برداشت های من از جهان پیرامون

بایگانی
آخرین نظرات

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

به گزارش اقتصاد آنلاین، ما اوقات شرعی روز 21 مهر به افق کربلا (که در طول قرون حداکثر -۳ یا +۳ دقیقه میتواند اختلاف داشته باشد) را استخراج کرده‌ایم و روایات مقتل‌نگارها را با این ساعتها تنظیم کرده‌ایم.

 

قسمت اول :

 

*** ساعت 5:47 اذان صبح:

امام بعد از نماز صبح برای اصحابش سخنرانی کرد. آنها را به صبر و جهاد دعوت کرد و بعد دعا خواند: «خدایا تو پشتیبان من هستی در هر پیشامد ناگواری»

آن طرف هم، نماز را به امامت عمر سعد خواند و بعد از نماز صبح به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند.

*** حدود ساعت ۶ و اندی صبح:

امام حسین دستور داد تا اطراف خیمه ها خندق بکنند و آن را با خاربوته ها پر کنند تا بعد آن را آتش بزنند و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند.

*** ساعت 7:06 طلوع آفتاب:

کمی بعد از طلوع آفتاب، امام سوار بر شتری شد تا بهتر دیده شود. روبه روی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آنها خطبه ای خواند. صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام نامه نوشته اند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرار داد و از حجّار بن ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت نکرده اند؟ آنها انکار کردند. امام نامه‌هایشان  را به طرف آنها پرتاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آنها تمام کرده است.

یکی از سران جبهه مقابل از امام پرسید: چرا حکم ابن زیاد را نمی پذیرد و آنها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمیرهاند؟ اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند:

«فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است، من را بین کشته شدن و قبول ذلت مجبور کرده است و حال آنکه ذلت از ما دور است».

سخنرانی امام حدوداً نیم ساعت طول کشیده است.

*** حدود ساعت 8 صبح:

بعد از سخنرانی امام چند نفر از اصحاب ایشان، به روایتی بُرَیر که «سید القرآء» (آقای قرآن خوانهای) کوفه بود (تاریخ الفتوح) و به روایتی زهیر (تاریخ یعقوبی و طبری) خطاب به کوفیان سخنان مشابهی گفتند.

بعد از سخنان زهیر و بریر، امام فریاد معروف «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد.

چند نفری دچار تردید شدند؛ از جمله حُربن‌یزیدریاحی و فرد دیگری به نام ابوالشعثا و دو برادر که در گذشته عضو خوارج بودند. بعید نیست که کسانی دیگری هم با دیدن شدت گرفتن احتمال جنگ، از سپاه کوفه فرار کرده باشند.

*** حدود ساعت 9 صبح:

روز به وقت چاشت رسیده بود که شمر به عمرسعد پرخاش کرد که چرا این قدر تعلل می کند؟!  عمرسعد عاقبت رضایت به شروع جنگ داد. اولین تیر را به سمت سپاه امام رها کرد و خطاب به لشگریانش فریاد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم».

بعد از انداختن تیر توسط عمرسعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی با هم شروع به تیراندازی کردند. امام به یارانش فرمودند: «اینها نماینده این قوم هستند. برای مرگی که چاره ای جز پذیرش آن نیست، آماده شوید». چند نفر از سپاه امام در این تیرباران کشته شدند.

*** حدود ساعت 10 صبح:

بعد از تیراندازی «یسار» غلام «زیاد بن امیه» و «سالم» غلام «عبیدالله ابن زیاد» از لشکر کوفه برای نبرد تن به تن در ابتدای جنگ بیرون آمدند.

عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست و امام نگاهی به او کرد و فرمود: «به گمانم حریف کشنده ای باشی». عبدالله آن دو نفر را کشت و البته انگشتان دست چپش قطع شد.

 بعد از این نبرد تن به تن، حمله سراسری سپاه کوفه شروع شد. ابتدا حجار به جناح راست سپاه امام حمله کرد؛ اما حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند و زانو به زمین زدند و با نیزه‌ها حمله را دفع کردند.

همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام‌ حمله برد و زهیر و یارانش به جنگ مهاجمین رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت.

بعد از عقب نشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد 500 تیرانداز فرستاد که دوباره سپاه امام را تیرباران کنند. در این حملات، علاوه بر از پادرآمدن هر 23 اسب لشکریان امام، تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند. تاریخ الفتوح آن نفرات را 50 نفر و این شهر آشوب در تاریخش آنان را 38 نفر ذکر کرده است.

اولین شهید، ابوالشعثا بود و 8 تیر انداخت که 5 نفر از دشمن را کشت و امام او را دعا کرد.

گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام حمله کنند اما زهیر و 10 نفر به آنان حمله کردند.

 

 

قسمت دوم :

 

*** حوالی ساعت ۱۱ صبح:

بعداز این حملات، امام دستور تک‌تک به میدان رفتن را به یاران خویش داد. اصحاب با هم قرار گذاشتند تا زنده‌اند، نگذارند کسی از بنی‌هاشم  به میدان برود. انگار برای  شهادت با هم مسابقه داشتند. ‌بعضی «در مقابل نگاه امام‌» شهید شدند.

یکی از اولین کسانی که کشته شد، پیرمرد زاهد جناب بریر بود. مسلم بن عوسجه بعد از او کشته شد.

حبیب بر سر بالین او رفت و گفت: کاش می‌توانستم وصیت‌های تو را اجرا کنم. مسلم با دست امام را نشان داد و گفت: «وصیت من این مرد است».

یکبار هفت نفر از اصحاب امام‌ در محاصره واقع شدند، حضرت عباس محاصره آنها را شکست و نجاتشان داد.

*** ساعت ۱۲:۵۰ روز عاشورا و اذان ظهر:

حبیب بن مظاهر موقع اذان ظهر شهید شد. زیرا نوشته‌اند امام خطاب به اصحاب گفت: یکی برود با عمرسعد مذاکره بکند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم.

یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمی‌شود!» حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر می‌کنی نماز شما قبول می‌شود و نماز پسر پیامبر قبول نمی‌شود؟». سپس به جنگ او رفت. اما از سپاه کوفی به کمکش آمدند و حبیب کشته شد. امام از شهادت حبیب متاثر شد و برای اولین بار در روز عاشورا گریست. رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو می‌گذارم.»

امام‌ نماز را شکسته و به قاعده «نماز خوف» خواند. گروهی از اصحاب به امام‌ اقتدا کردند و بقیه به جنگ پرداختند. زهیر و سعید بن عبدالله حنفی خودشان را سپر امام کردند. نوشته‌اند سعید بن عبدالله ۱۳ تیر و نیزه خورد و به شهادت رسید. در آخرین نفس از امام پرسید: «آیا به عهد خود در مقابل شما وفا کردم؟»

*** حدود ساعت ۱۳ ظهر:

۳۰ نفر از اصحاب امام تا وقت نماز زنده بودند و بعد از این ساعت همگی شهید شدند.

بعد از کشته شدن اصحاب، نوبت به بنی هاشم رسید. اولین نفر، حضرت علی اکبر پسر امام حسین بود. البته الفتوح، عبدالله بن مسلم بن عقیل را اولین شهید بنی‌هاشم خوانده است. این عبدالله بن مسلم، به طرز ناجوانمردانه‌ای شهید شد. شهادت او بر جوانان بنی‌هاشم گران آمد. دسته جمعی سوار شدند تا به دشمن حمله بردند. امام آنها را آرام کرد و فرمود: «ای پسرعموهای من بر مرگ صبر کنید. به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید.»

*** حدود ساعت ۱۴ بعد از ظهر:

عاقبت امام حسین و حضرت عباس تنها ماندند. عباس اجازه میدان خواست اما امام او را مامور رساندن آب به خیمه‌ها کرد. دشمن بین دو برادر فاصله انداخت. عباس دلاور در حالیکه با شجاعت تمام سعی در آوردن مشک آب برای زنان و کودکان داشت در محاصره دشمن، دو دستش قطع شده و با عمودی آهنین بر سرش زدند که از اسب بر زمین افتاد. امام سراسیمه خود را بر پیکر قطعه قطعه برادر رساند. دشمن کمی به عقب رفت. امام برای دومین بار و بعد از مرگ برادر عزیزش، گریه کرد و فرمود «اکنون دیگر پشتم شکست.»

