ابصار العین، 101.
32- ابصار العین، 101.
33- ابصار العین، 110.
34- ابصار العین، 93.
35- ابصار العین، 112.
36- بعضى او را عمرو بن ضبعه ثبت کردهاند و در زیارت ناحیه آمده است: «السلام على عمرو بن ضبعة الضبعى». (وسیلة الدارین 177).
37- ابصار العین، 113.
38- وسیله الدارین، 177.
39- ابصار العین، 113.
40- ابصار العین، 79.
41- ابصار العین، 109.
42- او از فرماندهان على علیهالسلام در جنگ صفین بوده و در جمل و نهروان در خدمت آن حضرت شرکت داشته است، و در زیارت ناحیه آمده است «السلام على قاسط و کردوس ابنى زهیر التغلبى». (وسیلة الدارین 184).
43- ابصار العین، 114.
44- ابصار العین، 114.
45- ابن حجر در «اصابه» نقل کرده است که کنانه در جنگ احد حضور داشته و پدرش عتیق فارس رسول خدا بوده است. (وسیله الدارین 184).
46- ابصار العین، 114.
47- ابصار العین، 108.
48- ابصار العین، 112.
49- ابصار العین، 114.
50- مبرد در «کامل» او را از فرزندان ملوک عجم ذکر کرده است که رغبت به اسلام پیدا کرد و در کودکى به دست رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اسلام آورد. (وسیلة الدارین 199).
51- ابصار العین، 54.
52- ابصار العین، 109.
53- ابصار العین، 94.
54- مناقب ابن شهر آشوب 4/113.
55- بحار الانوار 45/12؛ و در کافى 1/465 این حدیث با کمى اختلاف از عبدالملک بن اعین از حضرت ابى جعفر باقر علیهالسلام نقل شده است.
56- الملهوف، 49.
57- کنیه او ابو وهب و از قبیله بنى علیم و زوجه او ام وهب دختر عبد از قبیله بنى نمر بن قاسط است.
(وسیلة الدارین 168).
58- در معاجم بلدان موضعى را به نام «بثر الجعد» نیافتیم و آنچه از قرائن مشهود است نام چاهى است در کوفه.
59- «اگر مرا نمىشناسید من فرزند قبیله کلب هستم، کفایت مىکند که بیت من در قبیله بنى علیم است. مردى هستم که باید نیرویم را از تیغ بخواهید، و اگر مرا مشکلى پیش آید ضیعف نباشم. اى ام وهب! من تعهد مىکنم که با نیزه و شمشیر زدن ره دشمن روى کنم».
60- ابصار العین، 106.
61- این دو برادر مادرى هستند و پدران آنها حارث و عبدالله فرزندان سریع بن جابر از قبیله همدان هستند.
(وسیلة الدارین 154).
62- ابصار العین، 78.
63- عمرو بن خالد در کوفه مردى شریف و از مخلصین اهلبیت علیهمالسلام بود، او با مسلم بن عقیل قیام کرد و چون اهل کوفه او را تنها گذاشتند، عمرو بن خالد چارهاى جز مخفى شدن نداشت و در اختفأ بود تا آن که شنید که فرستاه حسین از بطن الرمه (قیس بن مسهر) به شهادت رسید، خود و مولایش سعد حرکت کردند و به امام علیهالسلام ملحق شدند. (وسیلة الدارین 176).
64- او به دنبال عمرو بن خالد در راه با امام حسین علیهالسلام پیوست، او مردى شریف و بلند همت بود و در کربلا شهید گردید. (ابصار العین، 68).
65- ممکن است این شخص همان جنادة بن حرث باشد که مقرم جابر ذکر کرده است و سماوى گفته است جبار و حیان او را گفتهاند، ولى صحیح نیست. (ابصار العین، 84).
66- مجمع بن عبدالله از تابعین و از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و در جنگ صفین حضور داشته است. پدر او عبدالله از اصحاب رسول خداست. (وسیلة الدارین 192).
67- مقتل الحسین، مقرم 293.
68- ارشاد شیخ مفید 2/102.
69- کامل ابن اثیر 4/66.
70- او عفیف بن زهیر بن ابى الاخنس مىباشد، و از کسانى بود که شاهد واقعه کربلا بودند.
71- نفس الملهوف، 261 به نقل از طبرى.
