برداشت های من از جهان پیرامون

بایگانی
آخرین نظرات

امام صادق(ع) در حدیثی می فرماید پنج خصلت است که اگر در انسان این خصلت ها و لااقل یکی از اینها وجود نداشته باشد این انسان اصلا قابل معاشرت و قابل اینکه با او بنشینی و از وجودش بهره بگیری نیست. اول وفا انسان بی وفا؛ انسان نیست در انسانیتش نقصان است. دوم تدبیر؛ مدبر بودن و اندیشه داشتن،حساب کردن در کارها. تدبیر از نظر اسلام عجیب است. در همین رابطه پیغمبر اکرم می فرماید؛ من بر امت خودم از اینکه روزی از نظر اقتصادی در فقر گرفتار باشند بیمناک نیستم اما از این بیمناکم که روزی فقر تدبیری پیدا کنند،فکر و نقشه نداشته باشند، نتوانند آینده را ببینند و بفهمند و برای خودشان نقشه بکشند.

 
سوم حیا؛ امان از آن مردمی که پرده حیا را دریدند! امان از آن وقتی که نوجوانان و جوانان از احدی حیا نکنند نه از بزرگترنه از پدر و مادرو امان از آن روزی که حیا از بین برود و کهنه تلقی بشود. چهارم حسن خلق، خوشخویی، مومن خوشخوست و عبوس و ترشرو نیست. مومن بد معاشرت نیست. فرمود پنجم خصلتی است که جامع همه این خصلت هاست آزاد منشی، حریت ضمیر.

منبع(+)

بقیه سوال های ریاضی عمومی ارشد 91 رو که نگاه میکردم، سوال چندان سختی توش نبود، شاید یک کم این سوال که میخوام بزارم سخت باشه. البته این سوال هم یه راه حل تستی خیلی خیلی ساده داره که میشه سریع به سوال جواب داد.جواب سوال رو فردا تو ادامه مطلب زیر همین سوال میزارم.

پاسخ سوال ریاضی عمومی رو که رو وبلاگ گذاشته بودم به انتهای اون سوال اضافه کردم (تو ادامه مطلب گذاشتم)

بعد از این سعی میکنم هر هفته حداقل یه سوال کارشناسی ارشد (احتمالا مربوط به ریاضی عمومی، تا به درد تعداد افراد بیشتری بخوره رو) رو وبلاگ بزارم. سعی میکنم سولاتی که میزارم تا حد امکان سوالاتی باشه که فکر میکنم شاید تو حلشون(شما یا خودم) به مشکل بر میخوریم.

داستان زیر داستان اولین نماز دکتر جفری لانگ استاد ریاضیات دانشگاه کانزاس است.
به گزارش سرویس وبلاگستان مشرق ، هومن نیازی در آخرین پست وبلاگش مینویسد :

به نام ناز بی نیاز

او که در خانواده ای پروتستان در آمریکا به دنیا آمده در 18 سالگی بی خدا می شود. وی از طریق یکی از دانشجوهای مسلمانش نسخه ای ترجمه شده از قرآن هدیه گرفت و ظرف سه سال همه ی آن را مطالعه کرد و در پایان تصمیم گرفت اسلام بیاورد.
روزی که مسلمان شدم روحانی مسجد کتابچه ای درباره ی چگونگی ادای نماز به من داد. ولی چیزی که برایم عجیب بود، نگرانی دانشجوهای مسلمانی بود که همراه من بودند. همه به شدت اصرار می کردند که: راحت باش! به خودت فشار نیار! بهتره فعلا آرام آرام پیش بری پیش خودم گفتم: آیا نماز اینقدر سخت است؟

ولی من نصیحت دانشجوها را فراموش کردم و تصمیم گرفتم نمازهای پنجگانه را به زودی شروع کنم. آن شب مدت زیادی را در اتاق خودم بر روی صندلی نشسته بودم و زیر نور کم اتاق حرکت های نماز را با خودم مرور می کردم و توی ذهنم تکرار می کردم. همینطور آیات قرآنی که باید می خواندم و همچنین دعاها و اذکار واجب نماز را از آنجایی که چیزهایی که باید می خواندم به عربی بود، باید آنها را به عربی حفظ می کردم و معنی اش را هم به انگلیسی فرا می گرفتم. آن کتابچه را ساعت ها مطالعه کردم، تا آنکه احساس کردم آمادگی خواندن اولین نمازم را دارم. نزدیک نیمه ی شب بود. برای همین تصمیم گرفتم نماز عشاء را بخوانم.

