برداشت های من از جهان پیرامون

بایگانی
آخرین نظرات

مرگ  دانشجوی پزشکی (زهره قاسمی) در خوابگاه دانشگاه علوم پزشکی دانشگاه علوم پزشکی شهرکرد خیلی برام غم انگیز بود.

این دانشجو اهل یکی از روستاهای محروم اطراف اصفهان بوده؛ و اینکه توی این رقابت تنگاتنگ دانش آموزان رشته تجربی تونسته بود پزشکی قبول بشه, نشون از استعداد بیکران و توانمندی های بالاش داره.

مثلا یکی رو در نظر بگیرید که توی یک شهر بزرگ و از یک خانواده تحصیل کرده و مرفه  هست این فرد اگر حتی نفر اول کنکور هم بشه؛ خیلی هنری نکرده ولی کار این خانم تحسین برانگیزه.

بعضی ها مسیر تو زندگی براشون آماده است و تنها کاری که باید کنن اینه که باید مسیر رو طی کنن اما یه عده دیگه باید اول مسیر رو بسازن و بعد اون رو طی کنن. افراد امثال این خانم می تونستن الگوی هزارن کودک و نوجوان در مناطق محروم بشن؛ و انگیزه اونها برای ادامه دادن مسیری سخت به سوی موفقیت.


روحش شاد

همشاگردی سلام عنوان اولین درس از کتاب فارسی پایه دوم بود. روز اولی که کلاس دوم ابتدایی رو شروع کردم فراموشم نمیشه؛ شیفت بعد از ظهر بودم و همون روز اول معلم کلاس درس اول کتاب فارسی رو داد و به همون گفت به عنوان مشق یه بار از روی درس بنویسید اسم درسم بود همشاگردی سلام!!!. من موقع غروب اومدم خونه و می خواستم بلافاصله مشقم رو بنویسم اما دو تا مشکل بود برادرهای بزرگ تر از من مشغول دیدن برنامه کودک بودن و من خیلی حرصم گرفته بود که چرا باید مشق بنویسم و اونها برنامه کودک نگها کنن و ثانیا چون یه تابستون بین کلاس اول و دوم فاصله بود من همه چی رو فراموش کرده بود و اصلا نمی تونستم بنویسم!!! کلا نوشتن مشق همشاگردی سلام یکی از سخت ترین مشق های دوران تحصیلم بود. بالاخره یه دعوا راه انداختم و تونستم تلوزیون رو خاموش کنم.

البته اون موقع مثل الآن نبود که دنگ و دنگ تلوزیون برنامه کودک نشون بده, تو اون سال ها دو تا کانال تلوزیونی بیشتر نبود که اونها هم از ساعت 5 بعد از ظهر شروع به کار می کردن و یک ساعت بیشتر هم برنامه کودک نداشتن!!! (فکر نکنید دارم در مورد مصر باستان صحبت می کنم, همین 23-24 سال پیش اوضاع اینجوری بود)

اون موقع ها تلوزیون از اواخر شهریور با پخش آهنگ معروف همشاگردی سلام؛ بچه ها رو برای شروع ماه مهر آماده می کرد. این آهنگ رو می تونید از اینجا گوش کنید.

البته من باید بگم من یکبار سال اول ابتدایی بعد از چند هفته مدرسه رفتن؛ ترک تحصیل کردم!!! ( این نشون میده که شباهت زیادی بین من و افرادی مثل بیل گیتس؛ مارک زاکربرگ و ایلان ماسک بوده چون اونها هم تحصیل رو رها کردن؛ فقط امکانات نبود و الا از اونها جلوتر زده بودم چون زودتر ترک تحصیل کرده بودم!!!) و دوباره تو 8 سالگی مدرسه رفتم.

چند روز پیش هم میزی کلاس اول ابتداییم رو به صورت اتفاقی تو خیابون همراه پسرشم دیدم؛ یه حس خیلی خوب بهم دست داد از دیدنش و کلی خاطرات برام زنده شد.