72- از جلمه اشعار اوست این شعر مشهور:
و لم تر عینى مثلهم فى زمانه مولا قبلهم فى الناس اذ انا یافع اشد قراعا بالسیوف لدى الوغا الا کل من یحمى الذمار مقارع؛ «از آن روزى که بالغ شدم، دیدگانم همانند آن رادمردان را نه در آن زمان و نه قبل از آن ندید؛ شدیدترین ضربات را با شمشیرها در صحنه کارزار مىزدند، آرى هر آن کس که حمایت از حوزه مسئولیت خود کند چنین است.» الا کل من یحمى الذمار مقارع.
73- حیاة الامام الحسین، 3/209.
74- وسیلة الدارین، 173.
75- «سپاه انصار دانستهاند که من از کسى که مسئولیت حفظ جانش با من است، حمایت و حفاظت مىکنم؛ ضربههاى من همانند ضربههاى جوانى است که از صحنه نمىگریزد؛ جان و مال من فداى حسین باد!» ابن نما مىگوید: در این مصراع آخر یعنى «جان و مال من فداى حسین باد» اعتراضى نسبت به عمر بن سعد خفته است که چون امام علیهالسلام از او خواست تا از عزمش باز گردد، او گفت: بر خانه خود بیمناکم! امام علیهالسلام فرمود: من عوض آن را خواهم داد! عمر بن سعد گفت: بر مالم مىترسم! امام فرمود: من در حجاز از مال خود به تو خواهم داد؛ عمر بن سعد اظهار بى میلى کرد.
76- نفس المهموم، 262.
77- ابصار العین، 92.
78- سعدبن حارث بن سلمه انصارى و برادرش ابو الحتوف هر دو از محکمه(خوارج) بودند و با عمر بن سعد براى جنگ با حسین به کربلا آمده بودند، بعد از ظهر روز عاشورا هنگامى که یاران امام شهید و تنها سوید بن عمرو و بشر عمرو حضرمى با امام علیهالسلام باقیمانده بودند و صداى زنان و کودکان از آل رسول را شنیده گفتند: «لاحکم الا لله ولا طاعة لمن عصاه»؛ این حسین پسر دختر پیامبر است و ما امید شفاعت جد او را روز قیامت داریم پس چگونه با او محاربه کنیم؟ لذا به یاران امام حسین علیهالسلام پیوستند.
(وسیلة الدارین 149).
79- مقتل الحسین، مقرم 240.
80- ابصار العین، 94.
81- «اگر مرا نمىشناسید خودم را معرفى کنم، من از قبیله جملى هستم، و آئین و دینم همان دین حسین بن على است».
82- «من شیر مردى از قبیله جملى هستم، من پیرو دین على هستم».
83- ابصار العین، 87.
84- در زیارت ناحیه آمده است: «السلام على یزید بن مهاجر الکندى». او مردى شجاع و شریف بود و از کوفه بیرون آمد و به امام حسین علیهالسلام قبل از برخورد با حر بن یزید پیوست و به کربلا آمد. (وسیلة الدارین 103).
85- مقتل الحسین، مقرم 243.
86- «منم یزید فرزند مهاجر، شجاعتر از شیر که در بیشه باشد؛ خدایا من حسین را ناصرم، و از ابن سعد دور و بیزار هستم».
87- وسیلة الدارین، 103.
88- ابصار العین، 61.
89- «اگر از من سؤال کنید من دلاورى هستم از شاخه گروهى از برگزیدگان بنى اسد؛ کسى که بر من ستم کند از راه سعادت جدا شده و به دین خداى جبار و بى نیاز کافر گردید.»
90- سوره احزاب: 23.
91- نفس المهموم، 264.
92- ترجمه حر را قبلا در پاورقى یادآور شدیم.
93- «همانا من حر هستم که میزبان میهمانانم، شمشیرم را بر شما فرود مىآورم و حمایت از بهترین کسى که ساکن بلاد خیف شده مىنمایم و مىزنم شما را و باکى نمىبینم».
94- ولى خوارزمى نقل کرده است که حربن یزید چون توبه کرد و نزد امام علیهالسلام آمد عرض کرد: یابن رسول الله! من اول کسى بودم که بر تو راه گرفتم، مرا اجازه ده تا اول کشته باشم به امید این که فرداى قیامت با جدت مصافحه کنم. امام علیهالسلام فرمود: تو از کسانى هستى که خدا توبه آنها را پذیرفته. پس اول کسى که جلو افتاد براى مبارزه با آن گروه حربن یزید ریاحى مىباشد. (مقتل الحسین خوارزمى 2/10).