*** حدود ساعت ۱۵ بعد از ظهر:

امام به طرف خیمه‌ها برگشت تا خداحافظی کند. همچنین پیراهنش را پاره پاره کرد و پوشید تا در وقت غارت کردن توسط دشمن، برهنه‌اش نکنند. وقت وداع با اهل بیت، کودک شیرخواره اش علی اصغر را به میدان برد تا او را سیراب کند که به تیر حرمله کشته شد.

 امام به میدان رفت، اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان می‌شد. بعضی تیر می‌انداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب می‌کردند. شمر و ده نفر به مقابله با امام آمدند. بعد از شهادت امام، بر پیکر مبارکش جای ۳۳ زخم نیزه و ۳۴زخم شمشیر شمرده شد.

در مقاتل نوشته اند: زمانیکه امام در آستانه شهادت بود، کسی جرات نمی‌کرد به سمت ایشان برود! اهل حرم از صدای اسب ایشان ذوالجناح متوجه شده و بیرون دویدند.

کودکی ۴ یا ۵ ساله به نام عبدالله بن حسن دوید و به طرف محل شهادت آمد و خود را در آغوش امام انداخت! ولی ... ولی او را در بغل عمویش کشتند! امام  ناراحت شد و کوفیان را نفرین کردند: «خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از ایشان بگیر!».

 

 

قسمت سوم :

 

*** حوالی ساعت ۱۶:۰۶ اذان عصر:

وقت شهادت امام را وقت نماز عصر گفته‌اند ...!

روایت تاریخ طبری به نقل از وقایع‌نگار لشکر عمرسعد چنین است:

«حمید بن مسلم گوید: پیش از آنکه حسین کشته شود، شنیدم که می‌گفت: «بخدا پس از من کسی را نخواهید کشت که خدای از کشتن او بیش از کشتن من بر شما، خشم آرد.»

همو گوید: آنگاه شمر میان کسان بانگ زد که: «وای بر شما! منتظر چیستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند، بکشیدش!» ... در این حال سنان بن انس حمله برد و نیزه در قلب امام فرو برد ...!!!»

 

*** حوالی ساعت ۱۷ عصر:

 بعد از شهادت امام، عده‌ای لباس‌های ایشان را غارت کردند ...! نوشته اند  تمام این افراد بعدها به مرض‌های لاعلاج دچار شدند.

غارت عمومی اموال امام حسین و همراهانش آغاز شد ...!

عمرسعد ساعتی بعد، دستور توقف غارت را داد و حتی نگهبانی برای خیمه‌ها گذاشت.

یکی از شیعیان بصره به اسم سوید بن‌ مطاع بعد از شهادت امام به کربلا رسید و برای دفاع از حرم امام جنگید تا شهید شد.

نزدیک غروب آفتاب است، سر امام را از پیکرش جدا میکنن و به «خولی» میدهند تا همان شبانه برای حاکم کوفه ابن زیاد ببرد.

سپس به دستور عمرسعد بر بدن پاک امام و یارانش اسب می‌دوانند تا استخوان‌هایشان هم خرد شود ...!

*** ساعت ۱۸:۴۹ شب عاشورا و اذان مغرب:

داستان غم انگیز روز عاشورا این‌طور تمام می‌شود که عمرسعد دستور نماز جماعت مغرب را ‌داده ... و سنان بن انس بین مردم می‌تاخته و رجز می‌خوانده که: «افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا بکنید؛ چرا که من بهترین مردمان را کشته ام!» ...

لعنه الله علی القوم اظالمین

باستان‌شناسان شواهدی پیدا کرده‌اند که نشان می‌دهد یک مقام دولتی پارسی در پایتخت ژاپن مشغول به کار بوده است.