من کلاس دوم ابتدایی کلاس دوم  "واو" بودم یعنی تو مدرسه و فقط تو شیفت ما کلی کلاس دومی بود؛ دوم الف ب ج د ه و اینقدر مدرسه شلوغ بود که بعضی کلاس ها جای برگزاری نداشتن؛ به خاطر این بعضی دیگه از کلاس ها یه روز تو هفته رو تعطیل میشدن تا این کلاس هایی که جا ندارن برن جای اونا مثلا زمانیکه من کلاس دوم بودم همیشه چهارشنبه ها تعطیل بودیم. اما خدابیامرز آقای جاویدی معلم کلاس دوم بعضی از چهارشنبه ها ما رو میاورد مدرسه و یه تخته تو گوشه حیاط میذاشت و تو حیاط چند ساعتی به ما درس می داد.اغلب امتحانات هم به خاطر شلوغی کلاس ها تو حیاط مدرسه و روی آسفالت برگزار میشد.

کارنامه ها هم یه برگه های بزرگ دو صفحه ای بودن که توسط خودکار و بوسیله معلمین و ناظمین مدرسه نوشته میشدن و اگر کسی درسی رو می افتاد نمره اش رو با خودکار قرمز وارد می کردن. 

اگر دقت کرده باشید یه رسمی تو نمره دادن هست و اونم اینه که تو دو طرف نمرات کمتر از 10 دو تا خط تیره میزارن، فلسفه این کار به اون موقع برمی گرده که کارنامه ها دستی نوشته میشدن؛ چون بچه هایی که مثلا تو درسی 8 گرفته بودن خودشون با خودکار کنار 8 یه یک قرار میدادن تا تبدیل به 18 بشه و بعد کارنامه (یا برگه امتحانی یا نمره املا)  رو می بردن خونه هاشون اما اون دو تا خط تیره باعث میشه که نشه این کار رو کرد. هر چند که برای بعضی دانش اموزا اصلا نمره مهم نبود تازه افتخار هم می کردن که "تک" آووردن و با افتخار می گفتن ما " تکاوریم= تک آوریم"

این نوشته به نظرم جالب بود.

چگونه بازماندگان شما را فریب می‌دهند؟

 
مطلب جالبی هست به خصوص اینکه به کار جالب آبراهام والد ریاضیدان امریکایی مجارستانی تبار طی جنگ جهانی دوم هم اشاره می کنه.

اینجا در مورد مضرات کوله پشتی سنگین برای بچه ها توضیح داده.

40-50 سال قبل سربازان کوله پشتی های سنگینی رو حمل می کردن؛ این کوله پشتی ها به دلیل وزن زیاد باعث جابه جایی مرکز جرم بدن سربازان میشد و سربازان مجبور بودن برای اینکه گشتاور نیروی گرانشی رو که به کوله پشتی وارد میشه رو به صفر برسونن کمرشون رو خم کنن تا مرکز جرم بدن+کوله کاملا در راستای پاها قرار بگیره؛ تا گشتاور نیرو صفر بشه (این خم شدن به جلو باعث میشه که سینوس زاویه بین بردار نیرو و محور دوران, صفر بشه و چون گشتاور نیرو حاصلضرب خارجی نیرو در بردار محور دوران هست؛ این کار باعث صفر شدن گشتاور نیرو میشه). اما امروزه کوله سربازان کاملا تغییر کرده؛ امروزه تو اکثر ارتش های پیشرفته سربازان به جای کوله پشتی هایی که کاملا روی پشت قرار بگیرن؛ نوعی کوله دارن که عملا مثل لباس پوشیده میشه؛ و سربازان بخشی از بارهای خودشون رو در قسمت جلو و بخشی دیگه رو تو قسمت پشت میزارن (حتی تفنگ هاشون رو هم دیگه از شونه هاشون آویزون نمی کنن بلکه در یک جایی رو قسمت جلویی کوله شون قرار میدن) این کار باعث میشه توزیع وزن کوله توی دو طرف بدن متعادل  بشه و مرکز جرم بدن جابه جا نشه و نیازی نباشه که سربازان کمرشون رو خم کنن و فشار کمتری بهشون میاد. 