95- حیاة الامام الحسین 3/221.
96- «نیکو آزادهاى بود حرى که از قبیله بنى ریاح است، او هنگامى که نیزهها بر او فرود آیند مقاوم، و نیکو حرى است هنگامى که او خود را فداى حسین کرد و جان خود را صبح هنگام بذل نمود.
97- مقتل الحسین خوارزمى 2/10.
98- مقتل الحسین، مقرم 245.
99- شعر از آقاى محمد على مجاهدى (پروانه) است.
100- بعضى به جاى مظاهر او را مظهر به تشدیدهأ خواندهاند.
101- نفس المهموم، 302.
102- ابصار العین، 57.
103- «همانا من حبیب و پدرم مظهر است، سواره صحنه پیکار در حالى که آتش جنگ شعله ور شود. شما هم سلاحتان بهتر و هم تعدادتان بیشتر است، و ما هم از شما باوفاتر و هم از شما شکیباتریم».
104- پس از واقعه عاشورا، مرد تمیمى سر را به گردن اسب خویش آویزان نمود و به سوى کوفه آمد و متوجه قصر عبیدالله شد! فرزند حبیب بن مظاهر به نام قاسم - که کودک نابالغى بود - سر پدر خود را مشاهده کرد و به دنبال آن مرد تمیمى راه افتاد!
تمیمى سؤال کرد: چرا از من جدا نمىشوى؟
قاسم گفت: این سر پدر من است، او را به من بده که آن را دفن کنم.
گفت: امیر به این راضى نمىشود، و من مىخواهم تا از او جایزهاى نیکو بگیرم!!
قاسم گفت: خدا تو را به خاطر این جنایت، بدترین پاداش خواهد داد؛ و شروع به گریستن نمود و از او جدا شد.
بعد از گذشت مدت زیادى، آن فرزند حبیب وارد سپاه مصعب بن زبیر شد و قاتل پدر خود را هنگام ظهر در حالى در خیمهاش خوابیده بود، کشت. (ابصار العین، 59).
105- نفس المهموم، 272.
106- در تاریخ طبرى و بعضى از مصادر دیگر ابو ثمامه صائدى ضبط شده است.
107- بحار الانوار، 45/21.
108- او از وجوه شیعه در کوفه بود، هم صاحب شجاعت و هم اهل عبادت بوده است. او در مرتبه سوم نامه اهل کوفه را نزد امام حسین علیهالسلام به مکه برد، و امام پاسخ را توسط او قبل از اعزام مسلم بن عقیل براى مردم کوفه فرستاد، و چون مسلم به کوفه آمد سعیدبن عبدالله پس از عابس و حبیببن مظاهر قیام نمود و اعلان بیعت و نصرت نمود، و مسلمبن عقیل او را مجددا با نامهاى براى امام علیهالسلام به مکه فرستاد، و سعیدبن عبدالله ملازم او بود تا به کربلا آمد و شهید شد.(وسیلة الدارین، 146).
109- مقتل الحسین، مقرم 246 / تنقیح المقال، 2/28.
110- شیخ مفید رحمة الله فرموده است: چون مسلم به کوفه آمد، ابوثمامه با او همکارى مىکرد و از طرف او مسئولیت دریافت اموال را از شیعه داشته است، و به وسیله آن اموال با توجه به بصیرتى که در امر سلاح داشت، اسحله خریدارى مىکرد. (ارشاد شیخ مفید 2/46).
111- ابصار العین، 69.
112- ابصار العین، 100.
113- ابصار العین، 95.
114- «به پیش اى هدایت شده و راهنما، امروز جدت نبى اکرم را دیدار خواهى کرد، و همچنین حسن مجتبى و على مرتضى را و جعفر طیار آن جوانمرد شجاع و حمزه شیر خدا شهید زنده را.»
115- نفس المهموم، 277.
116- نفس المهموم، 181.
117- بحار الانوار، 5/25.
118- تذکرة الخواص، 145.
119- «امروز جدت نبى مکرم را دیدار خواهم کرد، سپس پدرت مرتضى على را، آن کسى که او را وصى پیامبر مىشناسیم.»