به گزارش تسنیم، باستان‌شناسان ژاپنی به تازگی توانسته‌اند نوشته روی تکه‌ای از یک کتیبه چوبی را بخوانند که به گفته آنها حاکی از تدریس ریاضی توسط یک ایرانی برای وزرای کابینه ژاپن است.

بر اساس گزارش ایندیپندنت، شواهد به دست آمده توسط این محققان نشان می‌دهد یک مقام دولتی پارسی در بیش از 1000 سال پیش در پایتخت ژاپن مشغول به کار بوده است.

پیش از این تصور بر این بود که روابط تجاری ایران و ژاپن از قرن هفتم میلادی آغاز شده اما آزمایش جدیدی که بر روی یک قطعه چوبی انجام شد حاکی از ارتباطات گسترده تر و قدیمی تر دو کشور است.


تصویربرداری مادون قرمز خطوط غیر قابل خواندن قبلی روی چوب را آشکار کرد در این نوشته نام یک مقام پارسی برده شده که در ژاپن زندگی کرده است.

لازم به ذکر است چوب یک صفحه استاندارد نگارش در ژاپن قبل از کاغذ بوده است و این قطعه چوب در دهه 1960 پیدا شده است.

به گفته «آکیهیرو واتانابه»(Akirhiro Watanabe) محقق «مؤسسه ملی تحقیقات نارا برای اموال فرهنگی»(the Nara National Research Institute for Cultural Properties) می گوید: "این مقام در یک آکادمی که مقامات دولتی در آن آموزش می دیدند مشغول به کار بوده است".

در این گزارش آمده است به احتمال زیاد این مقام ایرانی در این کشور به تدریس ریاضیات که رشته ای بوده که ایرانی‌ها در آن خبره بوده‌اند مشغول بوده است.

حالا که چند وقتی هست؛ بحث حقوق های نجومی در این داغ هست؛ بهتره ببینیم سایر جاهای دنیا چطور حقوق میدن که دچار مشکل نمیشن در حالیکه ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم1!!

امید کردستانی تقریبا یک سال قبل به ریاست توییتر منسوب شد؛ قبل از اون هم یکی از مدیران ارشد گوگل بود.

قرار داد کردستانی با توییتر به این شکل هست(به نقل از ایسنا):

"توییتر اعلام کرده کردستانی که در سال 2014 بیشتر حقوق را در گوگل دریافت می‌کرد، حقوق پایه سالانه 50 هزار دلار دریافت خواهد کرد و در قرارداد وی این بند وجود دارد که بتواند در آینده برای یک بار 800 هزار سهم توییتر را به قیمت کنونی بخرد. اگر کردستانی بتواند به توییتر در بالا بردن ارزش سهام کمک کند این قرارداد برای وی بسیار پرسود خواهد بود."

حقوق 50 هزار دلار در سال برای رئیس توییتر بودن تقریبا هیچ محسوب میشه چرا که براساس آمار ارائه شده توسط اداره نیروی کار امریکا یک مهندس کامپیوتر معمولی هم در امریکا در سال چیزی در حدود100 هزار  درآمد داره. بنابراین 50 هزار دلار نصف حقوق یک مهندس کامپیوتر معمولی هست. در واقع بخش اعظم حقوق امید کردستانی به شکل هوشمندانه ای به صورت سهام بهش پرداخت میشه. اگر امید کردستانی عملکرد خوبی داشته باشه؛ در آینده سهام توییتر رشد میکنه و چون طبق قرار داد کردستانی میتونه 800 هزار سهم رو به قیمت فعلی بخره؛ اینکار سودکلانی رو میتونه نصیب کردستانی کنه؛ و کردستانی برای اینکه بتونه درآمد خودش رو افزایش بده؛ مجبوره تمام توانش رو بزاره تا توییتر رو به بهترین شکل ممکن اداره کنه و این کار باعث سود هم برای کردستانی میشه و هم برای توییتر.