در دستشویی آن کتابچه را روبروی خودم گذاشتم و صفحه ی چگونگی وضو را باز کردم. دستورات داخل آن را قدم به قدم و با دقت انجام دادم. مانند آشپزی که برای اولین بار دستور پخت یک غذا را انجام می دهد!

وقتی وضو را انجام دادم شیر آب را بستم و به اتاق برگشتم در حالی که آب از سر و وصورت و دست و پاهام می چکید. چون در آن کتابچه نوشته بود بهتر است آدم آب وضو را خشک نکند .وسط اتاق به سمتی که به گمانم قبله بود ایستادم. نگاهی به پشت سرم انداختم که مطمئن شوم در خانه را بسته ام! بعد دوباره به قبله رو کردم. درست ایستادم و نفس عمیقی کشیدم. بعد دستم را در حالی که باز بود به طرف گوش هایم بالا بردم و با صدایی پایین "الله اکبر" گفتم.

امیدوار بودم کسی صدایم را نشنیده باشد! چون هنوز کمی احساس انفعال می کردم، یعنی هنوز نتوانسته بودم بر این نگرانی که ممکن است کسی من را زیر نظر دارد غلبه کنم. ناگهان یادم آمد که پرده ها را نکشیده ام و از خودم پرسیدم: اگر کسی از همسایه ها من را در این حالت ببیند چه فکر خواهد کرد!؟ نماز را ترک کردم و به طرف پنجره رفتم و نگاهی به بیرون انداختم تا مطمئن شوم کسی آنجا نیست.
وقتی دیدم کسی بیرون نیست احساس آرامش کردم. پرده ها را کشیدم و دوباره به وسط اتاق برگشتم یک بار دیگر رو به سوی قبله کردم و درست ایستادم و دستم را تا گوش بالا بردم و به آرامی گفتم : الله اکبر. 

با صدای خیلی پایینی که شاید شنیده هم نمی شد به آرامی سوره ی فاتحه را به سختی و با لکنت خواندم و پس از آن سوره ی کوتاهی را به عربی خواندم ولی فکر نمی کنم هیچ شخص عربی اگر آن شب تلاوت من را می شنوید متوجه می شد چه می گویم! پس از آن باز با صدایی پایین تکبیر گفتم و به رکوع رفتم بطوری که پشتم عمود بر ساق پایم شد و دست هایم را بر روی زانویم گذاشتم.

احساس خجالت کردم چون تا آن روز برای کسی خم نشده بودم. برای همین خوشحال بودم که تنها هستم. در همین حال که در رکوع بودم عبارت سبحان ربی العظیم را بارها تکرار کردم. پس از آن ایستادم و گفتم سمع الله لمن حمده، ربنا ولک الحمد: حس کردم قلبم به شدت می تپد و وقتی بار دیگر با خضوع تکبیر گفتم دوباره احساس استرس بهم دست داد چون وقت سجده رسیده بود.

در حالی که داشتم به محل سجده نگاه می کردم، سر جایم خشکم زد جایی که باید با دست و پیشانیم فرو می آمدم. ولی نتوانستم این کار را بکنم! نتوانستم به سوی زمین پایین بیایم. نتوانستم خودم را با گذاشتن بینی ام بر روی زمین کوچک کنم به مانند بنده ای که در برابر سرورش کوچک می شود احساس کردم پاهایم بسته شده اند و نمی توانند خم شوند.

بسیار زیاد احساس خواری و ذلت بهم دست داد و خنده ها و قهقهه های دوستان و آشناهایم را تصور کردم که دارند من را در حالتی که در برابر آنها تبدیل به یک احمق شده ام، نگاه می کنند. تصور کردم تا چه اندازه باعث برانگیختن دلسوزی و تمسخر آنها خواهم شد. انگار صدای آنها را می شنیدم که می گویند: بیچاره جف! عرب ها در سانفرانسیسکو عقلش را ازش گرفته اند! شروع کردم به دعا: خواهش می کنم، خواهش می کنم کمکم کن نفس عمیقی کشیدم و خودم را مجبور کردم که پایین بروم. الان روی دو زانوی خود نشسته بودم سپس چند لحظه مردد ماندم و بعد پیشانیم را بر روی سجاده فشار دادم ذهنم را از همه ی افکار خالی کردم و گفتم سبحان ربی الأعلی : الله اکبر . این را گفتم و از سجده بلند شدم و نشستم.