همین ایده رو میشه در مورد؛ کوله پشتی های بچه ها در مدارس هم پیاده کرد و فشار وارده به بچه ها رو کاهش داد.

آیا واقعا این هزینه ای که انسان ها برای بهداشت می کنن منطقی هست؟

این هم وطن عزیز  60 سال هست حمام نرفته و اصلا بهداشت را هم رعایت نمی کنه و تو این سن ( 82 سالگی) خیلی هم سالم و سرحال به نظر میرسه!!! من فکر می کنم رعایت بهداشت از یک حدی بیشتر نه تنها کمکی یه سلامتی نمی کنه بلکه باعث میشه سیستم ایمنی بدنمون تضعیف بشه و بیشتر مریض هم بشیم.

من یک نفر رو می شناسم که همیشه میوه ها رو نشسته می خوره و می گه اگر میوه رو بشوری طعمش میره؛ خیلیم آدم سرحال و سالمی هست. به نظر میرسه خود این صابون ها و شامپوها و مایع ظرفشویی ها و حتی کلری که به آب بایت تصفیه زده میشه بیشتر بیماری زا هستن تا کمک کننده در برابر بیماری ها.

چند وقت قبل با یه نفر صحبت می کردم کلی در مورد اینکه آدم باید چه کارهایی رو موقع حمام کردن رعایت کنه تا سرما نخوره برام صحبت کرد و گفت خودم اینا رو رعایت می کنم و فقط سالی دوبار سرما می خورم؛ روم نشد بهش بگم من هیچکدوم از این کارهایی که گفتی رو رعایت نمی کنم و 2 سالی یه بار سرما می خورم!!!

این روزها کتاب انیشتین به زبان ساده نوشته ایرا مارک اگدال  با ترجمه تحسین برانگیز سجاد قنبرزاده  رو دارم می خونم. کتاب خیلی خوب و جذاب نوشته شده و سعی کرده ( و به نظر من هم موفق بوده) تا به زبان ساده به تشریح نسبیت انیشتین بپردازه. البته من تازه نصف کتاب رو خوندم!!!

این کتاب می تونه برای هر کسی که اطلاعات کمی در مورد نسبیت انیشتین داره فوق العاده  جذاب باشه. این کتاب تو سایت آمازون هم تونسته 5 ستاره کامل رو بگیره. به هر حال خوندن این کتاب می تونه دیدگاه ما رو نسبت به مفهوم فضا و زمان به کلی دگرگون کنه؛ همونطور که انیشتین این کار رو 100 سال پیش برای فیزیک دان ها کرد و نگاه اونها رو تغییر داد.


تمایز میان گذشته؛ حال و آینده فقط یک توهم است؛ دست کم یک توهم دیرپا    (آلبرت انیشتین)

به نظر میرسه سختی یا راحتی انجام بعضی از کارها بیش از اونکه به خود اون کارها مربوط باشه؛ به طرز نگاه ما به اونها مربوط میشه. سختی هر کاری به اون اندازه ای هست که ما اون رو سخت می گیریم!!! 

سخت ترین قسمت انجام هر کاری برای من همیشه شروع انجام اون کار بوده!!! تا اینکه خود انجام اون کار. حدس می زنم برای اغلب افراد هم همین طور باشه.


تو چند روز اخیر که یک مقدار در مورد طب سنتی اینجا کامنت گذاشته شد؛ من باید بگم؛ دست آوردهای طب مدرن فوق العاده بیشتر از طب سنتی هست؛ اما افرادی هم هستن که تونستن به طور تجربی به مهارت های بالایی در بخش هایی از پزشکی برسن. نمونه اش حاج حسین شکسته بند.