شما تصور کنید که مثلا به کردستانی می گفتن سالی بهت مثلا 1 ملیون دلار میدیم. به نظر شما چه دلیلی داشت کردستانی تمام تلاشش رو بکنه؟ صبح میومد سر کار ظهرم می رفت خونه؛ آخر سالم 1 میلیون دلارش رو می گرفت. اما قرار داد فعلی کردستانی به شکلی هست که اگه درست کار نکنه؛ حتی نمی تونه به اندازه نصف یک مهندس  معمولی هم درامد داشته باشه!!!


این مطلب بخشی از مصاحبه پیمتن کارگر؛ مدیر منطقه خاورمیانه شرکت رنو فرانسه هست:

" چرا خیلی با خرید سهام خودروسازان از سمت رنو موافقت نشده و اقبالی نشان داده نشد؟


- خرید سهام هدف ما نیست. هیچ وقت هم نبوده است. ما نرفتیم سهام سنگینی از شرکت دایملر بخریم یا آنها از ما بخرند. فقط یک مینیمم بین ما به صورت سمبلیک مبادله شد تا نشان دهیم می‌خواهیم با هم کار کنیم ولی برنامه‌هایی که با هم دیده‌ایم به مراتب بسیار بالاتر از ارزش سهامی است که عوض شده؛ پس سهام گرفتن اصل مطلب نیست. اصل موضوع این است که می‌خواهیم چکار کنیم و به چه سطحی برسیم، اگر به این نتیجه رسیدیم که باید سهام بخریم، البته می‌خریم؛ ولی به صورت کلی ما به دنبال سهام خریدن نیستیم. در نظر بگیرید که فردا رنو یا فولکس واگن ۳۰ درصد سهام ایران‌خودرو یا سایپا را خریداری کند، فایده‌اش چیست اگر برنامه‌ای پشت خرید این سهام نباشد. وقتی در دو خودروساز ایرانی برندهای مختلفی کار می‌کنند، فایده خرید سهم یکی از این خودروسازان ایرانی برای خودروساز خارجی چیست. وقتی خودروسازان بزرگ ایرانی با ۷ خودروساز دیگر کار می‌کنند، خرید سهام فایده ندارد.

* یعنی کناره‌گیری و عدم خرید سهام خودروسازان ایرانی از سمت رنو بود؟ یا ایرانی‌ها تمایلی به فروش نداشتند؟

- ما هیچ‌وقت برنامه خرید سهام خودروسازان ایرانی را نداشتیم. هیچ وقت نگفتیم سهام سایپا یا ایران‌خودرو را خواهیم خرید وقتی هیچ برنامه‌ای نمی‌توان داشت؛ این که با یکی از شاخه‌های خودروسازان یا یک کارخانه صحبت کرده و آن را بخریم، بوده اما اینکه در سهام گروه ایران‌خودرو یا سایپا مشترک شویم و بخشی از آن را بخریم، هیچ وقت این برنامه را نداشتیم."
----------------------------

بله خرید سهام؛ برای رنو فایده ندارد اما برای ایران کلی فایده داره!!! فایدشم اینه که هر چی شراکت شرکت های داخلی ما با شرکت های خارجی بیشتر بشه؛ اون موقع دست دولت های خارجی برای تحریم ما بسته تر میشه!!!در واقع هر نوع تحریمی که بخواد به شرکت های ایرانی ضربه بزنه؛ هم زمان به خود اونها هم ضربه میزنه.
ما تو ترکی یه ضرب المثلی داریم که معناش اینه: طلبکار همیشه آرزوی سلامتی برای بدهکار می کنه ( چون اگه برای بدهکار اتفاقی بیفته؛ طلبکار دیگه نمی تونه به پولش برسه!!!).
خلاصه این که اگر فرانسوی ها یخشی از سهام شرکت های خودروسازی ما رو بخرن، همیشه باید آرزوی موفقیت برای خودروسازان ما بکنن. و همه تلاششون رو برای رشد خودروسازی ما به کار ببرن.