120- مقتل الحسین، مقرم 254.
121- ابصار العین، 89.
122- «نامم یزید و من فرزند مغفل هستم، در دست راستم شمشیرى صیقل داده شده است، آن را بر تارکها در میان غبارها فرود آورم، و از حسین بزرگوار با فضلیت دفاع کنم، او که فرزند رسول خدا بهترین پیامبران است.»
123- ابصار العین، 91.
124- ابصار العین، 77.
125- بعضى او را عابس بن شبیب آوردهاند(تظلم الزهرأ، 192)، ولى در ابصار العین، 74 و تنقیح المقال 2/112 او را عابس بن ابى شبیب ضبط کردهاند.
126- اساسا قبیله بنى شاکر از علاقمندان اهلبیت علیهم السلام بودهاند، خصوصا اخلاص زیادى زیادى نسبت به امیرالمؤمنین علیهالسلام داشتهاند. نصر بن مزاحم در کتاب «وقعة صفین» نقل کرده است که امیرالمؤمنین در جنگ صفین فرمود: اگر تعداد قبیله بنى شاکر به هزار نفر مىرسید، حق عبادت خدا بجا آورده مىشد. و بنى شاکر از شجاعان جنگ بودند که آنها را «فتیان الصباح» یا جوانمردان صبح مىنامیدند.
ابو مخنف مىگوید: چون مسلم بن عقیل به کوفه آمد و در خانه مختار مستقر گشت و شیعیان نزد او گرد آمدند، مسلم نامه امام را بر آنها قرائت کرد، همه گریستند و هجده هزار نفر یا بیشتر با او بیعت کردند، عابس بن شبیب بپاخاست و گفت: من شما را از مردم خبر نمىدهم زیرا نمىدانم در دلهاى آنها چه قصدى است ولى از خودم مىگویم، من دعوت شما را اجابت کرده و با دشمن شما مىجنگم و در یارى شما شمشیر مىزنم تا این که خدا را ملاقات نمایم و هدفى جز تحصیل رضایت خدا ندارم، آنگاه حبیب برخاست و کلام عابس را تأیید نمود.
هنگامى که مردم با مسلم بن عقیل بیعت کردند، نامهاى به امام علیهالسلام نوشته و آن را توسط عابس بن شبیب به مکه ارسال داشت. (وسیلة الداین، 158).
127- ابصار العین، 74.
128- مقتل الحسین، خوارزمى 2/22.
129- ابصار العین، 76.
130- ابو على در کتاب رجالش نقل کرده است که جون از اهل نوبه و حضرت على علیهالسلام او را به یکصد و پنجاه دینار خریده و او را به ابوذر غفارى بخشیده بود، و چون ابوذر به دستور عثمان به «ربذه» تبعید شد او به همراه ابوذر به ربذه رفت، و در سال 32 هنگامى که ابوذر وفات یافت به مدینه بازگشت و در خدمت حضرت على علیهالسلام و سپس نزد فرزندش حسن علیهالسلام بود و پس از آن همراه امام حسین علیهالسلام از مدینه به مکه و از آنجا به عراق آمد. (وسیلة الدارین، 115).
131- «چگونه اهل فجور مىبینند مبارزه غلام سیاه را با شمشیر مشرفى و جدا کننده؟ من با دست و زبان از آل پیامبر دفاع کنم، امیدوارم روز قیامت بهشت نصیبم گردد.»
132- نفس المهموم، 290.
133- «بر شمشیرها و نیزهها صبر مىکنم، و این تحمل و شکیبایى به جهت وارد شدن به بهشت است.»
134- ابصار العین، 77، ولى صاحب مناقب او را از شهداى حمله اول ذکر کرده است. در اصابه آمده است: عبدالرحمن بن الکدن بن ارحب، صحابى و کان من أصحاب النبى له هجرة و فضل فى دینه (وسیلة الداین 164)؛ ولى در تنقیح المقال 2/145 او را از جلمه تابعین ذکر کرده است.
135- «دریا از نیزه و شمشیر زدنم گرم، و فضا از تیرهاى من پر مىشود؛ چون شمشیرم در دست راستم ظاهر شود؛ قلب شخص حسود را پاره سازد.»
136- بحار الانوار، 5/30.