زمانیکه من نوجوان بودم تو محله مون یک پیرمردی بود به نام حاج حسین که مغازه لوازم الکتریکی داشت؛ و در زمینه شکسته بندی فوق العاده ماهر بود؛ یک بار من تو فوتبال زمین خوردم هر دو تا آرنجم به شدت درد می کردن؛ رفتم سراغ حاج حسین؛ تو مغازه اش نبود و رفته بود مسجد؛ جلوی در مسجد منتظرش شدم تا بیاد؛ همینکه اومد بیرون تا به آرنج های من نگاه کرد؛ گفت که آرنج چپت از جاش در اومده و جا می ندازمش؛ آرنج راستت چیزیش نیست یه مقدار کوفته شده خودش خوب میشه؛ اومدم خونه و تمام طول شب آرنج راستم درد می کرد، فردا رفتم بیمارستان و بعد از اینکه از آرنجم عکس انداختن دکتر گفت که آرنجت چیزیش نیست و کوفته شده و چند روز دیگه خوب میشه؛ یعنی همون جوابی رو داد که حاج حسین تو همون نگاه اول به آرنجم اونم بدون نیاز به عکس داد. نمی دونم حاج حسین هنوز زنده اس یا نه؟ اگر زنده اس که خدا طول عمر با برکت یهش بده و اگر به احتمال زیاد از این دنیا رفته خدا روحش رو قرین شادی کنه؛ مرد بزرگی بود. (اگر دوست داشتید براش فاتحه ای بخونید؛)

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز ******** مرده آنست که نامش به نکویی نبرند.

حاج حسین همیشه من رو یاد رامانوجان ریاضیدان بزرگ هندی میندازه؛ رامانوجان هم تقریبا آموزش رسمی در زمینه ریاضی ندیده بود ولی می تونست فرمول های خیلی جالبی رو کشف کنه؛ رامانوجان  اغلب نمی تونست درستی فرمول هاش رو اثبات کنه ولی واقعا اون فرمول ها درست بودن.

--------

من چند روز پیش تو جواب یک کامنت نوشتم که: دعا نویس ها اغلب به این دلیل می تونستن به نتیجه برسن که بیمارهاشون به خودشون تلقین می کردن این دعا اثر داره و به همین دلیل براساس placebo effect بیمارها خوب می شدن.

اما حالا میخوام یک ماجرای عجیب رو تعریف کنم. من این ماجرا رو از قول یک پیرزن تعریف می کنم که هنوز زنده اس و من در طول این سالیان بارها این ماجرا رو از او شنیدم؛ او همیشه این ماجرا به صورت یکسان تعریف می کنه و چون درغگو بی  حافظه میشه و ممکن یک ماجرای دروغ به شکل های مختلف در زمان های مختلف تعریف کنه ولی این پیرزن اصلا اینطور نیست و همیشه ماجرا رو به طور یکسان تعریف می کنه؛ به علاوه من هم بهش در این مورد کاملا اطمینان دارم. البته شما می تونید این ماجرا رو باور نکنید.