"هیرو اوندا" ستوان ژاپنی آخرین کسی بود که از پایان جنگ جهانی دوم باخبر شد و دست از ماموریتش کشید؛ او تا ۲۹ سال پس از پایان جنگ همچنان پست ماموریت خود در جنگل های فیلیپین را رها نکرده بود.

به گزارش فرادید، گرچه در اوت ۱۹۴۵ و پس از بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی امپراطوری ژاپن خود را تسلیم کرد و جنگ جهانی دوم به پایان رسید اما در سراسر اقیانوس اطلس در جزایر کوچک و دور افتاده دسته هایی از سربازان ژاپنی بدون اطلاع از خاتمه جنگ به مبارزه خود ادامه می دادند. یکی از سربازان "هیرو اوندا" بود که در سال ۱۹۴۴ در سن ۲۳ سالگی به عنوان گروهبان دوم همراه با دو سرباز دیگر برای عملیات چریکی و اطلاعاتی به جزیره "لوبانگ" در ۱۳۹ کیلومتری جنوب "مانیل" پایتخت فیلیپین فرستاده شد. به او دستور داده شد که حتی در صورت از بین رفتن واحدش به جنگ ادامه دهد و او هم به همین خاطر سنگرش را تا ۲۹ سال بعد از جنگ رها نکرد.

بعد از خاتمه جنگ هواپیماها اعلامیه هایی را که فرمانده ی ستاد اوندا آنها را امضا کرده بود و در آن تسلیم ژاپن قید شده بود برفراز مناطق جنگی پخش کردند؛ اما او با دیدن اعلامیه ها تسلیم نشد و آنها را حقه امریکایی ها دانست. اوندا در سال هایی که هنوز به ماموریت خود ادامه می داد معمولا از موز و نارگیل تغذیه می کرد و منتظر بود تا فرمان بعدی از قرارگاه به او ابلاغ شود. در این مدت دو همراه اوندا جان خود را از دست دادند و او تک و تنها جنگ را به پیش می برد. 

ارتش ژاپن که چندبار برای بازگرداندن او اقدام کرده و هربار ناکام مانده بود در نهایت در سال ۱۹۵۹ اعلام کرد امیدی به بازگشت او نیست و اوندا را از کشتگان جنگ جهانی دوم قلمداد کرد. 

اما در سال ۱۹۷۴ افسر بازنشسته "نیورو سوزوکی" اوندا را در جنگل پیدا کرد و در ادامه هیاتی ویژه از سوی دولت ژاپن اعم از فرماندۀ پیشین اوندا در جنگ جهانی و برادرش برای متقاعد کردن و بازگرداندن او عازم فیلیپین شدند. 

آخرین سرباز جنگ جهانی دوم سرانجام در ساعت ۳ بعدازظهر ۱۰ مارس ۱۹۷۴ پایان جنگ را پذیرفت و اسلحه اش را تحویل داد. رئیس جمهور فیلیپین اعمال خلافی را که او در آن سال ها انجام داده بود مورد بخشش قرار داد و او عازم ژاپن شد. از اوندا به عنوان قهرمان ملی در ژاپن استقبال شد.

--------

ماجرای این سرباز شجاع رو ویکیپدیا جالب تر نوشته. اونجا رو هم بخونید.

پ ن: تو یکی  از قسمت های لورل و هاردی ، استن لورل رو به نگهبانی از جایی فرستاده بودن و بعد از اینکه جنگ تموم شد؛  لورل متوجه اتمام جنگ نشد و همچنان مشغول نگهبانی دادن بود و به اندازه یه تپه کوچیک کنسرو خورده بود. جالبه که اون قسمت از کمدی لورل و هاردی سال ها قبل از مشخص شدن قضیه این سرباز ژاپنی ساخته شده بود!!! این ژاپنی حالا میتونه بگه: " چیزایی که برای بقیه فیلمه برای ما خاطرس!!!"

پ ن 2: استن لورلدر سن ۷۴ سالگی (1965) چند روز پس از حمله قلبی درگذشت و در بخشی از وصیت نامه خود نوشته بود

«اگر کسی در مراسم درگذشت من گریه کند دیگر با او صحبت نخواهم کرد.»