ذهن خود را همچنان خالی نگه داشتم و اجازه ندادم هیچ چیز حواسم را پرت کند. الله اکبر و دوباره پیشانی ام را بر زمین گذاشتم. در حالی که نفس هایم به زمین برخورد می کرد جمله ی سبحان ربی الأعلی را خودبخود تکرار می کردم. مصمم بود که این کار را به هر قیمتی که شده انجام بدهم. الله اکبر برای رکعت دوم ایستادم. به خودم گفتم: هنوز سه مرحله مانده. برای آن قسمت نمازم که باقی مانده بود با عواطف و احساسات و غرورم جنگیدم. اما هر مرحله آسان تر از مرحله ی قبل به نظر می رسید تا اینکه در آخرین سجده در آرامش تقریبا کاملی به سر می بردم. سپس در آخرین نشستم، تشهد را خواندم و در پایان به سمت راست و چپ سلام دادم.

در حالی که در اوج بی حسی قرار داشتم همچنان در حالت نشسته بر روی زمین باقی ماندم و به نبردی که طی کردم فکر کردم خجالت کشیدم که چرا برای انجام یک نماز تا پایان آن اینقدر با خودم جنگیدم.

در حالی که سرم را شرم آگین پایین انداخته بودم به خداوند گفتم: حماقت و تکبرم را ببخش، آخر می دانی من از جایی دورآمدم هنوز راهی طولانی مانده که باید طی کنم. و در آن لحظه احساسی پیدا کردم که قبلا تجربه نکرده بودم و برای همین وصف آن با کلمات غیر ممکن است. موجی من را در بر گرفت که هیچگونه نمی توانم وصفش کنم جز اینکه آن حس به « سرما » شبیه، بود و حس کردم که از نقطه ای داخل سینه ام بیرون می تابد.

چونان موجی بود عظیم که در آغاز باعث شد جا بخورم. حتی یادم هست که داشتم می لرزیدم، جز اینکه این حس چیزی بیشتر از یک احساس بدنی بود چون به طرز عجیبی در عواطف و احساسات من تاثیر گذاشت. گو اینکه رحمت به شکلی تجسم یافت و مرا در بر گرفت و در درونم نفوذ کرد. سپس بدون اینکه سببش را بدانم گریه کردم.

اشک ها بر صورتم جاری شد و صدای گریه ام به شدت بلند شد. هرچه گریه ام شدیدتر می شد حس می کردم که نیرویی خارق العاده از رحمت و لطف مرا در آغوش می گیرد. این گریه نه برای احساس گناه نبود گر چه این گریه نیز شایسته من بود و نه برای احساس خواری و ذلت و یا خوشحالی مثل این بود که سدی بزرگ در درونم شکسته و ذخیره ای عظیم از ترس و خشم را به بیرون می ریزد.

در حالی که این ها را می نویسم از خودم می پرسم که آیا مغفرت الهی تنها به معنای عفو از گناهان است و یا بلکه به همراه آن به معنای شفا و آرامش نیز هست. مدتی همانگونه بر روی دو زانو و در حالی که بسوی زمین خم بودم وصورتم را بین دو دستم گرفته بودم، می گریستم. وقتی در پایان، گریه ام تمام شد به نهایت خستگی رسیده بودم. آن تجربه به حدی غیر عادی بود که آن هنگام هرگز نتوانستم برایش تفسیری عقلانی بیابم.

آن لحظه فکر کردم این تجربه عجیب تر از آن است که بتوانم برای کسی بازگو کنم. اما مهمترین چیزی که آن لحظه فهمیدم این بود که من بیش از اندازه به خداوند و به نماز محتاجم. قبل از اینکه از جایم بلند شوم این دعای پایانی را گفتم:

خدای من! اگر دوباره به خودم جرأت دادم که به تو کفر بورزم، قبل از آن مرا بکش! مرا از این زندگی راحت کن.. خیلی سخت است که با این همه عیب و نقص زندگی کنم، اما حتی یک روز هم نخواهم توانست با انکار تو زنده بمانم...
منبع من برای این خبر سابت وعده صادق هست.

الآن سولات کارشناسی ارشد ریاضی سال 91 رو نگاه میکردم. سخت ترین سوال ریاضی عمومیش این سوال زیر هست. سوال رو به روش تستی خیلی راحت میشه حل کرد اما فکر کنید ببینید به صورت تشریحی هم میتونید این سوال رو حل کنید یا نه؟




جواب سوال رو در ادامه مطلب میتونید ببینید

این بخشی از یک خبر هست که سایت الف عنوان کرده:

"وی همچنین درباره محورهایی که تصادفات در آن رخ داده نیز گفت: ۷۲ درصد تصادفات در محورهای فرعی و ۲۸ درصد نیز در محورهای اصلی رخ داده است. رییس مرکز فرماندهی و کنترل ترافیک پلیس راهور ناجا همچنین ساعات ۲۰ تا ۲۴ را دارای بیشترین آمار تصادفات رانندگی برشمرد و گفت: ۲۵ درصد تصادفات رانندگی در خردادماه امسال حد فاصل ساعت ۲۰ تا ۲۴ رخ داده است.