این پیرزن تعریف می کنه که زمانی که در روستا زندگی می کردن به پسر کوچیکش می گه بره از طویله تخم مرغ بیاره؛ پسر میره و میاد میگه من تخم مرغ ها رو برداشتم بیارم اما بردار بزرگترم تو طویله بود و تخم مرغ ها رو از دستم گرفت. (در حالیکه تو اون لحظه اصلا بردار بزرگتر خونه نبوده)؛ بعد از این اتفاق این پسر کوچولو به طور مداوم میومده و به مادرش می گفته افراد مختلفی دارن تو رو جلوی در صدا می کنن؛ اما وقتی که مادرش جلو در می رفته کسی رو نمی دیده؛ تو این مدت مادر کاملا از دست پسر کوچکش عاصی شده بود؛ تا اینکه دعانویس معروفی به نام ولی الله که در اون منطقه از شهرت برخوردار بوده به روستا میاد. مادر میره پیش ولی الله و ماجرا رو شرح میده. ولی الله بهش می گه: برو توی طویله یک مرغ سیاه هست که روی تخم مرغی خوابیده مرغ رو کنار بزن و تخم مرغ رو بردار به علاوه وقتی اونجا میری کنار اون مرغ سیاه یک پارچه سفید هم هست اون رو بردار و بیار؛ مادر به ولی الله میگه ما اصلا مرغ سیاه رنگ نداریم که حالا من برم تخمش رو بیارم. ولی الله بهش می گه تو کاریت نباشه و هرچی من می گم رو انجام بده. مادر میره و می بینه در طویله مرغ سیاهی هست که کنارش پارچه سفیدی هست؛ طبق گفته عمل می کنه و تخم مرغ رو برای ولی الله میاره. ولی الله دعا هایی رو بر تخم مرغ می نویسه بعد تخم مرغ رو وسط پارچه سفید میزاره و از درب ورودی خونه آویزون می کنه؛ به مادر می گه من میرم و فردا بر می گردم اگر این تخم مرغ تبدیل به یک تخم مرغ گندیده و مونده شد طوریکه فقط یک پوسته خالی ازش باقی موند در این صورت پسرت خوب میشه والا کاری از دست من ساخته نیست. پیرزن تعریف می کنه فردا رفتم و پارچه رو باز کردم دیدم مقداری فقط پوست تخم مرغ که گویا از هزاران سال پیش مونده اونجا هست و چیز دیگه ای نیست. و از اون روز پسرم خوب شد. من اون پسر رو هم که الآن یک مرد تقریبا 45 ساله هست رو هم می شناسم.

زمانیکه نوجوان بودم خیلی دوست داشتم برم و این ولی الله رو از نزدیک ببینم, ولی عمرش به دنیا باقی نبود و سال ها قبل از دنیا رفت. این ماجرا عجیب ترین حکایتی بوده که من شنیدم و اون رو باور هم کردم. چیزهای عجیب مختلفی شنیدم ولی این یکی تنها موردی بود که من باورش کردم.

ولی واقعا باور اینکه انسان هایی مثل این ولی الله که گفتم وجود دارن خیلی سخته.بنیاد جیمز رندی در امریکا؛ یک میلیون دلار جایزه تعیین کرده برای کسی که بتونه در شرایط کنترل شده یک کار مبتنی بر ماورالطبیعه رو انجام بده ولی تا حالا که نیم قرن از زمان تعیین این جایزه می گذره هیچکس نتونسته این جایزه رو ببره. در واقع اگر افرادی بودن که می تونستن به کمک ماورالطبیعه کارهایی انجام بدن؛ مسلما توسط کشورها به کار گرفته میشدن تا جاسوسی کنن. یا مثلا فرض کنید از این افراد ما در زمان جنگ می تونستیم استفاده کنیم تا به نقشه های جنگی دشمن پی ببریم و یا لا اقل بریم یه گنجی چیزی پیدا کنیم!!! پلیس می تونست از این افراد برای پیدا کردن مجرمین استفاده کنه.

این تصاویر رو نگاه کنید که چطور تو دانشگاه اصفهان پایان نامه ها رو دور می ریزن.

تو دوره دکتری هر موقع چک نویس لازم داشتم؛ می رفتم سراغ استاد راهنما و اونم یکی از پایان نامه ها رو بهم می داد تا به عنوان چک نویس استفاده کنم.

هیچ نسخه ی کاغذی از پایان نامه ارشدم ندارم چون همه نسخه هایی رو که صحافی کرده بودم رو مجبور شدم به دانشگاه و این ور اون ور بدم!!! که این طوری بهینه ازشون استفاده بشه.

واقعا این روزها هیچ نیازی به کپی و صحافی پایان نامه ها نیست. همون فایل پی دی اف کفایت می کنه.