137- «ان ابنى هذا - یعنى الحسین - یُقتل بارض کربلا فمن شهد منکم فلینصره.»
138- اسد الغابة، 1/349.
139- مقتل الحسین، مقرم 252.
140- ابصار العین، 104.
141- وسیلة الدارین، 165.
142- مقتل الحسین، مقرم 253/ وسیلة الدارین، 114.
بعضى او را فرزند مسلم بن عوسجه مىدانند و گفتهاند: چون به میدان آمد این رجز مىخواند:
امیرى حسین و نعم الامیر سرور فواد البشیر النذیر على و فاطمة والدا هو هل تعلمون له من نظیر(نفس المهوم، 293)
143- «من پیرزنى ضعیف و ناتوانم، نحیف و سالخوردهام، شما را با ضربهاى شدید مىزنم تا دفاع نمایم از فرزندان فاطمه شریف.»
144- بحار الانوار، 45/28.
145- ابصار العین، 85.
146- ابصار العین، 108.
147- نفس المهموم، 284.
148- ابصار العین، 113.
149- ابصار العین، 114.
150- «از مالک ضرغام به سوى شما ضربه جوانى که از بزرگان حمایت کنند، امید ثواب کامل الهى را دارد از خداوند دانا و سبحان.»
151- ابصار العین، 115.
152- ابصار العین، 115.
153- مثیر الاحزان، 62.
154- ابصار العین، 79.
155- «بشارت باد تو را که به راه رشد هدایت یافتى اى پسر احمد، و در بهشت فردوس رتبهاى والا خواهى داشت.»
156- ابصار العین، 80.
157- ابصار العین، 115.
158- ابصار العین، 125.
159- وسیلة الدارین، 184.
160- حیاة الامام الحسین، 3/236.
161- حیاة الامام الحسین 3/238 / وسیلة الدارین، 180.
162- «من فرزند عبدالله از آل یزن هستم، دین من همان دین حسین و حسن است؛ شما را با شمشیر مىزنم زدن جوانى از یمن، امید رستگارى دارم نزد پروردگار».
163- حیاة الامام الحسین، 3/239.
164- حیاة الامام الحسین، 3/237.
165- تنقیح المقال، 3/247.
166- ابصار العین، 101؛ و در کامل ابن اثیر، 4/79 به جاى عروة بن بکار و زید بن ورقأ کشندگان سوید بن عمرو، عروة بن بطان تغلبى و زید بن رقاد الجهنى ذکر شدهاند.
منبع:قصّه کربلا- به ضمیمه قصّه انتقام، على نظرىمنفرد
مطلب خیلی جالبیه تو سایت تابناک در مورد مرحوم دکتر ابواقاسم غفاری استاد ریاضی دانشگاه تهران و هاروارد.با اینکه طولانیه به خوندنش میارزه
---------------------
دو سه روزه مشغول نوشتن یه مقالم، دارم با لاتک تایپش می کنم کار کردن با لاتک در مقایسه با وورد اگرچه کمی کندتر هست، ولی نتیجه کار تمیزتر در میاد و مشکلات وورد مثل بهم ریختن متن و اینجور چیزها رو هم نداره.
کلا اینکه لیسانسم محض بوده خیلی به نفعم تموم شده چونکه خیلی از اثبات ها رو براساس چیزهایی که تو لیسانس از آنالیز و حتی توپولوژی یاد گرفتم انجام میدم.مشاهده من میگه اغلب افرادی که از محض تغییر گرایش به کاربردی دادن موفق تر از کسایی بودن که از اول کاربردی بودن.
برای نوشتن یه مفاله تو ریاضی اول باید یه ایده خوب داشت (این قسمت یعنی پیدا کردن یه موضوع خوب که روش بشه کار کرد، خیلی سخته) گاهی ماه ها میگذره و هیچ چیز به درد بخوری به ذهنت نمیرسه، بعد باید اثبات درستی ایدت رو بنویسی این قسمت کار بیشتر از هر قسمت دیگه مقاله متکی به مهارت ریاضی و دانش ریاضی است. و بعد باید شروع به تایپ مقاله کنی. اغلب افرادی که من دیدم از جمله خودم وقتی کاری رو شروع میکنن و اون رو به نتیجه میرسونن وقتی میخوان کار رو تایپ کنن و نهایی کنن حوصله انجام این کار رو ندارن.