سلبی افزود: پس از آن ساعات ۱۲ تا ۱۶ با ۲۲ درصد و ساعت ۱۶ تا ۲۰ با ۱۹ درصد از سهم تصادفات رانندگی در رتبه‌های دوم و سوم قرار دارند.

به گفته رییس مرکز فرماندهی و کنترل ترافیک پلیس راهور ناجا، حد فاصل ساعت ۰ بامداد تا ۴ بامداد و ۴ بامداد تا ۸ صبح و ۸ صبح تا ۱۲ ظهر نیز به ترتیب ۱۲، ۸ و ۱۴ درصد تصادفات رخ داده است."

متاسفانه این نحو تهیه آمار خام و ارائه اون به جامعه تو کشور ما رواج بسیار زیادی داره. چیزی که باید در مورد تقریبا هر داده آماری انجام بشه بحث نرمالایز کردن هست. اگه کسی این متن رو بخونه به احتمال زیاد دچار این اشتباه میشه که اگه ساعت 4-8 بامداد مسافرت بره بهتر از اینه که ساعت 12-16 مسافرت بره چون تو اولی 8 درصد تصادفات رخ میده و تو دومی 22 درصد.

اما مسئله اینه که این داده ها نرمال نشدن، یعنی تعداد مسافرت های درحال انجام بین ساعت 4-8 خیلی خیلی کمتر از مسافرت های در حال انجام در ساعت های 12-16 هست.بنابراین این اعداد هیچ چیزی در مورد شانس تصادف به ما نمیگن و چه بسا حتی گمرا کننده باشن (برای دانشجویان آنالیز عددی :این تقریبا شبیه همون بحث خط نسبی و مطلقی هست که تو آنالیز عددی داشتیم و من گفتم که چرا خطای مطلق میتونه گمراه کننده باشه). قبلا هم در این مورد پستی رو وبلاگ نوشته بودم.

متاسفانه مراکزی که باید آمار رو در اختیار مردم جامعه قرار بدن، هیچ زحمتی به خودشون نمیدن و فقط یه مقدار عدد خام که نشان دهنده هیچ چیز خاصی نیست ارائه میدن.

اینکه تو چه بازه زمانی احتمال تصادف کمتر هست میتونه به مردم در مورد زمانبندی مسافرت هاشون کمک موثری کنه و از هزینه های جامعه کم کنه. اما به دلیل دقت آماری پایین و در اغلب موارد نرمال نشدن داده ها این اطلاعات نه تنها مفید واقع نمیشه، بلکه مثل مورد بالا ممکنه گمرا کننده هم باشن.

چند سال پیش تحقیقی دیدم که توش نوشته بود خانواده های ثروتمند نسبت به خانواده های فقیر بچه های بیشتری دارن، اما مسئله این بود که این تحقیق با سن افراد نرمال نشده بود و فقط از اطلاعات درآمدی و تعداد بچه ها استفاده میکرد. این موضوع کاملا بدیهی که یه زوج 50 ساله ثروتمند تر از یه زوج 30 ساله باشن (چون اونها سالهاست کارشون رو شروع کردن در حالیکه زوج 30 ساله تازه اوایل زندگی هستن) و همچنین این موضع کاملا بدیهیه که یه زوج 50 ساله بچه های بیشتری نسبت به زوج 30 ساله داشته باشن.بنابراین نتیجه این تحقیق عملا به درد نمیخوره.

مهمترین ویژگی جمع آوری آمار اینه که بشه براساسش تصمیم گیری کرد اگر داده های آماری که ارائه میشه چنین قابلیتی نداشته باشن. تلاش و هزینه برای تولیدشون، و ارائه شون به جامعه چه سودی داره.

تصمیم گرفتم از وبلاگ قبلی به اینجا مهاجرت کنم. به نظر میرسه شرکت بیان خدمات خیلی خوبی رو ایجا به اعضاش داره ارائه میده. محیطش نسبت به بلگفا خیلی حرفه ای تر به نظر میرسه. البته احتمال داره یه مطالبی رو رو بلاگفا منتشر کنم و یه مطالبی رو هم اینجا . فعلا ببینیم چی میشه.